اسب لنگ اصلاحات

و.معصوم زاده

 

مقاله بابک امير خسروی در مجله "آفتاب" موجب آن شد که "راه توده" پاسخی را در آخرين شماره خود منتشر کند . اين پاسخ اکنون در آخرين شماره "آفتاب" بدون ذکر نام و نشانی از نويسنده و يا منبع اخذ مقاله چاپ شده است.

مقاله بابک امير خسروی در "آفتاب" حاوی نکات مثبت و منفی بسياری بود. برخی تناقض گويی ها و عدم دقت در استناد به مواضع گذشته خود وی در آن به چشم می خورد که نويسندگان "راه توده" بدرستی به آن نکات انگشت گذاشته اند. مقاله بابک امير خسروی با شتاب زدگی چشمگيری نوشته شده و آن را می توان در ساختار مقاله مشاهده کرد. با اين وجود يکی از تزهای مرکزی بابک امير خسروی درباره شکست اصلاحات و ضرورت انتقال مرکز ثقل آن به خارج از چارچوب حاکميت در اساس درست و قابل اتکاست. چرا که روند حوادث در ماه های اخير نشان می دهد که پويايی رويدادهای سياسی در ايران ماندن در چارچوب های از پيش تعيين شده را بر نمی تابد و ميزان بالايی از تحرک را حکم می کند.

نقد "راه توده" به مقاله بابک نيز حاوی نکات درستی است، بويژه آنجايی که برخی از تناقض گويی های مقاله نخست را نشان می دهد، اما با اين وجود اين مقاله نيز خود خالی از اشکال نيست. يکی از اشکالات اساسی مقاله چشم بستن به برخی واقعيات عيان و ديگری نوع ديد آن نسبت به مبارزه سياسی در ايران کنونی است.

دوستان "راه توده" معلوم نيست به چه دليل طرفداران تحريم انتخابات را تنها در ميان گروه های سياسی خارج از کشور جستجو می کنند. آيا تحريم انتخابات شوراهای شهر نشان نداد که اين مردم ايران بودند که مشترکا ، آنهم بدون قرار قبلی، به پای صندوق های رای نرفتند و انرا عملا تحريم کردند. اشکال ديد "راه توده" در اين مقاله در آن است که در سطح نيروهای سياسی متشکل و غير متشکل تحليل می کند و پا را از آن فراتر نمی گذارد. در صورت انجام اين کار مردمی را می ديد که به طرح های راهبردی و راهکارهای گروه های سياسی بی اعتنا هستند و هيچکدام از گروه های سياسی توان سياسی و سازمانی تاثيرگذاری بر مردم را ندارد. پديده "دوم خرداد" در همين رابطه قابل تامل و بررسی است ، که متاسفانه هنوز تحليل گران ما از انجام اين وظيفه بازمانده اند.

 

مقاله نويس در پاسخ امير خسروی می گويد:" در جنبش تحول خواهی کنونی در ايران تنها چيزی که وجود ندارد تفاهم در بالاست". اين پاسخ هم در رديف آن اعتنا نکردن به واقعيات است که در بالا از آن صحبت کرديم. جنبشی که به "دوم خرداد" ختم شد در بخش هايی از حاکميت طرفدارانی يافت که پاسخگويی به اين جنبش اجتماعی را امری حياتی برای حفظ نظام می دانستند. درباره چگونگی اين جنبش می توان بحث های فراوانی کرد اما چنان که آشکار بود و هنوز هم هست در راس حاکميت تفاهمی در ضرورت انجام اصلاحات وجود نداشت. اما بايد اذعان کنيد که پذيرش ريسک تجربه کردن شش سال اخير فقط نشانه ضعف و در پی فرصت گرد آوردن قوا نبوده است. مطمئن باشيد نيروهايی در راس حاکميت با تحليل شرايط موجود در آن مقطع بدشان نمی آمد بدانند مرزهای اصلاحات در کجا قرار دارد و از کجا اين تجربه برای موجوديت کل نظام خطرناک خواهد بود و بايد پا را برپدال های ترمزفشار دهند.

