شمس رفسنجانی باز طلوع کرد

يکی از جوانه هايی که در بهار اصلاحات در ايران به گل نشست روزنامه "جامعه" بود که تازگی و طراوت آن را می شد در هر صفحه و هر سطر آن ديد و چشيد."جامعه" پيشقراول روزنامه های اصلاح طلب بود و پيش کسوت آن،شگفتا که هيچکدام از جانشينانش نتوانستند جايش را پر کنند.شايد علت اصلی آن اين بود که مردم با چشم ديگری به "جامعه" می نگريستند، چنانکه به فرزند اول می نگرند.يکی از بانيان انتشار "جامعه" و سردبير آن ماشاَالله شمس الواعظين بود که پس از آن عهده دار وظايف ديگری بوده اما شناسنامه اش با روزنامه"جامعه" رقم خورده و مانند دو نام همزاد"جامعه/شمس"برزبان ها جاری می شود.

يکی از ديگر مشخصه های "جامعه" و روزنامه های زنجيره ای تازه تاسيس درايران،هواداری آنان از روند اصلاحات و تلاش آنها برای بارور ساختن فکر آزادانديشی در جامعه ای بسته و گرفتار در غالب های فکری متاثر از دين نهفته بود.اين روزنامه ها تحرک اجتماعی و سياسی موجود در بطن جامعه را به سطح منتقل کردند و کوشيدند درحاکميت و پيرامون آن اين انديشه را تقويت کنند که در دنيای مدرن کنونی وفاداری به ارزش های اخلاقی ، که دين حامل آن در جامعه است و اسلام آن را به حوزه سياست منتقل می کند، نبايد به سکون و انجماد در گستره  انديشه درباره سامان دهی جامعه بيانجامد.چنان که روشن است اين فکر بخودی خود هنوز افشاگر محتوای اجتماعی اين حرکت نيست و فقط راه و روش کشورداری را زير علامت سئوال می برد و چنان گسترده است که می تواند  راستاهای اجتماعی  متضادی را در خود حمل کند. اگر چه در همينجا می توان پرانتزی باز کرد و گفت که همين اذعان به ضرورت آزادانديشی رويکردی مترقی و آبستن تحول اجتماعی در جامعه است .

به ياد داريم که در ابتدای دوران پرستروئيکا در اتحاد شوروی در ميان سازمان های ايرانی چپ تفاسير گوناگونی درباره محتوای اين تحولات رايج بود. مراجعه به بحث های آن دوران خالی از فايده نيست. از جمله در بولتن فدائيان اکثريت انواع تفسيرهای چپ روانه از پرستروئيکا يافت می شد که اين روند را بازگشت به دوران لنين، به دوران صدر انقلاب اکتبر قلمداد می کردند و چنين می پنداشتند که جامعه شوروی با شيوه های انقلابی به سکون و انجماد دهه های متمادی پايان خواهد داد و به سياستی انقلابی در داخل و در خارج روی خواهد آورد. شايد برخی ها اين اعتقاد را از گفته های رهبران پرستروئيکا برگرفته بودند که سياست خود را به تحرک فکری لنين منتسب می کردند و می گفتند شعار او "تحليل مشخص از شرايط مشخص" بود و ما نيز اکنون بايد چنين تحرکی را در فکر و در اسلوب های عمل به منصه ظهور رسانيم. اما برای واقع بينان عرصه سياست در همان دوران آشکار بود که تفاسير چپ روانه از پرستروئيکا محلی از اعراب ندارد و داشتن درک انقلابی از پرستروئيکا يعنی جمع کردن ضدين در يک پديده است.پرستروئيکا اسم شب ضرورت عمل است نه جهت آن.توازن قوا است که راستای آن را تعيين می کند.

