چند روز
مانده به پايان
سال مسيحی ترور
بی نظير بوتو در
راولپندی پاکستان
افکار عمومی جهان
را تکان داد . روزنامهی
انگليسی "ديلی
تلگراف" کشته شدن
بی نظير بوتو"بزرگترين
آزمايش غرب پس
از حملات يازده
سپتامبر"خواند
و نوشت"با دو گلوله
بزرگترين اميد
غرب برای ايجاد
ثبات و آرامش در
پاکستان از ميان
برداشته شد"
بر کسی
پوشيده نيست، که
پاکستان بزرگ ترين
منبع تشنج و ناآرامی
در منطقه است و
انفجار آن می تواند
ثبات و آرامش منطقه
را برهم زند.و اين
نيز رازی نيست،
که پاکستان در
هيچيک از ادوار
تاريخ کوتاه خود
روی آرامش را بخود
نديده است.رسانه
های گروهی در غرب
می خواهند برای
افکار عمومی چنين
وانمود کنند، که
گويا انتخابات
آيندهی رياست
جمهوری در اين
کشور می تواند
آغازی برای استقرار
دمکراسی، ثبات
و آرامش در اين
کشور شود.بی آنکه
توضيح دهند اين
مناسبات بر دوش
کدام شرايط می
تواند تحقق يابد.
پاکستان
متحد بلاترديد
غرب در دوران جنگ
سرد بود.هم اکنون
نيز در مناقشات
منطقهای برای
آمريکا نقشی را
ايفا می کند، که
آنان حتی حاضر
نيستند احتمال
حذف آنرا در اين
معادلات به فکر
خطور دهند.ريشهی
همهی معضلات موجود
در پاکستان را
بايد در شرايط
و مناسبات اجتماعی
حاکم در اين کشور
جستجو کرد.پاکستان
همواره تحت سلطهی
بزرگ زمينداران
قرار داشته، و
در سالهای اخير
سرمايهداران
بزرگ نيز به جمع
آنان پيوسته اند.احزابی
که اکنون گويا
بايد سازندگان
دمکراسی در اين
کشور شوند در دست
همين محافل قرار
دارند. هر چقدر
به ثروت افسانهای
اين اقشار افزوده
شده، اقشار روستايی
و زحمتکشان شهری
تهيدستتر شده
اند.خطر اصلاحات
ارضی در هيچ مقطعی
از تاريخ پر فراز
و نشيب اين کشور
بزرگ زمينداران
را تهديد نکرده
است، آنان حتی
از پرداخت رانت
زمين هم معاف بودهاند.رهبرانی
که اکنون گويا
اين جنبش دمکراتيک
را رهبری می کنند،
خود زمانی تحت
حمايت حمايت اين
اقشار و حکومتهای
نظامی به قدرت
رسيده اند.جنبش
دمکراتيک فاقد
پايهی واقعی برای
دست يافتن به قدرت
است.بی نظير بوتو
و نواز شريف خود
زمانی که در راس
قدرت قرار داشتند
با سوء استفادههای
مالی به ثروت خود
و اطرافيانشان
افزودند و با اهمال
در انجام رفورمهای
دمکراتيک زمينه
را برای کودتا
و حکومتهای نظامی
آماده ساختند.کودتا
پرويز مشرف در
عين حال اقدامی
بود برای جلوگيری
از فروپاشی قدرت
سياسی در اين کشور.افزايش
نفوذ اسلامگرايان
در ميان اقشار
تهيدست، که از
غارت اموال ملی
سهمی نبرده اند،
واکنشی است نسبت
به فساد مالی و
معنوی اقشار قدرتمند
در جامعه.احزاب
و گروه های اسلام
گرا اگرچه نفوذ
گستردهای ندارند،
اما دست زدن به
اقدامات راديکال
شعاع تأثير و نفوذ
خود را در ميان
اين اقشار گسترش
می دهند.
اين ترور
هنوز پايان کار
نيست.
