تکرار تاريخ؟

 

فراز و نشيب های آشکار ونهان روند تحولات سياسی و اجتماعی همواره پديده های جالب توجهی را بهمراه دارند و اين داوری را به فکر ناظر متبادر می سازد که گويا تاريخ سلسله ای از وقايع يکسان وتکرار حوادث مشابه است و بازيگرانی پا به اين صحنه می گذارند که با وجود تازگی نام نشان از گذشته دارند و به دوقلو هايی می مانند که در قرن ها و دهه های متفاوت به دنيا آمده اند.

در تاريخ معاصر ايران هم ما شاهد چنين پديده هايی بوده ايم و اکنون نيز در موردی که نشان خواهم داد گويا تاريخ تکرار می شود. اگرچه متن حوادث و زمينه تاريخی بروز اين پديده ها بکلی متفاوتند اما کنش های ويژه ای چون حرکت مهره های شطرنج يکسان جلوه گر می شوند.

نويسنده کتاب تشيع و مشروطيت در ايران ونقش ايرانيان مقيم عراق (عبدالهادی حائری، 1364 انتشارات امير کبير تهران) در تشريح ديدگاه های آيت الله محمد حسين نائينی در کتاب تنبيه الامه و تنزيه المله چنين توضيح می دهد که او برای گريز از تنگنای گرفتار ماندن در ميان دو سنگ آسياب مقتدر روحانيت مخالف مشروطيت و مشروطه خواهان ضد روحانی راهی را انتخاب کرد که نويسنده انرا چنين توصيف می کند.:"انديشه گران نوگرا مانند مونتسکيو، آلفيری و حتی کواکبی در برخی از موارد چنين بحث کرده اند که هم دانش های مذهبی و هم مقام های مذهبی هر دو از نيروهای مهم و با نفوذ استبداد بشمار می روند و در يک دولت مشروطه نمی توانند نقش عمده ای داشته باشند. اينگونه تاکيدها بر مسائل وابسته به مذهب، مشکلاتی بنيادی در شيوه فکری نائينی پديد آورده است. نکته اينجاست که انديشه گران اروپايی سکولاريست و غير مذهبی بودند در حاليکه نائينی چنين نبود. انديشه اروپائيان پيرامون مشروطه گری تا اندازه زيادی به عنوان مخالف و مبارزه کننده با مذهب شکل گرفت و يا دست کم بر شالوده ای غير مذهبی پی ريزی شد حال آنکه نائينی همان مشروطه را می خواست ولی بر پايه مذهب. وی اگر می خواست پيروی کامل از شيوه های فکری انديشه گران اروپايی کند در يک موضع سخت و غير قابل دفاع قرار می گرفت زيرا از يکسو او خود يک مقام مذهبی بشمار می رفت که حتی ممکن بود روزی رهبر شيعيان جهان گردد و تقريبا همه دوران زندگی خود را پس از بلوغ به آموختن همان گونه دانش هايی گذرانده بود که انديشه گران مشروطه خواه اروپايی محکوم کرده بودند و از سوی ديگر نائينی با همان موضع مذهبی خود، محکوميت استبداد را اعلام کرده و به پشتيبانی از رژيم مشروطه برخاست.در چنين شرايطی چه موضعی بايد برای خويش برمی گزيد؟ اگر با انديشه گران نوخواه که مذهب را محکوم ساختند هماواز می شد ناچار بود يک خط بطلان بر موضع علمی، اجتماعی مذهبی خود و همکاران و همفکران خود بکشد. البته راهی ديگر هم وجود داشت و آن خيزش بر ضد مشروطيت بود ولی اين راه بروی نائينی بسته بود زيرا او و بسياری ديگر از مجتهدان ، به عللی که پيش از اين مورد بحث قرار گرفت، در راه برقراری يک دولت مشروطه پارلمانی سخت و متعهدانه فعاليت می کردند. نائينی برای نجات خود و همفکران روحانی و مشروطه خواه خود از چنين موضع سختی راهی بسيار جالب برگزيد، بدين معنا که او علما و رهبران مذهبی را به دو گروه بخش کرد:1- انهايی که خود را وقف مذهب کرده دشمن حکومت های ستمکارانه هستند و نگران رفاه و آسايش مردمند و خود خواه و فريبکار نيستند و معنی واقعی اسلام و مشروييت را می فهمند و2-آنانی که صفاتی کاملا مخالف صفات گروه نخست دارند.او آنها را "شعبه استبداد دينی"می ناميد."(صفحات 247 و 248 چاپ سوم کتاب 1381)

از همين چند پاراگرافی که از کتاب پيش گفته نقل کردم منظور من از مدخل اين نوشتار آشکار می شود. لازم به اشاره نيست که در اين گفته چند موضوع را می توان از هم تفکيک کرد.نخست اينکه روحانی مبارزی چون نائينی در تجربه مبارزاتی خود در تضاد لاينحلی ميان موانع فکری واجتماعی خاستگاه  مذهبی خود و ضروريات عينی مبارزه برای پيروزی جنبش مشروطه قرار گرفته بود. دوم اينکه او راه خروج از اين بن بست و حل تضاد را در تقسيم مذهب به شعبه آزادی خواه و شعبه استبداد دينی می ديد، که به زعم او از ميان برداشتن "شجره خبيثه" استبداد سياسی و کشوری بسی آسانتر از از ريشه کن کردن استبداد دينی است."

