ايمان ، جنگ و اميد

درباره دو نوع جنگ های مذهبی

اگر اين دو نوع در هم آميخته شوند بايد گفت شب بخير!

 

هانفريد مونکلر

استاد علوم سياسی دانشگاه هومبولد برلن

 

جوامعی که خود را روشنگرا می دانند در پس هر پديده ای که غير روشنگرا می نمايد و يا ناعقلانی جلوه گر می شود مذهب را حدس می زنند. به همان اندازه که آخرين پس مانده های خرد گريزی در برابر برکات روشنگری مقاومتی از خود نشان می دهد اين حدسيات هم به همان اندازه تقويت می شود. ناپلئون در پس مقاومت اسپانيايی ها در برابر قصد او مبنی بر بسط نظم پسا انقلابی فرانسه در شبه جزيره ايبريا توطئه کشيشان کاتوليک را بو برده بود.

اما تامس هابس که يکی از پدران فکری انديشه سياسی مدرن است بر خلاف او روحانيون و واعظان انگليسی را مسئول امری کاملا متضاد آن قلمداد می کرد: او آنها را موجب ناآرامی معنوی می دانست که به زيان ثبات سياسی تمام می شود.به زعم او تصوراتی که آنها درباره پندارها  و وحی ها موعظه می کنند انتظارات نادرستی را در ميان مردم درباره ظهور قريب الوقوع پيامبر واز ميان رفتن هرگونه  نظم سياسی و اجتماعی را ايجاد می کند.اگر برای ناپلئون کليسای کاتوليک خانه ارتجاع بود که سزاوار مبارزه و غلبه بر آن است برای هابس جنبش های بيدار گرانه پوريتان ها دارای ظرفيت های انقلابی سياسی بودند که می بايست تحت کنترل حکام قرار داشته باشند.

سياستمداران و انديشه پردازان سياسی ديگر نقشی تثبيت کننده برای مذهب قائل بوده اند تا مخرب و ويرانگر. نيکولو ماکياولی که به حاکمان و فرمانروايان جهان گرا توصيه کرده بود هاله ای مقدس برای خود دست و پا کنند و پايبندی مردم تحت فرمانروايی خود را به مذهب تقويت کنند تا با اين کار نه فقط قدرت خود را تحکيم کنند بلکه توان مقاومت جامعه سياسی را نيز بالا ببرند.پس مذهب فقط به مثابه عامل سياسی مزاحم تلقی نمی شود که يا جلوی پيشرفت را سد می کند و يا موجب بی ثباتی می شود، مذهب می تواند نقش عامل نظم را نيز ايفا کند که نه فقط دست های مردم را می بندد بلکه قلب های آنان را نيز به قدرت گره می زند.اگر مذهب هميشه در کار است برای جنگ هم بکار می آيد.آيا همه جنگ ها جنگ مذهبی اند؟

در واقع امر هم ناپلئون اشتباه حدس نمی زد. جنگ های پارتيزانی اسپانيايی ها را کشيشان کاتوليک سازمان می دادند. آنها به اين جنگ معنا و مفهومی می بخشيدند که از گستره مبارزه برای کسب قدرت سياسی و هژمونی در اروپا فراتر می رفت.اين امر به گروه های پارتيزانی و مردمی که از انها حمايت می کردند پشتوانه ايدئولوژيک و پايمردی و تداوم در مبارزه اعطا می کرد.يک نمونه زنده مقاومت افغان ها در برابر اشغالگران شوروی است که از زمانی که بعد مذهبی بخود گرفت و بيش ازمقاومت و دفاع از سنت در برابر مدرنيزاسيون انقلابی بود به قدرت و تداوم آن افزوده شد.اين بعد مذهبی بيش از آن وسيله ای بود برای جاری شدن سيل داوطلبان جنگ و پول ، يعنی ابزاری بود برای بين المللی کردن يک معضل داخلی ، دقيقتر بگوئيم برای فرا مليتی کردن آن. همبستگی مذهبی آنجايی هم که منافع مشترکی بچشم نمی خورد ابزار کارايی برای بين المللی کردن منازعات است.اما اغلب همبستگی مذهبی دارای وجه اشتراک منافع و تاملات سياسی ناظر بر قدرت است.