دوشنبه
24 دسامبر 2007
در
نشست گذشته نوشته
بودم، که نتيجهی
همه پرسی در ونزوئلا
چه اهميت سرنوشتسازی
میتواند برای
تحکيم دمکراسی
در اين کشور داشته
باشد. بجز آن نوشته
بودم، که واکنش
حکومت چپگرای
اين کشور خوشايند
محافل مخالفان
آن در داخل و خارج
واقع نشد و روزی
نگذشت که با انواع
و اقسام شايعهسازی
و پخش خبرهای دروغين
و ساختگی به مقابله
با آن برخاستند.
اما پشت اين ديوار
ضخيم دروغ و شايعه
روندی در حال شکلگيری
بود، که می توان
به جرئت گفت دليل
و علت اصلی اين
دروغ پراکنیها
بوده است. هفتهی
گذشته اعلام شد،
که رهبران هفت
کشور عمدهی آمريکای
لاتين قراردادی
برای تشکيل يک
بانک عمران منطقهای
انعقاد کرده و سرمايهی
اوليه ی آن را نيز
تأمين کرده اند.قصد
و هدف ايجاد چنين
بانکی خارج شدن
از فشار بانک جهانی
برای اجرای شروط
نئوليبرالی آن
در صورت اعطای
وام بوده است . اين
بانک که نام "بانک
جنوب" را بخود گرفته
است و مقر آن در
کاراکاس، پايتخت
ونزوئلا خواهد
بود اين کشورها
را در موقعيتی
قرار خواهد داد
تا بتوانند برنامههای
اقتصادی خود را
منطبق با ضروريات
و نيازمندیهای
اجتماعی خود طرح
ريزی کنند و به
اجرا گذارند.همرايی
و همصدايی اکثريت
کشورهای آمريکای
لاتين به موفقيت
اين پروژه کمک
خواهد کرد، پروژه
ای که از هم اکنون
معلوم است، که
کدام منافع را
به خطر انداخته
است.
در
همين راستا و در
کنار فعاليت های
شبانه روزی محافل
مخالف اين روند،
خبرهايی از بوليوی
می رسد، که نشان
می دهد دولت های
دمکراتيک و انتخابی
اين کشورها دست
به اقداماتی زده
اند، که در جهت
منافع مردم اين
کشورها حرکت می
کند و محافل راستگرا
و سوداگر را به
مخالفت و اقدامات
پرخاشگرانه ای
واداشته است، که
مورد حمايت همه
جانبهی تبليغاتی
و خبری قرار می
گيرد.. اصلاحات
قانون اساسی در
بوليوی با مخالفت
فعال و واکنش های
عصبی اين نيروها
روبرو شده و آنان
را به صحنه ی مبارزهی
علنی کشانده است.نيروهای
راستگرا که هنوز
در برخی شهرداری
ها و استانداری
ها دارای نفوذ
هستند، با به ميان
کشيدن ترفند خودمختاری
به مقابله ی با
طرح های ايوو مورالس،
رئيس جمهور منتخب
مردم برخاسته اند.
در واقع شکاف موجود
در بوليوی شکاف
ميان فقر و ثروت
نيست ، شکافی است
که از ميان اکثريت
مردم بومی و شهرنشينان
مهاجر می گذرد.فقيرترين
کشور امريکای لاتين،
در واقع در انتخابات
گذشته ی رئيس جمهوری
قدرت سياسی را
به اکثريت سرخ
پوست کشور واگذار
کرد، که در روستاها
و نواحی مرتفع
کوهستانی ذندگی
می کنند و دستشان
از شاهراه ها و
شريانهای اقتصادی
کوتاه است. شهرهاو
اقتصاد کشور در
اختيار مهاجرين
ثروتمند است، که
اليگارشی اين کشور
را تشکيل می دهند.مبارزه
در اين کشور مبارزه
بر سر قدرت سياسی
است که تضمين کننده
استيلای آنان بر
اقتصاد کشور است.از
دست دادن قدرت
سياسی زمينه ی
از دست دادن سلطه
بر اقتصاد کشور
را فراهم اورده
است.
