مشروطه ايرانی

نوشته دکتر ماشاءالله جودانی

 

اگر در تاريخ نشر و نقد کتاب آدمی معيارسنجش رامعرفی نامه ها و توصيه هايی که پشت جلد کتاب ها چاپ می شوند قرار می داد، هرچه که از زير چاپ خارج می شد و بر پيشخوان کتاب فروشی ها قرار می گرفت خواندنی و قدر دانستنی می بود. اما متاسفانه واقعيت از گونه ای ديگر است. کتاب های فراوانی که به زيور طبع آراسته می شوند نه تنها مفيد به حال خواننده ای نيست و فقط محل اشتغال چند کارگر چاپخانه را تضمين می کنند و نويسنده و ناشری را ، اگر در نتيجه چاپ چنين اثری به ورشکستگی نکشد، مشغول می دارند. بدترين کتاب ها، آنهايی هستند که بصورت تحقيق و پژوهش ، عمدتا درباره موضوعاتی که نقل مجالس روشنفکری اند در چند صد صفحه و بدون داشتن کوچکترين ارزش علمی و فقط با کنار هم گذاشتن کدهايی که اتفاقا در کتاب های مشابه هم همگی افتخار حضور دارند چاپ می شوند و خوانندگان علاقه مندی راکه کتاب و کتابخوانی هوای تنفسی شان است به نفس تنگی می اندازند. پديده کتاب سازی در ايران، هم ترجمه و هم تاليف بشدت رايج است و اخيرا که محافل روشنفکری در ايران دلمشغولی های فراوانی درباره خود و زيست محيطش دارد که چنين کاری چون تخمه شکستن به پر کردن اوغات فراغت پژوهشگران آماتور تبديل شده است. بدی کار هم ازناشيگری پژوهشگران و هم از آسان گيری و سعه صدر خوانندگان آب می خورد که بسته بودن درهای محيط های دانشگاهی بروی پژوهش و بحث آزاد محصولات فکری آن را هم کال و نارس و کرم خورده می کند. نمی خواهم چشمم را بروی پژوهش های فراوانی در گستره های گوناگون علمی و ادبی که ايران صورت می گيرد ببندم و وجود انها را انکار کنم. اما پيشنهاد می کنم برای نمونه آنگونه که بسياری از آثار علوم انسانی و اجتماعی منتشره در خارج که بسهولت بفارسی برگردانده شده وبدون تصرفی، و بدون هيچگونه نيازی به تفسير از سوی ناشر و يا مترجم چاپ و روانه بازار می شوند را به زبان های بيگانه ترجمه کنيم و بدست خواننده بدهيم تا کيفيت چنين آثاری بر همگان معلوم گردد.

