آيا می توان غول را به شيشه باز گرداند؟

 

محمد قوچانی در سرمقاله "شرق" خود با استناد به تحليل هايی که در آستانه تحولات دوم خرداد 76 درباره آرايش نيروهای اجتماعی در مطبوعات مجاز ايران عرضه می شد و به جای خود بحث های مفصلی را بدنبال داشت. اکنون بعد از گذشت ده سال به غير واقع بينانه بودن آنها و عدم دقتشان دربازگويی واقعيت های اجتماعی و عدم درک نقش نيروهای معين سياسی ، بعنوان بيانگران ل منافع اجتماعی لايه های معينی از جامعه،انگشت می گذارد.او تاکيد می کند که در تبيين سرشت اجتماعی نيروهای راستگرا و مضمون عملکرد سياسی شان اشتباهاتی رخ داده که موجب بروز خطاهای تاکتيکی در برخورد به آنان گشته است.

محمد قوچانی بدرستی بر اين نکته تاکيد دارد که نيروهای "چپ جديد" اسلامی که در حاشيه اجتماع رشد و نمو دارد نه چپ بلکه راست است. در اين تحليل ها فقط با عنايت به سمت گيری آنان در راستای دفاع از مستضفعان "چپ" قلمداد می شدند در حالی که عملکرد اجتماعی شان ، بينش و کردارشان نشان تعلق به جناح راست را می بايست تداعی کند. در تحليل های هفته نامه "عصر ما" متعلق به مجاهدين انقلاب اسلامی تحليل های مفصلی درباره اين نيروها منتشر شد و محمد قوچانی نيز در همين رابطه به آنان خرده گرفته است که آنان زمانی که دريافتند اين نيروها در اصل راستگرا هستند آنها را پادو بازار خواندند. در واقع او از اين امر ناراحت است که چرا پيکان حمله مجاهدين انقلاب اسلامی که هنوز استخوان بندی اصلی اصلاح گرايان را تشکيل می دهند متوجه بازار و نيروی سياسی جلودار آن يعنی "موتلفه" شد و مستقيما "راست گرايان افراطی را مورد هجوم تبليغاتی خود قرار ندادند.

می توان بسهولت حدس زد که سرمقاله روزنامه "شرق" با هدف خاص سياسی نوشته شده و قصد از آن تحليل گذشته نيست بلکه انتخابات آتی، بويژه انتخاب رئيس جمهور جديد را مد نظر دارد و می خواهد تحليل از نيروها را طوری بچرخاند که آرايشی از نيروهای سياسی متحد هم، آنطور که "شرق" آرزو دارد از آن سر بر آورد.

واقعيت اينست که ما پس از برگزاری انتخابات شوراها و بويژه در انتخابات برای دور هفتم مجلس شورای اسلامی با پديده خود ويژه ای در صحنه سياسی ايران روبرو هستيم. مضمون اين پديده نو پا به صحنه سياسی گذاشتن نيروهايی است که محصول نوع سياست حاکم درجمهوری اسلامی در سال های گذشته بوده ، نيرويی که "چپ جديد" يا بهتر بگوييم راست افراطی خوانده می شود. ترديدی نيست که جنبش اسلامی در ايران از همان ابتدا خالی از جريان های افراطی و راست گرايانه نبوده و نيروهای جديد به سنت طولايی در اين جنبش دست می يازند. اما تفاوت بارز در اين ميان اين پديده است که راست افراطی اگرچه دارای پايگاه اجتماعی است و سر بر آوردن آن در جامعه بحران زده و جوان ايران بی دليل نيست، اما در تحليل تولد اين جريان و رشد و نموي آن نمی توان علل سياسی را ناديده انگاشت. نميتوان فراموش کرد که راست سنتی، راست بازاری ايران که در چهره موتلفه سازمان سياسی خود را دارد، مامای زايمان اين نيروها و مسئول تربيت فکری و روحی آنها بوده اند. دست حمايت موتلفه همواره بالای سر آنان و رحمت های "الهی" رهبری بدرقه راهشان بوده است.

