حقايق جای پای بزرگ

مارشا پيلی

 

روزنامه ی زوددويچه، مونيخ،آلمان،8 سپتامبر 2008

ترجمه واهيک.ک

 

اروپايی ها انتظار دارند که باراک اوباما سنت سياست خارجی روسای جمهور ايالات متحده از حزب دمکرات از جمله وودرو ويلسون،فرانکلين دلانو روزولت ، هری ترومن و جان اف کندی را ادامه دهد. بسياری از اروپايی ها آمريکا را محق می دانند که بنا به مقتضيات يک ابرقدرت عمل کند، اما در عين حال اميدوارند که آمريکا تحت رهبری اوباما گوش شنوايی برای متحدان اروپايی خود داشته باشد و سياست خارجی اش شباهتی با روسای جمهور دمکراتی داشته باشد که تحسين اروپايی ها را بر انگيخته است.

در واقع امر هم اوباما می تواند پای خود را به مثابه رئيس جمهور آمريکا جای پای اين دولتمردان بگذارد. اما سياست خارجی آنان تا چه حد عالی و بينظير بود؟ ايا سياست خارجی آمريکا در دوران رياست جمهوری جمهوريخواهان بدتر از دوران دمکراتها بود؟ چنانکه تاريخنگاری نشان می دهد تفاوت چندانی ميان آندو وجود نداشت.سياست آنان مشروط به منافع درازمدت آمريکا بود...ترديدی نيست که ويليام مک کينلی جمهوريخواه همچون بوش در جنگ عراق شواهد و قرائن تملک سلاح های کشتار جمعی توسط اسپانيا را (بمب هايی که در سال 1898 می شد ساخت) دست کاری کرد تا به يک کشور درجه سوم اعلان جنگ دهد و اخرين بازمانده های استعماری اش را تصاحب کند. وودرو ويلسون دمکرات بنوبه ی خود به 9 کشور آمريکای لاتين و نيز به روسيه، چين و مجارستان تحت رهبری بلا کون کمونيست با اين بهانه مداخله ی نظامی کرد که «تجارت مرزهای ملی را برسميت نمی شناسد. بنا به خواست توليد کنندگان ما همه ی جهان بايد بروی محصولات آنان گشوده باشد...درهايی را که بروی آنها بسته است بايد با لگد باز کرد، حتی درصورتی که حق حاکميت اين کشورها مخدوش گردد» ...

ميان سال های 1898 و 1934 در آمريکای لاتين 32 مورد مداخله ی نظامی از سوی آمريکايی ها روی داد، در زمان رياست جمهوری هر دو حزب و حتی رئيس جمهور خدشه ناپذيری چون فرانکلين دلانو روزولت.او در سال 1933 از ديکاتاتور کوبا باتيستا حمايت کرد و در سال 1936 از دادن سلاح به ضدفاشيست های اسپانيايی خودداری کرد.هنگامی که مکزيک تلاش کرد مقرراتی برای تجارت با شرکت های آمريکايی وضع کند روزولت اعطای وام به مکزيک را ملغی کرد و در بازار جهانی نقره به ضرر مکزيک مداخله نمود.او حتی از تلاش شرکت های نفتی آمريکايی در جلوگيری از صدورنفت مکزيک به خارج پشتيبانی کرد.

حتی در دوران جنگ هم روزولت در دنباله روی از رئال پليتيک خودداری نکرد و استثنايی قائل نشد.او حتی اعطای وام جنگی به بريتانيا را مشروط به آن کرد که شرکت های آمريکايی بايد به شاهرگ اقتصادی اين کشور يعنی «بلوک استرلينگ» کشورهای مشترک المنافع راه داشته باشند.روزولت بجز آن از بريتانيا خواست که در قبال ارسال کمک های نظامی که بيشتر تحت قراردادهای اجاره ای صورت می گرفت ذخائر صادراتی و دارايی را با قيمتی نازل به آمريکا بفروشد.روزولت همه ی قول و قرارهای برتون وودز را پس از اتمام جنگ ناديده گرفت، کمک های خود را فورا قطع کرد و وامی را به بريتانيا تحميل کرد که رابرت بوثبی عضو پارلمان اين کشور آن را «مونيخ اقتصادی بريتانيا» ناميد.(يعنی الحاق بريتانيا به آمريکا همچون الحاق منطقه‌ی آلمانی نشين چک به آلمان نازی)