در روزهای
گذشته سه اتفاق
مهم در جهان روی
داده که انداختن
نگاهی اجمالی به
آن بیفايده نيست.
نخستين رويداد
برگزاری انتخابات
پارلمانی در روسيه
است.نيروهای حامی
ولاديمير پوتين
برندهی اصلی اين
انتخابات بودند
و اکثريت مطلق
دومای بعدی را
تشکيل خواهند داد.اين
انتخابات در شرايط
حساسی برگزار شد.می
توان به حتم گفت،
که اين انتخابات
در شرايط آزاد
و برابر برای همهی
نيروهای شرکت کننده
در آن برگزار نشد
و از ابتدا می شد
حدس زد که چه نيرويی
اکثريت آراء را
بخود اختصاص خواهد
داد.اعتراض نسبت
به ناعادلانه بودن
شرايط برگزاری
اين انتخابات اعتراضی
است برحق و بسود
تحکيم شرايط دمکراتيک
در اين کشور.نبايد
اما از خاطر برد
که روسيه در ابتدای
روندی است، که
می تواند به تحکيم
پايههای دمکراسی
در اين کشور بيانجامد.
روسيه در حال از
سر گذراندن دو
روند مهم ديگر
است، که به همان
اندازه مهم هستند
و ارکان دمکراسی
را تشکيل می دهند.يکی
تحکيم پايههای
حکومت (که بايد
بر اساس قانونيت
صورت گيرد) و ديگری
گسترش عدالت در
جامعه، که وظيفهی
نخست آن مبارزه
با فقر و تقصيم
عادلانهتر ثروتهای
کلان در جامعه
است.
دوران کابوسزای
يلتسين ، دوران
"موفق" دمکراسی
در روسيه ، دوران
از هم پاشيدن شيرازه
های حکومت و دوران
چپاول و غارت ثروتهای
ملی در اين کشور
بوده است.روسيه
در اين دوران از
يک ابر قدرت جهانی
به کشوری در ردهی
کشورهای درجهی
دوم اروپايی تنزل
مقام يافت، نه
تنها قدرت جهانی
بلکه نفوذ سياسی
و معنوی خود را
در ميان کشورهای
حوزهی امنيتی
از دست داد.اهميت
تحکيم پايههای
حکومت در در روسيه،
از آن نظر دارای
اهميت است، که
می تواند به بروز
تعادل در منازعات
منطقهای و بينالمللی
ياری رساند.نمونهی
قابل توجه در اين
گستره، پافشاری
روسيه در مخالفت
با احداث سپر دفاع
موشکی امريکا در
اروپای شرقی است.در
رابطه با منازعات
حول تلاشهای هسته
ای ايران نيز نقش
روسيه می تواند
به کاهش شتاب رويدادهای
پيش بينی نشده
بيانجامد.در اين
رابطه در زير سخن
خواهيم گفت.
رويداد دوم
شکست هوگو چاوز
در همهپرسی قانون
اساسی ونزوئلا
است. در اين همه
پرسی قرار بود
"سوسياليسم" در
قانون اساسی اين
کشور جايگاه اساسی
و نظام ساز بيابد
و رئيس جمهور فعلی
بتواند بارهای
ديگری نيز در اين
مقام تثبيت شود.ناظران
بر اين عقيدهاند
که شکست چاوز و
اذعان او به اين
شکست نشان داد
که دمکراسی در
اين کشور هنوز
جاری است و کارکرد
خود را بخوبی انجام
می دهد.چاوز خود
اعلام کرده است،
که اين يک شکست
درنبردی تاريخی
است ، و يک عقبگرد
در يک مقطع از روندی
طولانی است، که
جريان دارد.البته
شايد ناظران غربی
شايد راضی تر می
بودند، که چاوز
عليرغم شکست در
اين همه پرسی اعلام
حکومت نظامی می
کرد، قانون اساسی
موجود را ملغی
می ساخت و دست به
"انقلاب" سوسياليستی
قرن 21 خود می زد.کاری
که همين اپوزيسيون
"دمکرات" در سال
2002 کرد و به کمک ارتشيان
هوادار خود و حاميان
آمريکايی و "جوجه
فاشيست"های اسپانيايی
(انزار) اعلام کودتا
کرد و چاوز را در
يک جزيرهی کارائيب
زندانی کرد.