جامعه بحران زده ای که آبستن تحولات اجتماعی و سياسی تاريخی است و  تاخير صدساله آن، که برخی از پژوهشگران ريشه آن را در تسلط فرهنگ اسلامی می دانند، راديکاليسم را بصورت اقشار رانده شده به حاشيه توليد بازتوليد می کند . اين اقشار که عمدتا دارای گرايش های سنتی ، بينش و عقايد مذهبی اند، تا کنون منبع بی کران سربازگيری جناح راست سنتی و ارتش اين جناح برای برپا و زنده نگاه داشتن جو هيجان زده پسا انقلابی بوده اند. فضايی که عبارت پردازی های انقلابی مآبانه پوششی است برای سياست های اجتماعی راست اقشاری که از محل تجارت و حق العمل کاری، ارتزاق می کنند. چشم اميد اين اقشار به دستی بود که زکات را پخش می کرد ، اما دورنمايی برای ميليونها جوانی که در انتظار کار و اشتغال هستند ترسيم نمی کرد. نمايندگان سياسی "راست های راديکال" به صحنه سياسی کشانده شده اند و انتظار دارند سهم درخور خود را از مواهب قدرت بستانند. راست سنتی که به راديکاليسم  اين اقشار نياز داشت تا مناسبات موجود را زير علامت  سئوال ببرند، زمانی که اکنون خود هدف را نايل شده می پندارند، انتظار دارند که ارتش ضربتی شان به خانه ها بازگردند.بقول مارکس "کاکا سياه دين خود را ادا کرده است". آنان اکنون به مردمی نياز دارند که منفعل و غير سياسی باشند. بزرگ ترين شانسشان در خانه نشينی مردم است، از جمله از صحنه بدر کردن نيروهايی که اکنون ادعای ارث می کنند.بقول قوچانی قدرت راست سنتی را راست راديکال و افراطی به خطر انداخته و در معرض تهديد قرار داده است. توصيه محمد قوچانی به راست سنتی در بريدن از اين اقشار از آن جهت قابل فهم است که او می خواهد ائتلافی را در ميانه جامعه دست و پا کند و آنقدر هشيار است که بداند، با توجه به آرايش کنونی نيروها ايجاد اين ائتلاف بدون شرکت راست سنتی قابل تحقق نيست. اما معلوم نيست چرا راست سنتی بخواهد و چگونه بتواند خود را از شر دسته های پره توريايی خود خلاص کند و غول هايی را که فرا خوانده است به شيشه بازگرداند.

تحليل محمد قوچانی از نقش و جايگاه سياسی راست سنتی در ايران پس از انقلاب تحليلی غير واقعی است. همانطور که راست سنتی اين نيروهای افراطی راست را دربرخورد با وضع واقعی جامعه و قدرت گمراه کرده است اکنون محمد قوچانی هم جامعه را دررابطه با سرشت واقعی و توهمات سياسی راست سنتی به گمراه ی می کشاند. او فقط گوشه ای از تعاملات سياسی، بده بستان ها و چانه زدن های آنان را به جای نقش و ميزان نفوذ سياسی راست سنتی غالب می کند بدون آنکه پرده ها را بالا زند و تصويری واقعی از آرايش قوا در هيئت حاکمه بدست دهد. راست سنتی ، تاکنون بر اين اساس عمل کرده است که "غير خودی کسی است که مطلقا خودی نباشد" اکنون چگونه بايد ديدگان خود را بسويی بدوزند که مملو از غير خودی است. اينها چگونه می توانند به جامعه بقبولانند که کاملا با اين ديدگاه افراطی که نگاهی مطلق به جامعه آرمانی خود دارد، جامعه ای که فقط بر اساس منافع اجتماعی و بينش و اعتقاداتش بنا شده و حول آن می چرخد گسسته و تکثر را مبنای روش و منش سياسی خود قرار داده است؟ راست افراطی تا کنون می کوشيد، تحت حمايت مادی و معنوی راست سنتی به جامعه بقبولاند که اين نيرو سرشتی ديگر دارد و اين واقعيت را پرده پوشی کند که بی نهايت خشن و اسير مطلق توهمات ايدئولوژيک است. قوچانی می نويسد راست سنتی ريشه در سنت مثبت جامعه دارد و برايش شجره نامه ای دست و پا می کند که به انقلاب مشروطه امتداد می يابد. او چنين وانمود می کند که راست راديکال ريشه در مدرنيته دارد که می خواهد با ابزار مدرن به آرزوهای سنتی دست يابد. با اين تعريف که برخاسته از تحليل های جامعه شناسانه فاشيسم است می تواند موافقت ضمنی و نسبی کرد و پرسيد چگونه می توان اين نيروها را به ميانه جامعه که لازمه آن پراگماتيسم سياسی است هدايت کرد؟ آيا راست سنتی می تواند، و برای سلامت اجتماع ضرور است که اين نيروهای افراطی را نقاط مماس فراوانی با آن ها دارد در حاشيه جامعه به تنهايی رها کند و خود به مرکز بگريزد؟ "برائت راست از راديکاليسم"  که قوچانی آن را مبارک می داند و استخاره در آن را جايز نمی شمارد در واقع هشدار باشی است که اس و اساس مقاله در آن يک نيم جمله نهفته است. او که در پيش گفته بود"اين گونه است که آرايش نيروهای سياسی به شفاف ترين مرحله خويش در تاريخ جمهوری اسلامی می رسد".  او می نويسد:"در مقابل البته امروز همان زمانی است که راست هم بايد شجاعانه گذشته خويش را در بر نتابيدن چپ و نفی عمده مظاهر نوگرايیِ را نقد کند و دريابد که " و اينجاست که اصل موضوع و دغدغه او نمايان می شود"از پس اين رقيب قديمی رقيبانی تازه نفس نشسته اند که نه فقط نوگرا که سنت ستيز هستند همان گونه از پس راست آبادگران آمدند از پس چپ نيز دگرباشانی در راهند که تنها حريف هم هستند".  اين اعترافی ضمنی و آشکار به اين واقعيت است که فرصت ها از دست رفته و نيروهايی به ميدان سياسی کشانده شده اند که از جمهوری اسلامی فراتر خواهند رفت، توصيه او اينست که با در پيش گرفتن سياست ائتلافی ميان نيروهای نسبتا نوگرا و نسبتا سنتگرا اخرين فرصت باقيمانده سوزانده نشود.