در روند اصلاحات در جمهوری اسلامی ايران هم با چنين پديده ای روبرو هستيم. از همان ابتدا چنين وانمود می شد که اصلاح گرايان را بايد در جرگه نيروهای چپ جامعه به حساب آورد.چرا که در شرايط فقدان آزادی سخن گفتن از آزادی "چپ" است.اما تفاوت در اين است که جامعه در دوران کنونی به انجام نمی رسد و سياست در تک ساحت "آزادی ها" محصور نمی گردد.در چنين پندارهای ساده گرايانه ،بقول فلاسفه تقليل گرايانه،که همه پديده ها را به پاراديم منظور نظر خود منتسب می کند هم عنصری از انجماد فکری خوابيده که از درک اين موضوع که نيروهای اجتماعی گوناگون در شرايط مشخص تاريخی به درک و برداشت مشترکی از ضروريات اجتماعی و سياسی می رسند عاجز است و نمی تواند اذعان کند که راست اجتماعی هم می تواند آزادی خواه شود. چراکه می داند آزادی او بسته به آزادی همگانی در جامعه است و اين آزادی همگانی را با نيروی متحد عموم آحاد جامعه می توان برقرار کرد.  

حال به مدخل و آغاز اين مطلب برگرديم. شمس الواعظين که سردبير "جامعه"ی اصلاح طلبان بود از همان آغاز در موضع گيری های سياسی خود فاصله معينی را با اصلاح طلبان حفظ می کرد و می کوشيد تنوع درآن را نشان دهد. زمانی که او در انتخابات مجلس ششم بر ضرورت نگسستن بندها با هاشمی رفسنجانی انگشت گذاشت و رای دادن به او را برای وارد شدن به مجلس توصيه کرد بسياری شگفت زده شدند و کاسه ای زير نيم کاسه حدس زدند. اکنون که دوران احتضار اين روند است و تمايزات در جرگه اصلاح طلبان آشکارتر شده است، باز همين شمس الواعظين توصيه کرده است که اصلاح طلبان هاشمی رفسنجانی را به مثابه نامزد رياست جمهوری معرفی کنند چرا که او می تواند به مثابه تنها ضامن زنده ماندن روند اصلاحات نقش ارزنده ای ايفا کند.شمس الواعظين می نويسد"دولت توسعه گرای هاشمی رفسنجانی اين بار و با تلاش برای تصحيح خطاهای دوره پيشين عملا و به گونه ای ناگزير امکانات و فرصت های بيشتری پيش روی تمايلات دمکراتيک جامعه ايران فراهم خواهد کرد"(مقاله بازگشت هاشمی رفسنجانی،شرق).

شمس الواعظين نمی گويد چرا دولت احتمالی هاشمی رفسنجانی درباره دوره پيشين به ارزيابی واحدی با او خواهد رسيد و خطاهای آن را چنان تصحيح خواهد کرد که "عملا و به گونه ای ناگزير" امکانات و فرصت های بيشتری برای "تمايلات" دمکراتيک جامعه ايران فراهم شود. اما در همين نيم جمله و در عبارات ديگر خود آشکار می سازد که تحليل او از روند اصلاحات بگونه است که او معتقد است جنبش اصلاحات فرصت سوزی نکرده بلکه زياده طلب بوده و از هم اکنون بايد با ترمز دستی رفسنجانی پيش رفت، کما اينکه همين پيش رفت هم در سر آخر به حرکت با دنده عقب شبيه تر است تا پيشرفت اصلاحات.

کار روزنامه نگاری کار با کلمات و واژگان است و روزنامه نگاران حرفه ای می دانند چگونه با مصالح اوليه خود کار کنند . شمس در اين مقاله تناقض گويی می کند زيرا هدفی که دنبال می کند زياد به تحليل و استدلال کاری ندارد هدف فقط و فقط جا انداختن موضوع رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی است.

او می نويسد "جامعه ايران در آستانه تحول ديگری قرار گرفته است...محور اين تحول ذيل اين پوشش مهم رقم می خورد که جنبش اصلاحات... چه چشم اندازی پيش روی جنبش فراگير دمکراتيک مردم مسلمان ايران ترسيم خواهد کرد؟او معتقد است دولت شبه دمکراتيک واصلاح طلب خاتمی از رحم دولت توسعه گرای هاشمی رفسنجانی متولد شد و دولت رفسنجانی بسترساز اصلاحات بوده است و نبايد از آن غافل شد.او در جای ديگری در ادامه می نويسد"تلاش اصلاح طلبان برای حذف يکی از شاخص ترين سمبل های اقتدار و مهارت سياسی... و... شتاب دهنده روند دمکراتيزاسيون يعنی هاشمی رفسنجانی از خطاهای استراتژيک" انان بوده است و تصحيح آن "گشودن آغوش هوشمندی به روی فهم جامع نگر تحولات آينده است".