خوشبختانه کتابی که آقای آجودانی به خوانندگان ايرانی عرضه داشته است، حاصل زحمت فراوانی است که نويسنده در جستجوی يافتن مدارک و شواهد برای اثبات تز مرکزی کتاب خود کشيده است. آقای آجودانی اين زحمت را به خود داده است آنجايی که ديگر پژوهندگان تاريخ با سهل انگاری و سردرگمی از روی بسياری فاکت های تاريخی موجود پريده اند، حتی صفحه به صفحه و سطر به سطر اسناد را بخواند و تفسيری نو و يگانه ای از آن را ارائه کند و پنجره تازه ای را برای فهم بهتر آنچه که انقلاب مشروطه خوانده شده بگشايد. احسان يار شاطر حق دارد که بنويسد اين کتاب "تباين اصول تمدن غربی را با عادات ذهنی" ايران سنتی بدست داده است و يا جواد طباطبايی نيز در اين ارزيابی خود که آقای آجودانی "پرتوی بر برخی زوايای ناشناخته" جنبش مشروطه انداخته پر بيراهه نرفته است. اما قائل شدن اين ويژگی برای کتاب که نويسنده از "رويکردی روش شناختی" برای نگارش آن استفاده کرده کمی اغراق آميز جلوه می کند. تنها "رويکرد روش شناختی کتاب" تاکيد چند باره بر ضرورت پرهيز از تقليل گرايی در تفسير حوادث و وقايع است که مرتب تکرار شده است.دراين کتاب که گويا بصورت فصل های جدا از هم نگارش يافته و برای انتشار بصورت يک کتاب در ويرايش نهايی بهم ربط داده شده است ما با روش شناسی علمی در تاريخ نگاری روبرو نيستيم. نمی دانم منظور آقای طباطبايی در ذکر اين نکته بعنوان يکی از مزايای اين کتاب چه بوده است. برداشت من هنگام مطالعه اين کتاب اين بود، که آقای آجودانی برای اثبات تز مرکزی خود ، که بقول آقای يار شاطر تباين تجدد با ذهنيت سنتی(اسلامی) ايرانيان است مقاله ها و نامه ها و گفته های کنشگران آن عصر را يافته و در اين کتاب مورد بررسی قرار داده است. آقای آجودانی نه جامعه ای را که آبستن تجدد بود و می خواست متحول شود تشريح کرده و نه چرايی مقاومت سنت گرايان را، که نمی توان آن را به محافل دينی محدود دانست، با اين ضرورت حاد جامعه به خواننده شناسانده است. اگر اين بحث را دنبال کنيم و چگونگی تحليل تاريخی را موشکافی کنيم به يکی از مکاتب تاريخنگاری که بحث روش شناسی از آن مشتق می شود خواهيم رسيد. نويسنده در جايی از کتاب از "تفکر و نقد تاريخی" سخن می گويد(ص 384 ) . با خواندن اين کتاب بايد به اين نتيجه رسيد که "مشروطه ايرانی" آجودانی فاقد تفکر و نقد تاريخی است. فقط با انتقال بحث های مدرن و مد روز به هر مقطع زمانی دلخواه نمی توان به بازخوانی تاريخ آنهم با ذهنيت های امروزی دست زد. جامعه ای که در حال زايش مناسبات نوين است رويکرد  کاملا ديگری با ضروريات اجتماعی و ذهنی و روانی اين تحول از خود نشان می دهد و مقايسه آن با مقطعی از رشد همين جامعه، با سطحی از رشد ارگانيک نامتعارف، نتايج شگفت انگيزی بدست می آيد. بر خلاف تذکر درست نويسنده ما فقط مشکل زبانی در برخورد به نهادهای مدرن اجتماعی (ملت، دولت، گاردملی)  نداشتيم. ساختار سياسی و دولتی مدرن در حال شکل گيری بود و تاخير در اين تطابق تاريخی نه مشکلی معرفتی بلکه ايرادی است که ريشه های ان را بايد در ناهمزمانی رشد و توسعه نيافتگی جامعه ايران جستجو کرد. مسئله را نمی توان فقط با اشاره به "فقدان تجربه تاريخی" توضيح داد. تجربه تاريخی را می توان به طرق گوناگون تفسير کرد. "تجربه تاريخی" فقط ظرفی است که هرکس محتوای خود را در آن می گنجاند. ما هم اکنون در ايران و در اقصی نقاط جهان با پديده هايی مواجه هستيم که عکس اين برداشت نويسنده را می رسانند. در جوامع عقب مانده آفريقايی و آسيايی ، که مناسبات عقب مانده اجتماعی و ذهنيت های عقب مانده تر از آن حاکم است مردم را از استفاده از مظاهر و دست اوردهای پيشرفته علمی و فنی باز نمی دارد. مطمئنا مشکل زبانی در اينجا به مثابه کوچک ترين مانع ظاهر می شود.

هنگام مطالعه نقد های ديگری که بر اين کتاب منتشر شده، متوجه شدم که همگی بر اجزايی از اين کتاب انگشت گذاشته و آن را ستوده اند بدون آنکه بتوانند به اين پرسش پاسخ دهند که اين کتاب کدام تصوير کلی از سير تحولات انقلاب مشروطيت را بدست می دهد. اگر بخواهيم همين تباين سنت و تجدد را هم بعنوان هسته مرکزی کتاب برسميت بشناسيم بازهم بايد به فقدان تصوير کلی در اين کتاب اعتراف کنيم. اصولا چنان که معلوم است اين کتاب يک تک نگاری نيست و داشتن چنين انتظاری از اين کتاب بيهوده است.