دوگانه بودن حاکميت به معنای آنست که طرح های متفاوتی در حاکميت با خاستگاههای اجتماعی گوناگون و ترجيح های سياسی وجود دارد. حاکميت جمهوری اسلامی هيچگاه يکدست نبوده است. مبارزه در صفوف حاکميت ، مبارزه ای که انگيزه های گوناگونی را می توان برای آن برشمرد همواره بازتاب خود را در جامعه يافته و بالعکس از افکار عمومی تاثير پذير بوده است. بدين خاطر نيز ما شاهد صف بندی های متفاوت در حاکميت و ژرف تر شکاف ها در آن بوده ايم. درباره تصويب لوايح دوگانه خاتمی نيز در متن همين واقعيت بايد حکم داد. اگرچه برخی تناقض گويی ها و بزرگ نمايی هايی همراه اين طرح ها روانه افکار عمومی شد، اما اگر جنبش اصلاحات می توانست به ياری جنبش مردمی از پائين، که وجود خارجی نداشت، به تصويب اين لوايح دست يابد آيا اکنون با شرايط ديگری روبرو نبوديم؟ مسئله اساسی غيبت اين جنبش مردمی است که راستگرايان را با طيب خاطر به رد اين لوايح و صف آرايی برای رودر رويی سرنوشت ساز با اصلاح طلبان کشانده است. آنها می دانند که مردم برای اين لوايح اشک نخواهند ريخت. راستگرايان اقتدار گرا بخوبی می دانند که خودشان از پشتيبانی مردمی محرومند. آنها اکنون شادمانه نظاره گر روی گردانی مردم از اصلاح طلبانند. ايجاد انسداد سياسی برای ياری رساندن به اين روند و تسريع آن است. شما می توانيد حدس بزنيد که آنها توان اين محاسبه را دارند که اصلاح طلبان تا چه قدر پيش خواهند رفت و قدرت مقاومتشان تا چه حدی است.

دربحث لوايح دوگانه به جای پرداختن به اهداف واقعی آن نمی توان با پيش کشيدن بهانه های مجازی امتيازی در بحث کسب کرد. مثلا وقتی شما می گوئيد يکی از اهداف ارائه لوايح دوگانه اين بود که خاتمی می خواست ادعای جناح راست را مبنی بر حمايت از او افشا کند  و وجود چنين جبهه ای در برابر اصلاحات را در برابر مردم آکشار کند کودکانه است. وجود چنين جبهه ای برای مردم آشکار بود و انها بخوبی می دانستند که خاتمی از حمايت آنها برخوردار نيست. اگر شما چنين قصدی را به خاتمی نسبت می دهيد پس بايد به هشياری اش تاسف فراوان خورد.

 

اما درباره شکست اصلاح طلبان در مجلس و عدم کارايی آن هنوز می توان بحث کرد، چرا که اين فصل هنوز به پايان خود نرسيده است و دارای جنبه ای هميشگی و ماندگار است. دو پرسش اساسی در اينجا مطرح است. يکی اينکه آيا اصلاح طلبان با در دست داشتن اکثريت قاطع در مجلس ششم نتوانستند به وظايف قانونگزاری خود عمل کنند و دومی که اساسی تر است اينست که با توجه به محدوده قانون اساسی که وجود شورای نگهبان را در بالای سر مجلس قرار داده موفقيت را چگونه بايد تعريف کرد.

اصلاح طلبان سنگر مجلس را فقط برای افشاگری مورد استفاده قرار دادند، چرا که روشن بود هر مصوبه ای که در تضاد با منافع جناح راست قرار گيرد با مانع شورای نگهبان برخورد خواهد کرد و به سطح قانون ارتقا نخواهد يافت. اما چرا مجلس در دست اصلاح طلبان نتوانست به ارتقا سطح جنبش و تحرک بخشيدن به آن ياری رساند؟ سطح مطالبات مردم بسيار بالاتر از توان مجلسيان بود. توده های مردم مطالبات خود را به نسبت شرايطی که در آن قرار دارند فرموله می کنند نه بر اساس تحليل صف بندی نيروها و توازن قدرت در حاکميت.

آری نمی توان شکست اخلاقی و سياسی شورای نگهبان را همسنگ شکست اصلاح طلبان  دانست. موجوديت شورای نگهبان يعنی پايان سياست و فقدان اخلاق. اما شکست اصلاح طلبان در مجلس ششم در عدم توانايی آن به پيوند خوردن با مردم است که انتظارات فراوانی را به آن گره زده بودند. چرا همگان اکنون از نمايندگان متحصن می پرسند چرا حالا؟ چرا در پايان دوره انتخاباتی است که به فکر مانع گذر ناپذير شورای نگهبان افتاده اند؟