در دوران پس از جنگ سياست خارجی آمريکا در اروپا هم دورانديشانه و هم فريبکارانه بود.آمريکا در سال 1947 به دوچيز نيازمند بود. به يک منطقه ی حائل با اتحاد شوروی و مشتری برای محصولات صنعتی خود.به اين دو هدف می شد زمانی نايل آمد که سرمايه داری در اروپا رشد کند.از جمله در آلمان.طرح مارشال کليد خورد و ترومن دمکرات پيگرد احزاب قانونی کمونيست و در مواقعی سوسياليست در اروپای غربی را آغاز کرد.سنديکاليست های آمريکايی و باندهای اروپايی به داخل اين احزاب رخنه کردند تا آنان را از درون متلاشی سازند.ترومن حتی تهديد به قطع کمک های غذايی می کرد.او در سال 1947 آشکارا دولت های فرانسه و ايتاليا را فراخواند تا وزرای کمونيست را از کابينه ی دولشان اخراج کنند.واحدهای نظامی سری «گلاديو» تجهيز شدند تا دست به عمليات خرابکارانه عليه کمونيست ها و گاه سوسياليست ها بزنند.

در سال 2002 اروپا نسبت به ادعای سلطه طلبانه ی نظامی آمريکا بر تمامی جهان که از ناحيه ی جورج بوش برخاست سخت ابراز انزجار کرد.اما اين نخستين باری نبود که يک رئيس جمهور آمريکا چنين ادعايی می کرد.ترومن اولين کسی بود که با يادداشت شماره ی 68 شورای امنيت ملی در سال 1950 چنين ادعايی کرد.

مسئوليت سرنگونی نخست وزير ايران محمد مصدق را که بصورت دمکراتيک و قانونی انتخاب شده بود ترومن دمکرات و آيزنهاور جمهوريخواه مشترکا بر دوش دارند.راندن مصدق از سمت خود در سال 1953 امواجی را بر پا کرد که دامنه ی آن به امروز نيز کشيده است.هنگامی که ميان مصدق و شرکت بريتيش پتروليوم به اختلاف نظرهايی پيرامون پرداخت غرامت ها کشيد ترومن از شرکت بيتانيايی پشتيبانی کرد.پس از آنکه مصدق نقت ايران را ملی کرد بريتانيايی ها در صدد سرنگونی دولت او برآمدند. بالاخره آيزنهاور به کمک سازمان سيا موفق به انجام کودتا شد.پس از موفقيت کودتا و به تخت نشاندن دوباره ی شاه محمدرضا پهلوی پنج شرکت آمريکايی 40 درصد نفت ايران را تحت اختيار خود گرفتند. در دوران 25 ساله ی سلطنت او اگرچه کشور مدرنيزه شد اما استبداد خشن او زمينه ی بارآوری بود برای انقلاب اسلامی در سال 1979 در اين کشور.

اينها برگ های درخورستايشی برای تاريخ احزاب دمکرات و جمهوريخواه نيست.سرنگونی رئيس جمهور گواتمالا ياکوبو آربنز در سال 1954 منحصرا به حساب آيزنهاور گذاشته می شود.آربنز برای انجام اصلاحات ارضی در کشورش قانون وضع شده از سوی آبراهام لينکلن در سال 1862 برای جلب اسکان در غرب امريکا را الگوی خود قرار داده بود.اگرچه آيزنهاور در سالهای پايانی دوره ی رياست خود «مجتمع های نظامی-صنعتی» را که خود واضع اين مقوله بود مورد تجزيه و تحليل قرار داده و پيامدهای مرگبار آنرا مورد انتقاد قرار داد.

در ميان قهرمانان دوران پس از جنگ جهانی دوم جان اف کندی جای برجسته ای را اشغال می کند.او در مقام رئيس جمهور امريکا مسئوليت انجام ناشيانه ی عمليات تجاوزکارانه ی خليج خوک ها به کوبا و برآمدن بحران موشکی با اتحاد شوروی را بعهده دارد. آمريکا پس از آنکه سلاح های اتمی خود را در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی مستقر ساخته بود شگفت زده از اين واقعيت شد که اتحاد شوروی هم در پی استقرار موشک های خود در نزديکی مرزهای ايالات متحده بر می آمد.کندی در تشديد جنگ در ويتنام، کامبوج و لائوس نقش داشت.او همچون همه ی روسای جمهوری امريکا ميان سال های 1950 تا 1980 مسئوليت عمليات «کندور» را بعهده داشت، که انجام عمليات سری جاسوسی،قتل های سياسی و عمليات ضدانقلابی در آمريکای لاتين را مدنظر داشت، و نيز آکادمی بين المللی پليس که در آن بيش از يک ميليون کادر پليسی کشورهای جهان سون تعليم ديدند و با روش های بازجويی و شکنجه تا حد قتل آشنا شدند.