مسئله اينست که آيا امکان آن وجود داشت که انقلاب مشروطه  ، بعنوان نخستين حرکت جدی در جا انداختن مظاهر تجدد در ساختارقدرت بی اعتنا به بستری که در حال متحول شدن بود و هنوز مختصات ذهنی ويژه ای بر آن حاکم بود به تحقق انجامد؟ دولت مستبد و ملت شريعت پناه دو مولفه و دو مانع بزرگ در برابر مشروطه خواهان بشمار می رفتند. روشن است که نمی توان اين دو مانع را از هم جدا کرد. مرز ميان اين ها سيال و بافتشان در هم تنيده است. مبارزه در دو جبهه می بايست صورت گيرد. جبهه مبارزه سياسی عليه قدرت استبدادی و مبارزه عليه نيروهای ماند در جامعه. مقاومت عليه مشروطه و تجدد ريشه در منافع اجتماعی، سياسی و ذهنيت های دينی و سنتی داشت. چگونه می شد در همه اين جبهه ها همزمان به مبارزه برخاست. آنهم با نيروهايی که خود متاثر از همه اين آفت های عينی و ذهنی ناظر بر منافع متضاد و ذهنيت های متاثر از مذهب و سنت های دست و پا گير بود. اينجاست که بنظر من نمی توان ذهنيت های شسته و رفته امروزی را به صد سال پيش منتقل کرد و نقش آفرينان انقلاب مشروطه را با مترهای امروزين سنجيد. آرزوی تحقق تجدد قابل فهم است اما عدم درک جان سختی سنت و تشرع، که پشت ديوارهای ذهنی همه آکتورهای انقلاب خيمه زده بود آنهم پس از گذشت ساليان دراز ديگر بهيچ وجه قابل توجيه نيست. در برخی تحليل ها چنين وانمود می شود که عدم تحقق شعارهای مشروطه در ايران نمودار وجود يک "بحران فکری" در جامعه است. اين پديده نه در آن زمان و نه امروز نشانه بحران فکری است. تجدد و آزادی هم بايد ضرورت اجتماعی داشته باشد و هم جامعه اين ضرورت را درک کرده باشد.

ايرادی که نويسنده کتاب به پيش کسوتان انقلاب مشروطه و بويژه ملکم خان وارد می داند اينست که چرا او و برخی ديگر بر ضرورت تکيه بر اسلام و کشاندن آنها به اين جنبش تاکيد کرده اند، چرا که محافل مذهبی خود مانعی در راه تحقق تجدد بوده اند. توصيه نويسنده کشيدن مرز مشخص ميان تجدد و سنت است. اما از ميان کوهی از نقل هايی که نويسنده پرکار کتاب عرضه کرده نکته ای توجه مرا جلب کرد که برای من تازگی داشت و تامل بر انگيز بود. ملکم خان در يک گفتگوی مطبوعاتی در سال 1896 چنين می گويد:"نا آرامی پنهان اما گسترده ای در جوامع مسلمين به وجود امده است که اروپائيان کمترين اطلاعی از آن ندارند. و اين واقعيتی انکارناپذير است که اين جنبش روز به روز و لحظه به لحظه گسترده تر می شود... عصر جديدی آغاز شده است. سرعت ارتباطات، سهولت سفر و نشر آرا و عقايد به متفکران ايرانی آموخته است که نظمی مبتنی بر اصول تمدن جديد به وجود آورند. اما اساس اين نظم بايد با دقت تمام بر موازين اسلامی استوار شود. ما پذيرای تنظيمات و اصلاحات غربی و تمدن مسيحی نيستيم. همه چيز بايد اسلامی باشد." تمام تاريخ مشروطه در اين پاراگراف خلاصه شده است و اما نويسنده بدون توجه به محتوای آن خود را مشغول جمله آخر می کند که "همه چيز بايد اسلامی باشد" ، بدون آنکه تفسيری از اين گفته ارائه داده باشد.

آنچه که از پاراگراف فوق می توان درک کرد اينست که ملکم خان با اشاره به سريع تر شدن ارتباطات جهانی و نزديک تر شدن رابطه ها روشنفکران جوامع عقب مانده ضرورت انجام تحولات اجتماعی را بهتر درک می کنند و با شناخت جوامع غربی الگوهايی در پيش روی آنان قرار می گيرد که قابل بهره برداری است. اما در عين حال او هشدار می دهد که نمی توان از اين الگوها کپيه برداری کرد. ايران کشوری است اسلامی و ضرورت دارد که اين الگوها با شرايط مشخص ايران منطبق شود. او هم بر ضرورت تحول و هم بر چگونگی آن اشاره می کند. او می داند اکثريت مطلق روحانيت در ايران مخالف نهضت مشروطه است ، چرا که مخالف هرگونه تحولی است که پايه های قدرت روحانيت را در جامعه تخريب کند. نگاهی گذرا به افکار ملکم خان نشان می دهد که او بخوبی بر اين امر واقف است که مبارزه برای تجدد در ايران در دو سنگر متفاوت در جريان است، دو سنگری که به هم راه دارند، اما جدا از هم بگونه ای قدرتمند موانع عظيمی را بر سر راه تجدد و آزادی در ايران بنا کرده اند.

