مداخله مجاز
خبرنگار
"شرق" در فرانسه،
مصاحبه ای با سعيد
پيوندی انجام داده
که در يکی از شماره
های هفته گذشته
اين روزنامه بچاپ
رسيده است. روزنامه
شرق در ماه گذشته
مصاحبه ای نيزاز
همين گزارشگر،
مژگان ايلانلو
با آقای داريوش
آشوری چاپ کرد
. آقای آشوری به
متن چاپ شده در
روزنامه اعتراض
کرده و کل متن مصاحبه
را در سايت خود
منتشر کرد.تا کنون
سعيد پيوندی که
در پاريس تدريس
می کند درباره
متن چاپ شده مصاحبه
اظهار نظری نکرده
است. اين متن در
سايت های اينترنتی
خبری نيز منتشر
شده است.
در اين
مصاحبه که تحت
عنوان "روشنفکر
ايرانی فرزند لحظه
های تاريخی" منتشر
شده با احکامی
روبرو می شويم
که ابراز آن از
سوی سعيد پيوندی
ما را به شگفتی
وامی دارد. در اينجا
فقط بصورتی اجمالی
بر برخی از اين
نکات انگشت می
گذارم و اميدوارم
اهل فن در فرصت
های مناسب به آن
بپردازند. پيش
از آن اذعان می
کنم که فرم مصاحبه
اجبارا بر نادقيق
بودن برخی فرمولبندی
ها راه باز می کند،
اما در اين مصاحبه
با پديده ای فراتر
از فرمولبندی های
نادقيق سروکار
داريم.مشکل اصلی
تغيير در نوع ديد
به حرکت های اجتماعی
است.تناقض گويی
ها در حاشيه اين
متن قرار دارند.
مثلا
در اين مصاحبه
به مسئله جايگاه
روشنفکر در سير
تاريخ و دوران
های تاريخی اشاره
شده است و سعيد
به درستی بر اين
نکته انگشت گذاشته
که روشنفکر تنها
"انديشه پرداز"
نيست و به مثابه
فرد در جامعه نمی
تواند منزوی و
منقطع از جامعه"
بماند و نمونه
ژان پل سارتر را
مثال می آورد که
با وجود توليد
فکر در جنبش های
اجتماعی و سياسی
شرکت می کند"اما
استقلال رای خود
را از دست نمی دهد".
سعيد حتی پا را
فراتر می گذارد
و می گويد اين روشنفکر
می تواند "به مثابه
وجدان آگاه زمانه
عمل کند". در ادامه
با دو حکم ديگر
مواجه می شويم
که برای بحث ما
دارای اهميت کليدی
هستند. يکی اينکه:سهراب
سپهری که روشنفکر
تمام عيار بوده
چون در فعاليت
های اجتماعی شرکت
نمی کند بسرعت
کنار گذاشته می
شود." و ديگر "سارتر
در اعتصابات کارگری
شرکت می کند که
رويکردی دمکراتيک
نبود".سعيد بسرعت
برای نسبيت بخشيدن
به اين حکم خود
می گويد چون در
آن دوران بحث "بازگشت
به خويشتن"، هويت
سرگشته"، انسان
جامعه مدرن، سير
جامعه سرمايه داری
مطرح بود اين عمل
سارتر قابل"توجيه"می
نمايد. سعيد در
ادامه می گويد
بحث هويت گمگشته
بحثی واقعی بوده
و نه انتزاعی و
می افزايد برای
رسيدن به يک مفهوم
واقعی بودن آن
کافی نيست بلکه
بايد راه هايی
که انتخاب می کنيم
از نظر تاريخی
مشروعيت کافی داشته
باشند. اينجاست
که ردپای تناقض
اصلی گفته های
سعيد آشکار می
شود.بنظر من يکی
از گره گاه های
اين مصاحبه مسئله
لحظه تاريخی ومنفصل
بودن از آن ( فرزند
زمانه) است. معلوم
نيست سعيد اين"لحظه"
تاريخی را چگونه
تشخيص می دهد و
چه سنجه ای برای
"فرزند زمانه بودن"
در اختيار دارد.
بنظر می رسد که
او متاثر از داريوش
شايگان که سعيد
از قول او گفته
است "وقتی يک ايدئولوژی
با روح زمانه خود
سازگار نباشد به
سرعت تبديل به
يک ماسک می شود"
به چنين ارزيابی
هايی رسيده است
و تناقض آشکار
در اين داوری ها
را بدست فراموشی
سپرده است. اگر
غير از اين بود
اذعان می کرد که
در لحظه تاريخی
سال های 60 پشتيبانی
از اعتصابات کارگری
رويکردی غير دمکراتيک
نبود و برای اين
که فرزند زمانه
باشی مجبور بودی
در اين جنبش ها
شرکت کنی. کما اينکه
جنبش دانشجويی
کنونی در ايران
هم پاسخ به نيازهای
لحظه تاريخی است
و جنبش چريکی سال
های چهل و پنجاه
هم به تبعيت از
اين منطق در زير
مجموعه "فرزند
زمانه بودن" می
گنجد. معلوم نيست
سهراب سپهری که
گويا فرزند زمانه
خود نبود و توسط
همين فرزندان زمانه
به کناری نهاده
شد بدين خاطر روشنفکر
ناب است يا علت
ديگری موجب اين
ارزشگذاری است،
مثلا موضوعاتی
که او در شعرهايش
به آن ها پرداخته
است و زياد در بند
"لحظه تاريخی"
گرفتار نبوده است؟ آشکار است
که در گذر زمان
متغير بودن و گاه
متضاد بودن رويکردها
گاه بگونه ای خيره
کننده به چشم می
آيند.اشتباه زمانی
در تحليل جا خوش
می کند که "لحظه"
را در بستر تاريخ
تحليل نکنيم و
زوايای ديد را
که برخاسته خاستگاه
و منافع اجتماعی
است در اين امر
لحاظ نکنيم. مثلا
اگر همه حرکت های
اجتماعی را در
چارچوب معادلات
لحظه در نظر بگيريم
به داوری کاملا
متضادی با تحليل
آن در بستر يک دوران
کاملا تاريخی می
رسيم. مثلا چرا
اعتصابات کارگری
سال های 60 در فرانسه
رويکردی غير دمکراتيک
بوده است. مگر
"حق اعتصاب" يکی
از ارکان دمکراسی
نيست؟ آيا اينجا
مشروعيت تاريخی
راه(مثلا اعتصاب)
معتبر نيست؟ اشکال
داوری های سعيد
هم در نادرست بودن
مثال های تاريخی
و هم در شيوه ای
است که او در تحليل
خود بکار می گيرد.