چنين بنظر
می رسد در اين کشور
نيز يک روند بسيار
حياتی در جريان
است، که هنوز نتايج
اميد بخش خود را
بر همگان روشن
نساخته است.روند
رفورمهای اجتماعی
در اين کشور روندی
است، که پيامدهای
آن در آينده در
بافت اجتماعی اين
کشور بازتاب خواهد
يافت؛ نسل هايی
که خواهند گفت
به شکرانهی اين
رفورم ها سرپناهی
يافتند، توانستند
از مزايای آموزش
عمومی و رايگان
استفاده کنند،
از بيمه های اجتماعی
سود برند و بجای
رانده شدن به حاشيههای
بی تأثير جامعه
به وسط آن پرتاب
شوند و دارای نفوذی
بر حال و آيندهی
کشور گردند.دوستان
دست از ولونتاريسم
برداريد.ميوه که
رسيد از درخت خواهد
افتاد.
رويداد سوم
و شگفت انگيز اين
بود، که سرويسهای
اطلاعاتی آمريکا
متفق القول اعلام
کرده اند، که دولت
جمهوری اسلامی
برنامههای دستيابی
به سلاح هستهای
را در سال 2003 متوقف
ساخته و در راه
چيره شدن بر تکنولوژی
هستهای با مشکلاتی
روبرو است، و سالها
طول خواهد کشيد
تا بتوان بر اين
دشواریها غلبه
کند.اين سرويس
ها در گزارش خود
قيد کرده اند که
فشارهای بين المللی
در اين کار تأثير
سودمندی برجای
گذاشته اند و ايران
در برابر اين فشارها
عکس العمل مثبتی
از خود نشان داده
است.اين بيانيه
صدور کارنامهی
قبولی برای جمهوری
اسلامی از سوی
ارگانهايی است،
که تصور نمی شد
دست به چنين عملی
بزنند، يعنی پس
از تجربهی عراق
و افسانهی سلاحهای
هستهای آن به
صرافت بيافتند
و گزارشی را ارائه
کنند که بر خلاف
سياست رسمی دستگاه
رهبری واشنگتن
رای بر برائت جمهوری
اسلامی دهند.
در اين بين
می توان گمانه
زنی روی آورد و
گفت، که حتما خواهان
حفظ آبروی از دست
رفتهی خود هستند
و نمی خواهند اعتبار
سازمانهای خود
در ميان افکار
عمومی جهان از
سر از دست بدهند؛
آينده نگر هستند،
می دانند بوشها
همانطور که آمدهاند
خواهند رفت، ولی
ايالات متحدهی
آمريکا پابرجا
باقی خواهد ماند
و انها در برابر
کشور خود وظايفی
دارند که نمی توانند
از آن عدول کنند؛.يا
اينکه واقعا اين
بيانيه يک بيانيهی
سياسی يک يا چند
سازمان جاسوسی
است، که بايد به
بيانيههای آن
رويکرد ديگری داشت
تا ادارهی بهداشت
محل؛يا جمهوری
اسلامی با آمريکا
به توافقهايی
دست يافته است،
يا چراغ سبز توافقهايی
را روشن ساخته
است که در آيندهی
نزديکی ابعاد ان
معلوم خواهد شد.