با مد نظر دوباره به دوران جنگ سرد بايد گفت که روسای جمهور جمهوريخواه چون ريچارد نيکسون، جرالد فورد و ريگان دست به جنگ و عمليات سری نظامی در هندوچين، کره ی جنوبی، السالوادور عليه شيلی سالوادور آلنده و ساندينيست ها در نيکاراگوئه زدند.اما روسای جمهور دمکرات ترومن، کندی و جانسون هم از انها عقب نماندند. هم در هندوچين و کره ی جنوبی و هم عليه پاتريس لومومبا در کنگو، عليه قوام نکرومه در غنا، خوان بوش در جمهوری دمنيکن،ويکتو پاز در بوليوی و يا ژائو گروله در برزيل. جنگ ويتنام و کشتار خونين سوهارتو در اندونزی بحساب دمکراتها نوشته می شود.شيلی به حساب جمهوريخواهان.جيمی کارتر دمکرات که امروز در نقش دولتمرد و سياستمدار مجرب مشاور پرهواخواه مسائل صلح و درستکاری سياسی بحساب می آيد، حتی در سال 1980از ديکتاتوری در کره ی جنوبی عليه مردم آزاديخواه حمايت می کرد. در عوض يکی از خدمات نيکسون ايجاد وزارت محيط زيست در آمريکا و از سر گيری مناسبات ديپلماتيک با چين بود.

من نسبت به رونالد ريگان احساس تاسف می کنم.سياست اقتصادی «درز کردن» ثروت از بالا به پائين مسخره بود.او را می شود به همان اندازه از ميان بازها دانست که يک دمکرات می تواند از دسته ی آنان باشد.اما او توانست گورباچف را به خلع سلاح اتمی وادارد...

دوران رياست جمهوری کلينتون دمکرات مصادف شد با دهه ی رونق اقتصادی بیسابقه و فقدان تهديدهای خارجی.اما او نيز در سال 1997 در گزارش دفاعی سالانه خود مدعی سلطه ی نظامی بر جهان شد.در رابطه چندجانبه بود جهت گيری سياست خارجی در رهنمود 39 سال 1995 او آمده است» افراد مشکوک را حتی در صورتی که کشورهای متبوعه اماده ی همکاری نباشد می توان به آن کشورها عودت داد».کلينتون با کشورهای ديکتاتوری نظير چين، پاکستان،عربستان سعودی و شيخ نشين های ثروتمند نفتخيز خليج همکاری کرد.او با طالبان بر سر کشيدن يک خط لوله ی نفتی توسط شرکت اونوکال دست به مذاکره زد.در دوران رياست جمهوری بوش پدر و کلينتون ايالات متحده در 48 رويارويی نظامی شرکت داشتند، در مقابل 16 رويارويی که در دوران جنگ سرد روی داد.70 درصد مهماتی که در جنگ عراق بکار رفتند و بمب هايی که بر سر مردم ريخته شدند در دوران کلينتون توليد شده اند.

همه متفق القولند که جرج بوش يک ماجراجو است.اما ادعای او مبنی بر سلطه ی نظامی بر جهان در ادامه ی سياست اعلام شده ی ترومن، پدرش جورج بوش اول و کلينتون صورت می گرفت.جنگ های پيشگيرانه با جورج بوش آغاز نشده است. کلينتون در سال 1998 دستور داد پايگاه های بن لادن بمباران شود.از سوی ديگر جرج بوش کمک های برای مناطق توسعه نيافته را از ميزان 7 ميليارد دلار دوران کلينتون به 19 ميليارد دلار افزايش داده است.

بسياری بر اين عقيده اند که تحت رياست جمهوری يک دمکرات جنگ عراق عملی نمی شد.اما کلينتون بدون فشاری که از ناحيه ی يازده سپتامبر بر امريکا وارد آمد اما با همان دلايلی که بوش را وادار به عمل کردند، آماده بود تا در عراق دست به تغيير رژيم بزند. کلينتون اعلام کرده بود:“نبايد اجازه داد صدام حسين با بمب اتمی و يا سلاح های َشيميايی و گازهای سمی همسايگان خود را تهديد کند و بی مجازات بماند“.در دوران کلينتون بر تعداد پروازهای بمب افکن های آمريکايی بر فرار منطقه ی خليج و حضور نيروهای نظامی اين کشور افزوده شد.آنها خود را برای چه چيزی آماده می کردند. آل گور جورج بوش را بدين خاطر به باد انتقاد نمی گرفت که به عراق تجاوز کرده است، بلکه بخاطر آنکه يکجانبه دست به اين کار زده است.مسئله بر سر موضع بوش نسبت به چند جانبه بودن عمل هم نبود بلکه اين نکته که مبارزه عليه تروريسم تحت تأثير آن قرار می گرفت.

