نائومی کلاين محقق کانادايی است که کتاب های متعددی پيرامون پيامدهای سياست‌های اقتصادی نئوليبرالی منتشر کرده است.

برگرفته از

تاگس اشپيگل 28 اکتبر 2007 برلن

 

 

روزنامه‌ی انگليسی "ابزرور" کتاب "نو لوگوی" شما را "کاپيتال" جديد ناميده است.شما که مارکس معاصر خوانده می شويد آيا چيزی هم از او خوانده‌ايد؟

 

چرا اين سئوال را از من می کنيد؟ هر کس که تأليفات اقتصادی دارد بايد کارل مارکس را خوانده باشد.اما من از "سرمايه" زياد خوشم نمی آيد.من "مانيفست" را ترجيح می دهم.

 

شما در "استراتژی شوک‌درمانی" (کتاب جديد نائومی کلاين)اقتصاد و شکنجه را باهم مقايسه می کنيد.چگونه به اين نتيجه رسيده‌ايد؟

 

در حين تحقيقاتی که در عراق می کردم تا بفهمم دستگاه ادرای آمريکايی ها اين کشور را چگونه بازسازی می کند، به صورتجلسه‌های بازپرسی‌های "سيا" دسترسی  يافتم.در اين صورتجلسه‌ها صحبت "پنجره"ی مجالی و فرصتی بود که برای شکنجه شدگان گشوده می شد.وقتی که فرد شکنجه شده به اين نقطه می رسد در واقع فلج می شود و ديگر تاب و توان دفاع از منافع خود را ندارد.و اي ندرست آن وضعيتی است که عراق پس از حمله‌ی ارتش آمريکا با آن مواجه شد.يکی از معاونان کالين پاول گفته بود، عراقی‌ها بايد چنان شوکه شوند، که براحتی از نقطه ی الف به نطقه‌ی ب انتقال داده شوند.

 

آيا موفق هم شدند؟

 

در بهار 2003 سه بغداد هنوز داشت می سوخت، پائول برمر، مدير دولتی آمريکايی ها  عراق را "آماده‌ی معامله" خواند. يعنی معامله‌ی آزاد و بدون نظارت.هرگونه اعتصابی ممنوع شد و سنديکايی هم در کار نبود.500 هزار نفر از کارمندان دولتی از کار اخراج شدند.

 

چون می خواستند دستگاه دولتی را از هواداران صدام تصفيه کنند.

 

آنها همه را اخراج کردند:مهندسين، کارشناسان، کارمندان دون پايه.نظر دولت آمريکا اين بود که بخش دولتی نبايد ديگر نقشی داشته باشد.بخشنامه‌ی شماره‌ی 39 پيامدهای ناگواری را بهمراه داشت.تمام 200 مجتمع صنعتی دولتی عراق خصوصی شدند.سرمايه‌گذاران خارجی اين حق را يافتند که 100 درصد سهام اين کارخانه را خريداری کنند و سود آن را هم 100 درصد خارج کنند.عراق طعمه‌ی چپاول شد.

 

حتی ماکياولی هم توصيه کرده است که بايد سريعا عمل کرد..

 

و اين درست زمانی آسان است که مردم گيج و ويجند.مردم عراق نگرانی های ديگری داشتند:آب آشاميدنی نداشتند، برق نداشتند، نگران خانواده بودند.

 

در عراق امروزه شيعی‌ها و سنی ها خون همديگر را می ريزند. و شما در کتابتان ادعا می کنيد اين جنگ داخلی منشايی مذهبی ندارد.

 

واقعيت اينست که با اخراج‌ها و حراج عراق شرايطی ايجاد شده است که بنيادگرايان از آن استفاده می کنند،آنها جای خالی دولت را پر می کنند و دست به ايجاد شبکه‌های اجتماعی می زنند.

 

شما يک سال پس از سقوط صدام به عراق سفر کرديد.آيا محافظ هم داشتيد؟

 

نه. من پنج هفته فقط با يک مترجم در راه بودم و می توانستم آزادنه حرکت کنم، و وقت زيادی را هم صرف بازديد از کارخانه ها کردم..با کارگران و مديران صحبت کردم.آنها سخت ازدست  قوانين جديد شاکی بودند.

 

آيا موقعيت های بحرانی را هم تجربه کرديد؟

 

من تازه رسيده بودم که پنجره‌ی اتاقم در هتل ترکيد، يک گلوله‌ی آتشينی بچشم خورد و گرمای بيرون هوای درون اتاق را می مکيد.يک بمب 500 کيلويی چندين خانه را ويران کرده بود.من با جوراب دويدم پائين.عراقی‌هايی که در هتل کار می کردند کاملا بی اعتنا بودند.آنها مشغول تماشای فوتبال در تلويزيون بودند. آنها چنان شوک زده اند که ديگر چيزی آنها را شوکه نمی کند.