البته توافقی مستقيما
با آمريکا، زيرا
چنان که معلوم
است اروپايی ها
از روند مذاکرات
چنان رضايتی از
خود نشان نمی دهند
و گويا بی خبر از
توافق های احتمالی
طرفين،خواهان
افزايش فشار بر
ايران هستند، فشاری
که دولت بوش با
توجه به اين گزارش
آنرا کارساز دانسته
و خواهان شدت آن
شده است.در همينجا
بايد گفت شايد
چه خوب که چين و
روسيه نقش مهار
بلندپروازیهای
دستگاه نئوکانها
را بعهده گرفتند،
اگر غير از اين
بود عراق ديگری
تکرار می شد.
شنبه
27 نوامبر 2007
يک
مقاله ی نسبتا
بلند از يک مارکسيست
مجاری درباره
ی گرامشی ترجمه
کرده ام، که آن
را می توانيد در اينجا
بخوانيد.
دو
روز پيش نوشتم،
که اين جنگ افسارگسيخته
در واقع امر جنگ
اسرائيل و حزب
الله نيست، که
لبنان را به خاک
و خون کشيده است،
بلکه جنگی است
ميان اسرائيل و
آمريکا از يکسو
و ايران و سوريه
از سوی ديگر!اسرائيلی
های نوچه های ايران
و سوريه را کتک
می زنند، که لات
های محل را به دعوا
وارد کنند.حالا
اين آقای يوشکا
فيشر، وزير امور
خارجه ی سابق آلمان،
از حزب سبزها،
که زمانی مطبوعات
راستگرای اين کشور
حمايت از جنبش
فلسطِن را يکی
از دلايل عدم لياقت
او برای احراز
اين پست اعلام
کرده بودند، اکنون
که يک کرسی استادی
در دانشگاه استانفورد
امريکا دريافت
کرده و بزودی کارش
را در آن دانشگاه
شروع خواهد کرد،
در روزنامه معتبر
آلمانی زوددويتچه
تسايتونگ مقاله
ای نوشته و در آن
اعلام کرده است،
که اين جنگ در واقع
بدل جنگ ميان اسرائيل
و ايران و سوريه
است و موجوديت
اسرائيل مطرح است.
او واکنش اسرائيلی
هارا موجه دانسته
و چنين وانمود
کرده است، که گويا
زمانی که موجوديت
اسرائيل در خطر
باشد بقول آمريکايی
ها بقيه ی قضايا
"بادام زمينی"
است.من هم بر اين
عقيده ام، که در
دهه های آينده
در صورت عدم حل
قطعی بحران فلسطين
و با توجه به رشد
سرسام آور جمعيت
در کشورهای عربی
منطقه،شيعيان
لبنان و فلسطينی
ها، مسئله موجوديت
اسرائيل بگونه
ای جدی به مخاطره
خواهد افتاد، اما
بحران کنونی درست
خلاف اين جريان
است، يعنی همانگونه
که گفتم، آمريکايی
ها و اسرائيلی
ها اکنون می خواهند
از موضع قدرت،
تا زمانی که اين
قدرت را دارند،
اين بحران ها را
بسود خود سامان
دهند، چرا که می
دانند، فردا ديگر
توانايی آن را
نخواهند داشت.
بدين خاطر است
که بيرحمانه و
با تمام توان آتشبار
خود را بر سر جنوب
لبنان خالی می
کنند.موجوديت اسرائيل
را نمی توان بزور
تثبيت کرد.اگر
بنای کار بر اعمال
زور گذاشته شود،
پس مطمئن باشند،
که زمان به زيان
آنها پيش می رود.اميدوارم
نيروهای واقع بين
به اندازه ی کافی
وجود داشته باشند،
که راه حلی برای
برقراری آتش بس
و حل و فصل مناقشات
پيدا کنند.