برای اينکه به فکر اوليه اين نوشته باز گرديم و بدنبال تکرار آن در تاريخ بگرديم می توان به مهلکه ای که اصلاحات خاتمی و خود او در آن گرفتار آمد اشاره کنيم و تقسيم بندی که خمينی در آستانه انقلاب از اسلام بدست داد اشار ه کنيم. و اين را هم نگفته نگذاريم که در مورد نخست معضل بوجود آمده دارای خصلت ريشه ای و پايه ای است ولی مورد دوم بيشتر جنبه تاکتيکی دارد و استفاده از آن گزينشی و بدلخواه بوده و هست.

خاتمی در چارچوب ملغمه ای از تفکرات نو و کهنه گرفتار بود. تفکراتی که ريشه در اعتقادات مذهبی و نيز برخاسته از واقع گرايی ناشی از آشنايی با انديشه های نوين ساماندهی جامعه داشت. لازم به توضيح نيست که مسئله به آشنايی با اين انديشه ها تقليل پذير نيست چرا که صرف آشنايی با اين گونه برداشت ها پذيرش و تلفيق آن با ساختار فکری از پيش داده نخواهد بود.خاتمی هم بخوبی به شجره خبيثه استبداد دينی آشنايی داشت ولی تير کشنده آن را نيز در برابر چشمان خود داشت و برای همين هم بر اين عقيده بود که نميتوان بر ضد آن اصلاحات را به پيش برد. خاتمی در خود اين توان را نمی ديد که ايادی استبداد را که از او پر زورتر بودند بنام معرفی کند. او همواره در پی ناشفاف کردن صف های موجود بود اگرچه در صحنه انديشه بروشنی می شد اين صف بندی را مشاهده کرد. خمينی به اعتبار مقام روحانی و بويژه جايگاه بلاترديد سياسی خود اسلام را به اسلام ناب محمدی، اسلام مبارز و اسلام آمريکايی تقسيم می کرد تا مومنين را از زير نفوذ آندسته از روحانيونی که با رژيم گذشته ساخته بودند و دخالت در سياست را بر نمی تابيدند و آنرا تقبيح می کردند خارج سازد.انجمن حجتيه در کنار آخوندهای درباری و روحانيون بيشماری که وقت خود را صرف تدريس می کردند در اين زمره بودند. برای خاتمی تنزه انديشه مهم تر و اساسی تر از تاکتيک های گذرا و اگرچه کارساز بود.او در سياست سازش و مماشات گری را پيشه می کرد اما در نفس اعتقادات خود عقب نشينی نمی کرد.اما خمينی برخلاف آن اسير تاکتيک های خود بود چرا که به قالب های فکری بيشتر می انديشيد تا محتوای آن. برای همين هم تقسيم بندی های او از اسلام دارای خصلت گذرا و صرفا سياسی بود.  مخالفت او با اسلام آمريکايی بر خلاف مخالفت نائينی با روحانيون ضد مشروطه که موضوع آن حول مشروطه دور می زد، مخالفت اين دسته از روحانيون با آزادی نبود بلکه خمينی از اين امر واهمه داشت که مخالفت آشکار آنان با جنبش انقلابی در نهايت به تضعيف اين جنبش و به تبع آن تضعيف نقش مذهب در آن بيانجامد. جدال خمينی با روحانيون درباری و امريکايی جدال برای تحکيم پايه های مذهب در جامعه و کسب چايگاه رهبری در جامعه بود. او در تلاش برای سرنگونی استبداد شاهی نقشی انقلابی ايفا می کرد اما در بازگرداندن مذهب بر راس جامعه محافظه کار بود. او هم جنبه هايی از روحانيون مشروطه خواه  چون نائينی و هم جنبه هايی از روحانيت ضد مشروطه را در خود جمع داشت.

بی دليل نبود که خمينی هيچگاه خط فاصلی ميان خود روحانيت آمريکايی نکشيد.خط فاصلی که نتوان از آن گذشت و سر بزنگاه دوباره به هم رسيد. شبکه حجتيه که می توان آنراکوتاه پايگاه قدرتمند عدم مداخله مذهب در سياست ناميد و روحانيون منتسب به آن هيچگاه مورد غضب خمينی قرار نگرفتند و همواره به مثابه آس هايی در آستين برای روزهای مبادا دانسته شدند.اگرچه در ميان طرفداران حجتيه نيز شکوفه های تفکر نوين جوانه زد و فاصله هايی نيز با اين تفکر و تفکر سنتی ديده می شد اما اين جماعت فی الذاته در تقابل آشکار با تفکر اسلام انقلابی قرار داشتند، اسلامی که سقوط اخلاقی و سياسی آن به مثابه جمهوری اسلامی به جامعه و جهانيان شناسانده شد و جنبش نوانديشی دينی تلاشی بود برای مخدوش کردن اين سيما و بازگشت به ريشه های ناآلوده آن.