شمس با بالانس های زبانی در حق دولت خاتمی بی انصافی می کند وبی جا آوانس هايی را به هاشمی می دهد که استدلال آن را به خواننده بدهکار می ماند. در جايی که پای صحبت از دولت خاتمی است او را با "جنبش فراگير دمکراتيک مردم مسلمان ايران" روبرو می کند ، يعنی ميزان پرش را آنقدر بالا می گيرد که از همان ابتدا معلوم باشد که او قادر به پريدن از روی آن نباشد .علاوه بر آن که فراموش نمی کند بر اين نکته انگشت تاکيد گذارد که نيمی از راه را رفسنجانی رفته بود.اما زمانی که نوبت وظايف دولت آينده رفسنجانی می رسد او را پاسخگويی به "تمايلات دمکراتيک" مردم مواجه می سازد. می بينيد چه تفاوتی است ميان "جنبش فراگير" و "تمايلات"؟.منتهای بی انصافی او در برابر جنبش اصلاح طلبی اين داوری اوست که می گويد"آنچه در پس قيل و قال های جريان های سياسی کشور در حال نطفه گيری است، پديده ای است که اگر نگويم نادر است قطعا کم نظير است و ان اينکه دولت شبه دمکراتيک سيد محمد خاتمی در رحم خود،نطفه دولتی را حمل می کند که اگر نتوان آن را در زمره دولت های توتاليتر دسته بندی کرد بی ترديد شبه توتاليتر خواهد بود. اين فرجام برای يک دولت شبه دمکراتيک دردناک ترين ره اورد و برای جنبش اصلاحی ايران يک ناکامی توام با شرمندگی خواهد بود".او خواننده را در ترديد باقی می گذارد که آيا اين فرجام که توام با شرمندگی است محصول کرده های دولت خاتمی يا ناشی از ناکرده های اوست. اشکال عباراتی که شمس در اين مقاله بکار گرفته در اين است که معلوم نمی کند از متصف کردن دولت خاتمی به "شبه دمکراتيک"بودن چه منظوری دارد، می خواهد کاستی های آن را نشان دهد يا ناکامی آن را مقدر جلوه دهد؟ انتقاد او به "شبه" است يا "دمکراتيک"و از چه موضعی؟ موضع يک راديکال دمکرات؟تنها در ادامه است که روشن می شود شمس چه انتقادی به دولت خاتمی دارد و منظور او از پيش کشيدن نامزدی هاشمی رفسنجانی برای دور بعدی انتخابات رياست جمهوری چيست؟

او می نويسد:"بنظر من ايران در شرايط کنونی و شرايط پيش رو نياز به ثبات در حوزه سياسی دارد.ترافيک و مناقشه و بی نظمی در حوزه سياسی ايران با هيچ يک از استاندارداهای جهانی(؟!) مطابقت ندارد...هرچه به لايه ها و نقاط فوقانی هرم قدرت نزديک می شويم انتظار و توقع و بلکه اطمينان ما نسبت به وجود سطح قابل قبولی از هوشمندی و درايت در فهم مقتضيات امروز و فردای ايران بايد افزايش پيدا کند.خردورزی و هنرمندی حکومت در شرايط دشوار در اين است که به گزينه هايی بيانديشد که پيشاپيش نسبت به وجود سطح قابل قبولی از مقبوليت و مشروعيت در عرصه های عمومی و معمول قابل پذيرشی از اجماع بدنه سياسی کشور در پيرامون آن اطمينان حاصل کند."او می افزايد تنها گزينه موجود در قالب ظرفيت های کنونی سازه های سياسی ايران بازگشت هاشمی رفسنجانی به صحنه اجرايی کشور است".به زعم او"زمان برای توصيه های مشفقانه در مورد بازگشايی شرايط سياسی و سپردن امور به وجدان و انتخاب های جمعی و ساختن سپرهايی در مقياس ملی سپری شده است"."در اين صورت بايد در منظومه ظرفيت های موجود به جست و جوی گزينه ای پرداخت که شرايط دشوار پيش رو را با کمترين هزينه پشت سر بگذارد".