جنگ های مذهبی قرن های 16 و 17 اروپا مثال خوبی برای آن است.از جنگ های پروتستان های هوگه نوت فرانسه تا جنگ های سی ساله امتزاجی از تصميمات سياسی و ارتباطات و تناقضات مذهبی به چشم می خورند.درست جنگ های سی ساله در بسياری جهات الگوی روشنی برای جنگ های کنونی در آسيای مرکزی و آفريقای ماورا صحراست. نه تنها از جهت ساليان درازی که جنگ تداوم يافته و چهره های متعددی که در آن دخيل بوده اند بلکه درهم گره خوردن منافع و انگيزه هايی که در بروز اين جنگ ها سهيم بوده اند.در سال 1618 يک اختلاف ناظر بر قانون اساسی ميان اشراف بوهميا و دربار قيصر وين بسرعت با اختلافات مذهبی بار شد.بلافاصله قدرت های ديگری هم در جنگ دخالت کردند که برای نمونه مثلا فرانسه تحت کاردينال ريشليو بخاطر امر حکومتی وارد جنگ شدند يا چونسوئدی های گوستاو آدولف انگيزه همبستگی مذهبی را عنوان کردند.اما هر جنگی با وارد شدن فعالان و عاملان جديد در آن که از قبل اين جنگ ارتزاق می کنند و تداوم آن بسودشان است استقلال می يابد.مسئله مذهبی يک عامل نزاع در کنار مسائل بيشمار ديگر شد. اين امر بی ترديد موجب شدت و دوام منازعه می شد.اما به تنهايی نه عامل و نه مسئول طولانی شدن اين جنگ ها بود.

جنگ هايی را که در آن مذهب در کنار معضلات ديگر نقشی ايفا می کند بايد از جنگ هايی که اساسا بر سر مسائل مذهبی صورت می گيرند متمايز کرد.جنگ مکابی ها نمونه ای برای آن است. چنانکه در انجيل عهد عتيق امده است در دوران حکومت پادشاه سلوکيان انتيوخ اپی فانی بسياری از يهودی ها از اعتقادات خود دست کشيده و تحت تاثير فرهنگ هلنيستی قرار گرفته بودند. نماد اين فرهنگ هلنيستی که بيشتر در ميان اقشار بالايی رواج داشت ساختن استاديوم های ورزشی بود. تربيت بدن بتدريج جای بجای آوردن آداب و رسوم مذهبی را می گرفت.طرفداران اعتقادات الهی در اين جريان يکدست شدن فرهنگی- شکل ابتدايی جهانی شدن- تحت فشار قرار گرفتند. ديری نپائيد که شورشی به رهبری يهودای مکابی عليه اقشار بالای جامعه که تحت تاثير فرهنگ هلنيستی قرار گرفته بودند و حاميان خارجی آنها آغاز شد.

در اينجا منازعات ناظر بر قدرت همچون نوع اول جنگ های مذهبی با مسائل مذهبی قاطی نبودند بلکه مجادلات ناظر بر هويت .در اين جنگ ها مسئله بر سر قائم به ذات بودن فرهنگ و استحاله آن بود. کتاب عهد عتيق اين جنگ ها را که بشدت جريان داشتند شرح داده است، جنگ هايی که شورشيان  به زعم خود در آن از اعتقادات خود در برابر شيوه زندگی ايندنيايی شده مثلا در برابر مادی گری و بی بند و باری دفاع می کردند .بديهی است که اقشار روشنگرای امپراطوری سلوکيان و جانشينان آنها امپراطوری رم بديده تحقير به اين بنيادگرايان مذهبی می نگريستند.تمام اين رفتار از نظر جهانبينی فلسفيشان حماقت محض بود.

از اين همه چه چيزی را می توان برای مسالمت آميز کردن جنگ های مذهبی آموخت.؟جنگ های سی ساله در يک روند مذاکرات صلح چند ساله بپايان رسيد. رمز موفقيت آن در تمايز قايل شدن ميان مسائل ناظر بر قدرت  و اختلافات مذهبی نهفته بود.صلح وستفالی بر باز کردن گره های چندگانه درهم معضلات نظم داخلی کشورها، توازن سياسی قدرت در اروپا ، کنترل سياسی دسته های مسلح و بالاخره آداب و رسوم مذهبی تکيه داشت.

از اين موضوع می توان برای روند صلح در دنيای امروز درس گرفت.اما برای مسالمت اميز کردن نوع دوم جنگ های مذهبی که به حد اولی موفقيت آميز نبوده مسئله بگونه ای ديگر جلوه می کند.پافشاری يهودی ها بر هويت مستقل فرهنگی شان در ميان دريای امتزاج فرهنگ هلنيستی که انگيزه مذهبی داشت : برای آنان حق استثنايی و موقعيتی خاص قائل شدند که بقای مذهبی در موج جهانی شدن فرهنگی امپراطوری های بزرگ را امکانپذير کند.اين امر برای مدتی قرين موفقيت بود.

اما پس از مدتی باز قيام های بنيادگرايانه ای بر ضد روند های همه گير يکسان سازی فرهنگی بوقوع پيوست.هنر سياسی در دوران ما در اين نهفته است که که دو نوع جنگ های مذهبی از هم متمايز شوند و راهبردهای مسالمت دادن به آنها را برای هر کدام بکار گرفت.عبارت پردازی های خودارضاگرانه از نوع روشنگری مآبی سد راه آن است.در بدترين حالت باعث آن می شود که هر دو نوع اين منازعات در هم ادغام شوند.و اين برخلاف منظور ساموئل هانتيگتون بزرگ ترين حادثه ممکن برای نظم سياسی جهان خواهد بود.

تاگس اشپيگل،چاپ برلن  شنبه 19 ژوئن2004