 

کتاب شما هم "استراتژی شوک" نام دارد، منظور شما چيست؟

 

يعنی استفاده از تجربه‌ی ضربات روحی جمعی برای جا انداختن دگرگونی‌های ريشه‌ای برتافته از الگوهای نئوليبرال.اين تجربه‌ها می تواند ناشی از جنگ، يک بحران سياسی و يا يک فاجعه‌ی طبيعی باشد.الگوی آن هميشه به يکسان است:يکضرب مالکيت عمومی را به حراج می گذارند وبيمه‌های اجتماعی را نابود می کنند.پيامد آن تقسيم ثروت از پائين به بالا است.تاريخ نويسی بورژوايی مدعی است، که بازار آزاد و دمکراسی دست در دست هم حرکت می کنند.اما حقيقت اينست که قهر هميشه مامای نئوليبراليسم بوده است.

 

شما حتی سرمايه‌داری نئوليبرال را با درمان بيماران روانی از طريق شوک‌های الکتريکی مقايسه می کنيد.

 

اين تمثيلی نيست که من بکاربرده باشم.ميلتون فريدمان ،پدرفکری نئوليبراليسم پس از پيروزی کودتای نظامی  1973 در شيلی به پينوشه نوشته بود او بايد شيلی را "شوک درمانی" کند.

 

شيلی امروزه برای بسياری نمونه ی موفق سياست نئوليبرالی است. اين کشور دارای ثبات سياسی است و اقتصادش هم روبه رشد است.

 

پس از پايان حکومت پينوشه 45 درصد مردم زير خط فقر زندگی می کردند و نرخ رشد درآمد پولداران 83 درصد بود.امروزه شيلی بر طبق آمار سازمان ملل متحد از 123 کشوری که مورد مطالعه قرا گرفته شده‌اند جای 116 را از حيث تقسيم عادلانه‌ی درآمدها دارد.اما هواداران فريدمان هنوز در دولت ها، در نهادهای بين‌المللی پولی و رسانه‌ها جا خوش کرده اند و ادعا می کنند شيلی يک نمونه‌موفق است.

 

آيا واقعا نئوليبرال‌ها را شکنجه گر می دانيد؟

 

هدف شکنجه‌گر شکستن شخصيت زندانی است تا ديگر تاب دفاع از منافعش را نداشته باشد. نئوليبرال‌ها بخوبی می دانند که توصيه‌های بنيادگرانه‌شان را نمی توان از راه‌های دمکراتيک عملی کرد.پس منتظر لحظه‌هايی می مانند که جامعه وضعيت فلج بخود می گيرد.و آنگاه است که همه‌ی نسخه‌هايشان را بيکباره تجويز می کنند.

 

آيا نمونه‌هايی برای اثبات ادعاهايتان داريد؟

 

در شيلی و آرژانتين در سال‌های 1970 پس از کودتاهای نظامی اين امر صورت گرفت، در بوليوی در سال ‌های 80، در انگلستان پس از جنگ بر سر جزاير فالکلند، و در لهستان، آفريقای جنوبی و روسيه در سال‌های 90 .در آمريکا، در نيواورلينز، پس از گردباد "کاترينا" و در عراق درست بعد از شروع جنگ.

 

بوش با ادعای سرنگونی يک ديکتاتور وارد جنگ شد و شما ادعا می کنيد آنها می خواستند يک مدل اقتصادی را مستقر کنند؟

 

نظر من آنها به عراق حمله کردند، جون آقای چينی به جهانيان می‌خواست اين پيام را بدهد که هرکس با ما دربيافتد پس گردنی دريافت می کند.وقتی که تصميم به حمله گرفتند مسئله بر سر چپاول عراق بود.

 

اين جنگ برای آمريکا تاحال 463 ميليارد دلار خرج برداشته، و شما دولت بوش را متهم به نفع شخصی می کنيد؟

 

اين سياستمداران هم معامله‌کارند، و با چيزهايی پول در می آورند، که برای دوران جنگ و وقوع فاجعه در نظر گرفته شده اند.ديک چينی و همسرش با شرکت‌هايی رابطه دارند که وظايف مرکزی دولت را بعهده گرفته‌اند.اينها از خصوصی کردن جنگ سودهای کلانی بجيب زده اند.ما در آمريکا اکنون با دولتی سروکار داريم، که فقط نقش دولت را بازی می کند.پرچم دارد، مهر و ساختمان‌های اداری دارد ، کنفرانس‌های مطبوعاتی برگزار می کند.اما همه‌چيز فروخته شده است. در سال 2003 دولت آمريکا 3512 قرارداد با شرکت های خصوصی منعقد کرد که می بايست وظايف امنيتی بعهده گيرند.در دو سال بعدی 11500 قرارداد از اين نوع بسته شده است.صنعت امنيتی و حفاظتی که پيش از 11 سپتامبر وجود خارجی نداشت امروزه حجم معاملاتش بالغ بر 200 ميليارد دلار است.من اسم آنرا مجتمع سرمايه‌داری فجايع گذاشته ام.آنها تدارک همه چيز را می بينند:ارتش مزدوران، تدارکات برای ارتش آمريکا،تکنولوژی مراقبت‌های ويژه، و غيره.فقط شرکت هاليبرتون از جنگ در عراق 20 ميليارد دلار عايدی داشته است.