شما حق داريد دوگانه بودن حاکميت و وجود شکاف در آن بازتابی از شکافی است که در جامعه و ميان جامعه و حاکميت وجود دارد. اما آيا شما جنبش فعالی در ميان مردم مشاهده می کنيد؟ جنبشی که به ژرف تر شدن شکاف در حاکميت ياری رساند و بخش هايی از آن را به اين جنبش پيوند زند؟ شکاف در حاکميت نتيجه روبرتافتن منفعل مردم از حاکميت است نه رو در رويی فعال با آن! "دوم خرداد" نشانه شکل گيری آن چيزی بود که می توانست به نام "عامل ذهنی" خوانده شود. شکست اصلاحات درست به معنای آنست که مردم ديگر اميدی به تحقق آرزوهای خود از اين راه ندارند. بدين سبب از اين نيروها رويگردان شده اند. انفعال و بی اعتنايی مردم به آنچه که در حاکميت می گذرد نشانه ياس آنان و دست بالا گرفتن اين ارزيابی است که در نيروهای اصلاحگر درون حاکميت توان و قدرت پيشبرد اهداف سياسی مشترک را نمی بينند. مساله اينست که چگونه می توان اين انفعال و بی اعتنايی را به نيروی سياسی فعال تبديل کرد و از اين طريق راهی برای تاثير گذاری بر حاکميت جستجو کرد. بلند تر کردن اين سدها و موانع برای تاثير گذاری است که به اشکال شورش و قيام فرا خواهد روئيد و و امکان محاسبه رويدادهای سياسی را از فعالان آن خواهد گرفت. اشکال راهکاری که شما پيشنهاد می کنيد در اين نکته نهفته است که مردم را از تشکل و عمل مستقل باز می دارد و آنان را به تابعی از تعلل ها و سياست های مماشات گرانه بخش های اصلاح طلب حاکميت تقليل می دهد. تحرک و نيرومندی جنبش مردمی است که گروه های مخالف در حاکميت را به عمل وا می دارد و آنان در مقاومت و جديت در مواضع ياری می دهد. موتور و نيروی محرکه جنبش در درون صف بندی های درون حکومتی بخاموشی گرائيده بايد اين موتور را در بيرون از آن بکار انداخت. اينجاست که بحث مرکز ثقل و گرانيگاه مطرح می شود. بحث نيروها و توان آنهاست، نه محل جغرافيايی آن. صرف ماندن در درون دستگاه حاکميت بدون آنکه ثمری برای جنبش واقعی داشته باشد حاوی چه نکته مثبتی است که شما بر آن اصرار داريد. آيا بر جنبه روانی سوخته شدن در برابر افکارعمومی نظری داريد؟ شما می گوئيد شورای نگهبان با ايجاد موانع بلند در برابر مجلس می خواهد اين نيروهای اصلاح طلب داخل حاکميت را به خروج از آن وادارد، پس نبايد در دام اين تاکتيک افتاد و به سهم خود به اين جدائی دامن زد. اين ايراد زمانی می توانست کارگشا باشد که حد و مرزی برای آن قائل می شديد. چنانکه پيداست بايد تا ابد الدهر برای ابا از افتادن در دام های راست گرايان در حاکميت خيمه زد و فرصت های گرانبها را يکی پس از ديگری از دست داد.

يکی از بلايايی که به جان اپوزيسيون خارج از کشور افتاده اينست که ساعتشان را با وقت اصلاحگرايان دقيق می کنند و نه تنها اين بلکه به جای تاثيرگذاری فکری در دام القا ايدئولوژيک آنان گرفتارند. اين از تکرار گفتمان لائيک و سکولار شروع شد و به تن دادن به تاکتيک های سياسی آنان انجاميد. آقايان علوی تبار و جلايی پور کاپيتان تيم خودشان هستند. اپوزيسيون خارج از حاکميت بايد تيم خودش را داشته باشد و فکر خودش را توليد کند.

 

در پايان چند کلمه هم دربارهُ اين ادعای "راه توده" که ادامه دهنده راه حزب توده ايران است و بر اساسی مبانی فکری اين حزب سياست خود را تنظيم می کند. اگر حزب توده ايران خود را حزبی مارکسيستی می دانست و به متدلوژی تحليل مارکسيستی پايبند بود و به آن عمل می کرد اين را هم می دانست که تضاد در پديده های اجتماعی را چگونه تجزيه و تحليل کند و چگونگی تاثير گذاری متقابل آن را تا تحول کيفی پديدها بشناسد و بشناساند. منظور من بازخوانی درک عاميانه(عمدتا ناشی از نفوذ آموخته های مائوئيستی) از تضاد نيست. اما بگوئيد تضاد حکومت در شکل و در محتوی ارتجاعی جمهوری اسلامی را که به سدی در راه حرکت جامعه به پيش تبديل شده است با نياز جامعه و مردم به تحول به چه شکلی قابل حل است. کيفيت اين تضاد چيست و جايگاه  تضاد ميان بخش های حاکميت در اين تضاد عمده جامعه و تاثيرش بر حل آن چگونه است.