ملکم خان می دانست که يک مبارزه سياسی عليه نظام استبدادی قاجار در جريان است. در کنار آن مبارزه ای سخت تر و دراز مدت تر عليه روحانيت ارتجاعی ضد مشروطه ضرور است تا تجدد در همه عرصه ها قرين موفقيت گردد. رويکرد او به اين مبارزه رويکردی حساب شده و تاکتيکی بود. چنانکه از همين کتاب هم بر می آيد او همواره درپی يافتن همرزمان در ميان سنگر دشمن بود تا عناصر تعيين کننده استبداد را منزوی سازد. او نگاهی معطوف به قدرت داشت و چنين می پنداشت که با تسخير قدرت می توان مقدمات سوق دادن جامعه به تجدد را فراهم کرد. او فقط در اين فکر بود که روحانيت را از کشيده شدن به مبارزه فعال بر ضد مشروطه بازدارد و يا حد اقل با کشيدن حصارهای حفاظی دور حيطه قيموميت روحانيت آنان را به بی اعتنايی درباره آنچه که در مبارزه قدرت می گذشت وادارد.

آقای آجودانی در تمام کتاب چنين وانمود می کند که گويا ملکم خان شريعت پناه شده و برداشتی اسلامی از "تجدد" را پذيرفته بود. مجادله او با "جلال آل احمد" مويد اين امر است. برخورد ملکم خان به اسلام و روحانيت برخوردی کاملا سياسی و تاحدی مطلقا تاکتيکی است . بگفته آقای آجودانی "انقلاب اسلامی انتقام تاريخی مشروعه خواهان از تجدد طلبان ايرانی" بود. اين چگونه رازی است که جامعه ايران75 سال پس از پيروزی انقلاب مشروطه  هنوز نتوانسته بود برج و باروهای سنت و تشرع را تسخير کند و تجدد همه سنگرهای خود را دو دستی تقديم روحانيتی کرد که مترصد فرصت برای انتقام گيری تاريخی خود بودند. اگر امروز نيروهای تجددخواه چنان ضعيفند که در برابر موج های گران اسلام گرايان طاقت مقاومت ندارند چگونه می توانستند صد سال پيش از آن آنگونه که آقای آجودانی تجويز می کند مبارزه را به صحنه حذف روحانيت بکشانند.

آقای آجودانی در ارزيابی سوسيال دمکرات های ايرانی به تخيلی بودن و دور از واقعيت بودن تحليل های آنان اشاره می کند، ولی در عين حال فراموش می کند تاکيد کند که اين "اوهام" رابطه مستقيمی با ارزيابی های خود او در اين کتاب دارد. ارزيابی ها سوسيال دمکرات های ايرانی ناظر بر شرايط عينی انجام انقلاب مشروطه بود، شرايطی که لازم و ملزوم پيروزی تجددگرايی بر تاريک انديشی روحانيت ضد مشروطه بشمار می آيند.

تحليل هايی که در سطح مناسبات اجتماعی می مانند و به ژرفای آن نفوذ نمی کنند ، حوادث و رويدادهای سياسی را فقط در سطح تعاملات و بده بستان های نيروهای تعيين کننده تقليل می دهند قادر نيستند به پرسش های تاريخی جامعه پاسخ گويند. بدون بدست دادن تحليل از جامعه ی آبستن تجدد  و نيروهای حامل آن ، بدون ترسيم موقعيت نيروهايی که در صورت پيروزی انقلاب مشروطه پايه های سلطه سياسی و اجتماعی خود از دست می دادند  نمی توان تصوير جامعی را از تاريخ معاصر ايران طرح کرد. از انجايی که ما هنوز اندر خم همان کوچه ايم و فرصت های تاريخی بسياری را از دست داده ايم، چرا که همان نيروها در مقاطع تاريخی معين دست در دست هم قرار داده اند و جنبش های اجتماعی تجددگرايانه را به شکست کشانده اند، ادامه بحث نه تنها ضرور بلکه برای ما حياتی است.