 

چينی در سال‌های 90 مديرعامل هاليبرتون بود.

 

و هنگام بر سر کار آمدن دارای 189000 سهم و 500000 حق خريد سهم داشت.نرخ ارزش سهام هاليبرتون در سه سال از شروع جنگ به بعد از آن از ده دلار به 41 دلار رسيد.جنگ عراق از لحاظ اقتصادی يک معامله‌ی عظيم است.در روزهای آغازين جنگ برای هر ده سرباز امريکايی يک شرکت خصوصی درکار بود، اما اکنون تقريبا برای 170000 سرباز 180000 شرکت عمل می کنند.

 

در افکار عمومی فقط شرکت بلک واتر که مزدورانش در ماه سپتامبر 17 عراقی را بقتل رساندند مطرح شده است.

 

بلک واتر به اريک پرينس تعلق دارد که يکی از مسيحيان راستگراست.او قرار بود ابتدا فقط چند محافظ برای پائول برمر تخصيص دهد، اما الان 1000 نفر در عراق برای اين شرکت کار می کنند که در تيراندازی ها هم شرکت می کنند.هر يکی از اين مزدوران ماهانه 30000 دلار درآمد دارد.اين تابحال 460 ميليارد دلار خرج برداشته است و چنانکه می گويند از هر يک دلار 40 سنت بجيب شرکت‌های خصوصی سرازير می شوند.آنها از شوک 11 سپتامبر استفاده کردند تاهمه چيز را خصوصی کنند.آيا می دانيد چه کسی گزارش گروه تحقيق درباره‌ی بلک واتر را تهيه می کند

 

نه

 

خود بلک واتر. بوش تهيه ی گزارش‌های تحقيق را هم به شرکت های خصوصی سپرده است.

 

شما اشاره کرديد که نيواورلينز هم نمونه‌ای برای استراتژی شوک بود. نئوليبراليسم را به گردباد چه کار؟

 

بهتر است سری به نيواورلينز بزنيد و به مرد بگوئيد:گردباد که آمد و شهر را سيل گرفت.مردم حسابی به خشم خواهند آمد.چون اين گردباد نبود بلکه سدها خراب شدند.هنگامی که "کاترينا" وارد نيواورلينز شد يک گردباد رده‌ی يک بود و اين کافی بود تا سدها را خراب کند.

 

آيا کسی را متهم به داشتن نيت سوی سياسی می کنيد؟

 

يکی از استراتژی‌های نئوليبرالی غفلت ورزيدن از رسيدن به مالکيت عمومی است.زيرساخت در آمريکا شديدا پوسيده اشت.کانون آمريکايی منهدسان شهرسازی چنين می پندارد که ما برای مرمت خيابان ها ف جاده ها سدها و پل ها به 1.5 بيليون دلار پول نياز داريم.آری نيواورلينز با يک فاجعه‌ی طبيعی مواجه شد، اما اداره ‌ی ايمنی در برابر فجايع طبيعی آمريکا با يک شرکت خصوصی قرار داد بسته بود تا شهر را برای مقابله با اين گردباد آماده سازد.شهرداری از اين قراردا بی خبر بود.و بدين ترتيب بود که دولت در يکی از محوری ترين وظايف خود يعنی حفاظت از مردم در برابر فجايع طبيعی شکست خورد.تصادفی نبود که يک شهر فقير با اکثريت سياه پوست دچار چنين سرنوشتی شد.نيو اورلينز امروزه شده آزمايشگاه راست ها.

 

چطور؟

 

انها يک سيستم خصوصی آموزش عمومی را برقرار کرده‌اند.پيش از کاترينا اين شهر دارای 123 مدرسه‌ی دولتی بود ، امروز فقط چهارتا.4500 معلم اخراج شده اند، سنديکايشان هم منحل شده است.

 

مدارس خصوصی چه اشکالی دارند؟

 

مسئله اينست که آيا به روند دمکراتيک اعتقادی داری يا نه ؟اگر مردم در يک همه پرسی خواهان مدرسه‌ی خصوصی بودند که هيچ.اما اگر دولت از يک مجال لحظه‌ا‌ی فاجعه‌ی طبيعی  که دانش آموزان، اولياء، معلمان درحال فرارند و در 50 ايالت سرگردانند سوء استفاده می کند و مهندسی اجتماعی يک شهر را کاملا برهم می زند، مسئله طور ديگری مطرح می شود.آنها يک سيستم دوگانه اموزشی تعبيه کرده اند، يکی برای پولداران و يکی برای بی چيزان.انجمن‌های خيريه و بنيادهای محافظه‌کار، از جمله از سوی لائورا بوش،مقدار هنگفتی پول برای مدارس خصوصی اين شهر تزريق می کنند، تا در زمان ارزيابی نتيجه‌ی بهتری را نشان دهند.شرط می بندم چندسال بعد گزارش خواهند کرد که نيواورلينز الگوی نمونه‌ای برای آمريکاست.