دوشنبه
2 مرداد ماه 1385
اسرائيل
دست به يک پرووکاسيون
حساب شده زده است،
که ابعاد مختلفی
دارد و می تواند
پيامدهای خطرناکی
را در بر داشته
باشد.هدف اسرائيل،
و برنامه ريزان
آمريکايی در انستيتوی
انترپرايز اين
بوده است، که با
زدن حزب الله در
لبنان ايران و
سوريه را، به مثابه
حاميان حزب الله
به ميدان مبارزه
با اسرائيل بکشانند
و در نتيجه کار
را با اين دو کشور
يکسره کنند. چنان
که پيداست، کشورهای
عربی و اسلامی
خود را شريک دعوا
نمی دانند، بالای
تپه نشسته اند
و نبرد ببرها را
نظاره می کنند.حزب
الله چنان که در
بالا نوشته ام،
در يک موقعيت بن
بست تاريخی قرار
گرفته بود، که
می بايست به يک
سئوال جواب دهد
و آن اينکه نقش
خود را در لبنان
آينده چگونه می
بيند. اينهمه نيروهای
نظامی و شبه نظامی
و پشتيبانی مادی
و معنوی را چگونه
می خواهد پاسخ
دهد؟ برای اسرائيل
مهم اينست، که
با کمترين هزينه
بيشترين فايده
را ببرند. و چنانکه
پيداست به هدف
خود دست خواهند
يافت. اکنون آنها
افکار عمومی جهان
را نسبت به اهداف
هسته ای ايران
حساس تر کرده اند.
همه می گويند اگر
ايران اتمی بشود
اوضاع بسيار خطرناکتر
خواهد شد، پس نبايد
اجازه داد ايران
به اهداف خود دست
يابد.
يک
نکته هم درباره
ی اينکه بايد جانب
اسرائيل را گرفت
يا حزب الله و مردم
فلسطين.برای من
چنين جانب گيری
اين يا آن اصلا
مطرح نيست.من تحليل
مشخص از موقعيت
منطقه دارم، می
دانم کدام نيروها
دارای چه سوابقی
هستند، کدام نقش
تاريخی را ايفا
می کنند و به کجا
می خواهند بروند.من
متجاوز را محکوم
می کنم و با مردم
مظلوم احساس همدردی
دارم.چه اسرائيلی
و چه عرب.
سه شنبه
11 ماه ژوئيه
چنان
که پيداست رياست
جمهوری احمدی نژاد
می رود که به يک
دردسر بزرگ بين
المللی تبديل شود.نتيجه
انتخابات رياست
جمهوری در ايران
نه تنها گره ای
از مشکلات داخلی
نگوشده بلکه سمت
گيری ماجراجويانه
آن، کشور را در
برابر معضلات بين
المللی قرار داده
که می تواند دربردارنده
تنش های خطرناک
باشد. پافشاری
دولت جديد و محافل
پشتيبان آن بر
ادامه برنامه های
هسته ای و عدم رعايت
توافق های گذشته
با آژانس بين المللی
و دولت های مذاکره
کننده، بيش از
آنکه نشانه اعتماد
به نفس جديدی در
پافشاری بر حقوق
ملی باشد، نمودار
چرخش خطرناکی در
سمت گيری های سياسی
است که خطوط ان
را هم در سياست
داخلی و هم در سياست
خارجی می توان
مشاهده کرد. سياست
های انقباضی در
داخل دست در دست
انزواگری خارجی،
که توجيهات ايدئولوژيک
و تبليغاتی خود
را نيز به همراه
دارد جو بين المللی
نگران کننده ای
را پيرامون ايران
ايجاد کرده چنان
که از شواهد و قراين
پيداست رو به وخامت
نيزخواهد گذاشت.
والتر
اشتاين ماير، وزير
جديد امور خارجه
آلمان در مراسم
توديع يوشکا فيشر
، وزير اسبق، چنين
گفت که در برنامه
ريزی سياست خارجی
آلمان در ماه های
آينده مسئله تحولات
داخلی ايران از
الويت ويژه ای
برخوردار خواهد
بود، و آلمان خواهد
کوشيد در کنار
دو کشور ديگر اروپايی
، فرانسه و بريتانيا،
سياست هماهنگی
را در اين زمينه
درپيش گيرد.