شکست جنبش اصلاح گری جمهوری اسلامی که نمايندگان آن عمدتا از ميان پيروان اسلام انقلابی برخاسته بودند، آرايش جديدی از نيروهای سياسی را به جامعه عرضه کرده است. نيروهايی در مناسبات قدرت دست بالا را گرفته اند که در گذشته هواخواه راه های انقلابی نبودند و درک ديگری از مذهب را نمايندگی می کردند و اکنون به سکانداری حرکتی دست يافته اند که از ابتدا ان را نفی می کردند. روزنامه تازه تاسيس "وقايع اتفاقيه" در مقاله ای پيرامون جمعيت آبادگران که اکثريت مجلس هفتم را کسب کرده اند نوشته است پايگاه اجتماعی اين دسته به "مهديه تهران" باز می گردد که بنوبه خود در سال های نخستين تاسيس خود در رقابت با حسينيه ارشاد و حسن استقبالی که ميان جوانان يافته بود آغاز به فعاليت کرد.شريعتی که يکی سخنرانان پر طرفدار حسينيه ارشاد بود و از سوی اين دسته به" سنی گری و استهزای دين" متهم شده بود آنانرا نمايندگان اسلامی می دانست که مردم را به "خمولی و خمودگی" فرامی خواندند و چيزی برای عرضه به جوانان نداشتند جز"بدنبال شفاعت دويدن". شريعتی آنان را نمايندگان اسلام سنتی می دانست که پيروانشان "بابا شملی هايی بودند". همانجا هم دو اسلام و دو نوع تشيع در برابر هم قرار گرفته بودند.

اکنون که نشانه های بازگشت به قرائت های سنتی از اسلام متراکم تر و انبوه تر می شوند و رهبر انقلاب اذعان می کند که "نمی توان در حد مطهری متوقف شد" باز دو نوع اسلام در برابر هم صف آرايی می کنند. فرارفتن خامنه ای از مطهری نفی ديالکتيکی انديشه های او نيست ، بازگشتی است به درک سنتی از اسلام اينبار با رنگ و بوی آشنای حجتيه.

نبايد از دست بالاگرفتن مناديان "اسلام غير سياسی" که خود سطاستی است ذوق زده شد. شکست بنيادگرايان و پناه بردن بخش هايی از آنها به دامان اسلام سنتی و محافظه کار، گشايشی برای جامعه در پی نخواهد داشت. نگاه اين اسلام به جامعه نگاهی از اعصار گذشته به زمان حال است، محتوای اجتماعی موضعگيری های آنان بغايت راست و ارتجاعی است. بنيادگرايی مذهبی، اگر بتوان چنين مقوله ای را برای اسلام سياسی بکار برد، اسلامی است که با مظاهر تمدن مدرن سر ناسازگاری دارد ولی کنش اجتماعی آن در متن اين مناسبات است، بخش هايی از آن را می پذيرد و بر مبنای آن عمل می کند، چنانکه در جمهوری اسلامی نيز با قانون گزاری و مبانی کشورداری مدرن روبرو هستيم(مجلس، وزارت خانه، سازمان های برنامه ريزی و غيره) بقولی کالبد جامعه مدرن را می پذيرد اما با روح آن مخالف است(تاريخ انديشه های سياسی قرن بيستم، بشيريه). در حالی که اسلام سنتی و محافظه کار همان اسلام حاميان زر و زور است که اگر بر سر قدرت استبدادی نباشد در کنار آن است و دست حمايت خود را از پشت آن برنمی دارد. جنبش های فاشيستی در کشورهای اروپايی دارای دو سيما بودند. سيمايی محافظه کار و خواهان بازسازی ارزش های از ميان رفته و مورد تهديد قرار گرفته از سوی مدرنيته و از سوی ديگر طغيانی خرده بورژوايی در برابر ناهنجاری های آن. جريان چپ نو ميان اسلاميان ايران و راست محافظه کار در مقاطع تاريخی طولانی در جمهوری اسلامی در کنار هم قدم برداشتند و در مقاطع تاريخی ديگری از هم دور شدند. بی جهت نيز که  خوانندگان"الثارات" هم که برای خمينی سينه چاک می کردند گذارشان به مهديه تهران افتاده است.تمام جريان های اسلامی که انگيزه سياسی و اجتماعی برای حرکت خود داشتند و اسلام تنها پرچم ايدئولوژيک آنها بود، اکنون سر از مواضعی در آورده اند که در تقابل آشکار با مبانی فکری شان در گذشته قرار دارد.

صف آرايی دو اسلام صف آرايی در غروب حکومت اسلامی است.آنان گرد هم آمده اند تا بر بيرق مندرس جمهوری اسلامی  وصله ای نخ نماتر از آن بدوزند.