چنانکه پيداست شمس معتقد است:

در ايران هرج و مرج قدرت حاکم است.پس بايد قدرت سياسی را تثبيت کرد.

حاکميت به اقتضای شرايط موجود بايد هوشمندانه عمل کند.پس فردی بايد پا به عرصه اجرايی بگذارد که دارای اين مشخصه،هوشمندی، باشد.هوشمندترين رجال سياسی ايران هاشمی رفسنجانی است.

بر سر هاشمی رفسنجانی می توان به توافق عمومی ميان همه نيروهای سياسی کشور دست يافت.

زمان چانه زدن فرا آمده است. اکنون بايد عمل کرد.يعنی بازگشايی فضای سياسی کشور را بايد به تعويق انداخت و چهره ای را انتخاب کرد که با توجه به خطر خارجی حکومت را با صرف کمترين هزينه از کريدور بحران بگذراند.

اين بود پاسخ او به جنبش فراگيردمکراتيک مردم مسلمان ايران.اين پاسخ حتی جايی برای تمايلات دمکراتيک آن هم ملحوظ نمی کند.با اين وصف دولت رفسنجانی دولتی خواهد بود که ميان "شبه دمکراسی" و شبه توتاليتر" در حرکت خواهد بود.معلوم نيست کجای اين نسخه پندآموزی از اشتباهات گذشته را در بر دارد. خطر خارجی بازهم بهانه و توجيهی است برای تثبيت قدرت." مناقشه و بی نظمی در حوزه سياسی" متوجه سبک و روش کار نيست بلکه نيروهايی را مخاطب قرار می دهد که عامل چنين بی نظمی نيز هستند.شمس می خواهد کشتی جمهوری اسلامی بی خطر از بحران عبور کند.دغدغه او روشن نگاه داشتن شمع اصلاحات و سپر کردن هاشمی در برابر طوفانی نيست که محافظه کاران بپا کرده اند.و اشکال کار او هم در همينجاست.نسخه او تاکتيکی نيست، بلکه بيانگر يک استراتژی برای حفظ نظام است. بجای شفاف سازی قدرت و ساختار اجرايی آن ، که می تواند سپر کارآتری در برابر "خطرخارجی"باشد راه حل های ناپلئونی را پيش می کشد.غافل از آن که حکومتی که بخواهد پايه خود را بر بناپارتيسم بنا کند تيشه به ريشه خود زده است.

آری می توان در باره حمايت از کانديداتوری هاشمی رفسنجانی انديشيد.اما نه به قيمت تحديدهرچه بيشترآزادی ها،تثبيت قدرت و متمرکز کردن آن. پذيرش کانديداتوری رفسنجانی فقط می تواند با رويکردی واقع گرايانه به توان و ظرفيت های باقی مانده در ميان نيروهای اصلاح طلب و ضرورت تن دادن به اتحادهای تاکتيکی برای جلوگيری از تبديل حکومت شبه توتاليتر به حکومتی يکدست و توتاليتر صورت گيرد.اين رويکرد حفظ جنبش دمکراتيک را مد نظر دارد و می خواهد در روند بسته شدن فضای سياسی انقدر که امکان هست دستاوردهای جنبش اصلاحات را از گزند آن مصون دارد.

حالا شايد بگوئيد خوب شمس چه کار دارد با پرستروئيکا.

پرستروئيکا در اتحاد شوروی در مدت کوتاهی به نقطه سرنوشت ساز خود رسيد، زيرا نيروهای دافعه صبر و طاقت دوران تدارک و گذار را از خود بروز ندادند.در ايران با طولانی شدن روند اصلاحات و توازن معين نيروها ما شاهد روند تمايزو شفاف شدن مواضع سياسی اين نيروها هستيم.هم در جبهه اصلاح گرايان و هم در ميان محافظه کاران.درايت سياسی حکم می کند که از تقسيم بندی تصنعی نيرو بپرهيزيم و نيروهای سياسی را يکبار برای هميشه در کشوهای ذهن ساخته خودمان قرار ندهيم.تغيير و تحول در مواضع سياسی نيروها را بحساب آوريم و آن را به مثابه مولفه ای دائمی از نظر دور نداريم.