شکنجه که گويا فقط بوش هوادار آنست، در دوران رياست جمهوری مک کينلی هم عليه مبارزان استقلال طلب فيليپين بکار گرفته می شد. عمليات «گلاديو» ، رژيم آپارتايد، ساواک شاه،اندونزی سوهارتو، اکادمی پليس و مدرسه ی امريکا که هنوز فعال است و اصولا باغ وحش معطوف به سياست حفظ قدرتی که هر دو حزب حامی آن بودند دست به شکنجه می زدند.فريبکاری سازمان های اطلاعاتی که يکی از گناهان بوش محسوب می شود بارها پيش از او عملی شده است، برای نمونه مک کينلی در سال 1898، ويلسون در دوران جنگ جهانی اول، کندی در ماجرای خليج خوکها،جانسون در ويتنام، و ريگان در ماجرای ايران-کنتراها.

هم اوباما و هم مک کين در نيک و بد اين سنت شريک همند.تام فريدمن در رابطه با نزديک تر شدن مواضع اوباما و مک کين مقاله ای را در «نيو يورک تايمز» نوشت تحت عنوان «همه ستايشگر مک باما هستند». اوباما در نظر دارند به تعداد پرسنل نظامی آمريکا در افغانستان و پشتيبانی از پاکستان بيافزايد.مک کين هم بر همين عقيده است. اوباما در نظر دارد نيروهای امريکايی را طی 16 تا 18 ماه از عراق خارج سازد. مک کين طی 24 ماه.اوباما اعلام کرد که اماده است با ايران درباره ی برنامه ی هسته ای اين کشور دست به مذاکره بزند، اما گزينه ی واکنش نظامی همچنان مطرح خواهد بود.او با اينکار فاصله ای با بوش ندارد که در تابستان امسال دست به تلاش های ديپلماتيک زد.مک کين هم چون اوباما خواهان سياست چندجانبه است.او گفته است» امريکا قدرتمند است اما اين به معنای آن نيست که ما قادريم هر زمان که خواستيم دست به هر عملی بزنيم». پس از سخنرانی اوباما در برلن مک کين هم اعلام کرد که خواهان ايجاد حرکت متحد همه ی کشورهای دمکراتيک عليه بيماری ايدز، نجات دارفور، هماهنگ سازی سياست نان قندی و تازيانه ی در قبال ايران و حذف موانع تجاری با کشورهای جهان سوم است که در پی استقرار دمکراسی اند.در حاليکه مک کين در سال گذشته لحن خشنی را داشت امروزه لحن مداراگرانه ای را اختيار کرده است، اما اوباما در عوض تابستان امسال پرخاشجوتر شده و اعلام کرده است که آماده است در صورت نياز به مداخله ی چند جانبه ای در پاکستان دست زند تا طالبان و القاعده را بزانو درآورد.

شايد تجديد نظر در مشی سياسی اوباما که ميانه روانه تر شده است تاکتيکی انتخاباتی برای معرفی او بعنوان فرمانده کل قوايی که می تواند دست به عمل زند بيش نباشد.شايد هم نه.شايد هم موضع او در زمستان گذشته و قول و وعده هايش مبنی بر تحول در سياستی کوششی بود برای مرزبندی با رقيبش هيلاری کلينتون.شايد هم می خواهد با ميل به ميانه رای اکثريت جامعه ی آمريکا را به خود جلب کند.نظر من اينست که از انجايی که رهبران سياسی به تأئيد مردم وابسته اند، سياستشان هم ملهم از منافع و دورنماهای درازمدت آنان خواهد بود.

اين يکی از مزايای دمکراسی است.يکی از معايب آن تحول آهسته ی فرهنگی است، که موجب ان شده است که سياست خارجی آمريکا به آهستگی تحول يابد.هر کسی که انتظار بيشتری داشته باشد مأيوس خواهد شد...اکنون اوباما بايد اين جراحاتی را که آمريکا برداشته درمان کند.اما اغلب آرزوهای بلندپروازانه سقوط سختی را در پی دارد.در صورت بستن اميدها و انتظارات غيرواقع بينانه نام اوباما روزی در فهرست قهرمانان بزرگ جای نخواهد گرفت، بلکه در فهرست فرِيبکاران بزرگ مشاهده خواهد شد.شايد احساسات رمانتيک مسبب اين امر گردد. بجای آن ما به انديشه سياسی نيار داريم.

 

 

مارشا پيلی، استاد مطالعات چندزبانگی و چندفرهنگی دانشگاه نيويورک.کتاب او «هشدار نسبت به دوست:سنت و آينده ی سياست خارجی آمريکا» اخيرا منتشر شده است.