نمی توان با داس
مفاهيم کلی که
بشدت نسبيت دارند
بجان خرمن مقولات
افتاد و چپ و راست
درو کرد.مثالی
می زنم همين چند
روز پيش در سايت
"اخبار روز" به
يک معرفی کتاب
برخوردم که در
آن کتابی که خانم
سودابه اردوان
"يادنگاره های
زندان" خود را نوشته
است معرفی شده
بود. «يادنگاره
هاي زندان» از معدود
خاطره هاي عبرت
آموز است که درنهايت
شجاعت و صداقت،
سرنوشت پاياني
خود را که به آزادي
اش مي انجامد؛
به صراحت مينويسد.:
«تعهد ميکنم که
با هيچ "گروهکي"
فعاليت نکنم و
اگر کردم به اشد
مجازات محکوم شوم.»
و کتاب بسته ميشود.می
بينيد چگونه "فرزند
زمانه" با اين تعهد
خود فرزند اين
زمانه می شود.زمانه
ای که کار گروهکی
را بر نمی تابد
اما همچنان
کسانی چون احمد
رضا باطبی ها سال
ها در زندان ها
تن می پوسانند.اشکال
کاردر عمل گروهکی(معضل
ايدئولوژيک) نيست،
بلکه مناسباتی
است که ميان کار
گروهکی و غير گروهکی
تفاوتی قايل نيست
و چنين سرنوشتی
را برای همه کسانی
مقدر ساخته است
که در لحظه های
تاريخی لابد هيجان
زده می شوند.
سعيد که
خود بر اين واقعيت
تاکيد دارد که
"بستر فرهنگ ايرانی،
محيطی آماده و
مستعد برای رشد
انديشه های صوفی
گرايانه و انزواجويانه
است" چگونه "واکنش
های هيجانی" روشنفکران
ايرانی" را توجيه
پذير و قابل فهم
نمی انگارد.اتفاقا
خود او زمانی که
بحث جنبش کنونی
دانشجويی و جوانان
در جريان است می
گويد اين نسل "با
جديت و خشونت" ديگر
پاسخ های گذشته
را نمی پذيرد،
اما همين "خشونت
و جديت" را برای
نسل های گذشته
که بر ضد همين رخوت
ريشه ای و فرهنگی
جامعه استبداد
زده طغيان می کنند
قايل نمی شود و
آن را ضمنا "ماسک"
و" سير قهقرايی
پاسخ های پيشين"می
نامد. سعيد پيوندی
که بنوشته شرق
جامعه شناسی تدريس
می کند در جايی
که زمين بکری برای
تحليل در پيش روی
دارد خود بدام
داوری های ايدئولوژيک
می افتد و چون با
جنبش "جديد" همدلی
دارد با غمض عين
فقر تحليلی آن
را پرده پوشی می
کند و به جای تحليل
مشخص با چند گزاره
مورد پسند حال
جنبش های گذشته
را مردود می سازد.
اشتباه نشود من
هم درباره بسياری
از اين موضوعات
نقد و نظر دارم
اما آنها را با
کمک مفاهيم کلی
از صفحه ذهنم پاک
نمی کنم و دچار
اين واقعيت گريزی
نيز نشده ام که
توصيه کنم :"روشنفکر
ايرانی...نگاه شيفته
اش را به راه حل
های ساده شده و
عجولانه ايدئولوژيک
تعديل کند، با
پروژه اجتماع پيچيده
برخورد کند و چنان
ارزش های بشری
را در بستر اجتماع
جايگزين کند که
هيچ حکومتی توان
بر هم زدن آن را
نداشته باشد".
سعيد خود
با کار در محيط
دانشگاهی می داند
که در ايران ، عمدتا
در گستره علوم
اجتماعی توليد
فکر نمی شود. حتی
او نام هايی را
که بر شمرده است
نمی تواند در زمره
"انديشه پردازان"
قرار دهد زيرا
بايد بخوبی بداند
که در ايران ما
فاقد ساختاری برای
اين کار هستيم(بجزحوزه
های علميه).در مراکز
دانشگاهی ايران
کار ممتد و پيگيری
صورت نمی گيرد
زيرا زمينه ها
و پيش شرط های سياسی
و اجتماعی آن وجود
ندارد و هنوز کسی
آماده پذيرش اين
واقعيت ساده نيست
که توليد فکر در
يک جامعه پيشرفته
که بخودی خود
به رشد ارگانيک
نياز دارد(يعنی
همه اعضای آن بايد
رشد موزونی داشته
باشند) با
استعداد سرودن
شعر فرسنگ ها فاصله
دارد.