چنانکه
پيداست مسئله رياست
جمهوری احمدی نژاد
نشانه يک تحول
کيفی در محور مختصات
سياست های داخلی
و خارجی در ايران
است که کوچک ترين
تاثير آن بلندتر
شد سدها و موانع
در راه زدودن تنش
های موجود و افزايش
جو بی اعتمادی
خواهد شد و واکنش
های کيفيتا نوين
بين المللی را
بر خواهد انگيخت.
يک مقاله
خوب و کوتاه اندرمبحث
حقوق بشر يافتم
که می توانيد آنرا
با کليک کردن در
اينجا
بخوانيد.
فاصله
ميان نوشته ها
اخيرا زيادتر شده
ولی اين نشانه
آن نيست که بيکار
نشسته ام. چند هفته
پيش يک مقاله کوچک
ترجمه کرده بودم
که در سايت ايران
امروز منتشر شد
و می توانيد ان
را در اينجا بخوانيد.
اين مقاله درباره
اين بود که چپ با
نپرداختن به اشتباهات
استراتژيک خود
چه سهمی در برآمدن
نئوليبراليسم
در جهان دارد. زاويه
ديد نويسنده مقاله
، مسئله انتخابات
آلمان بود، و من
با تمام استنتاجات
آن هم موافق نيستم،
ولی در دنيای سياست
آشنا شدن به بحث
هايی که در کشورهای
ديگر هم جاری است
بيفايده نيست.
اکبر
گنجی در روزهای
بحرانی اعتصاب
غذا بسر می برد
و چنانکه از شواهد
و قراين بر می آيد
حکام کمر به خاموش
کردن شمع وجود
او بسته اند.نوشتم
شواهد و قراين
چرا که از روزی
که او را به بيمارستان
ميلاد در تهران
منتقل کرده اند
و حتی همسر او نيز
قادر به ملاقات
با وی نيست و مطبوعات
مجاز او را بايکوت
خبری هماهنگ و
سازمانيافته کرده
اند دستاويز ما
فقط به اخبار و
شايعاتی است که
از اينجا و آنجا
به خارج درج می
کند.
متاسفانه
محافل و گروه هايی
که حتی با ارسال
پيام خواهان پايان
اعتصاب غذای او
شده اند و آزادی
فوری و بی قيد و
شرط او را خواسته
اند در حرکت های
تبليغاتی خود شائبه
ای از قهرمان سازی
از او را بجای گذاشته
اند، بدون آنکه
در پيامدها ، تاثيرات
و الگوسازی های
عمل او تاملی کرده
باشند.
آيا
لحظه ای درباره
بعد سياسی اين
عمل بی ترديد متهورانه
انديشيده اند و
به اين موضوع فکر
کرده اند که اين
عمل در ذات خود
به شکل تسويه حساب
شخصی درآمده و
جز در محافلی که
بر له و عليه اقدام
او بسيج شده اند،
ذره ای بذر آگاهی
در ميان مخاطبانی
که می بايست داشته
باشد نمی افشاند؟
برخی
از مفسران سياسی
که نتيجه شگفت
انگيز انتخابات
رياست جمهوری در
ايران را بررسی
کرده اند و آنقدر
شهامت دارند(اينهم
شهامت مدنی است)
که شکست اصلاح
طلبان را بپذيرند
و اذعان کنند که
تقلب عامل اصلی
نتيجه رای گيری
نبوده بدرستی بر
اين واقعيت انگشت
می گذارند که شکست
انتخابات نه در
روز رای گيری بلکه
پيش از آن مسلم
بود. نتيجه رای
گيری اين شکست
را آشکار ساخت
و به آن قطعيت بخشيد.
همانطور که دولت
اصلاحات در چارچوب
معادلات سياسی
جامعه مجبور به
عمل بود، و يا بهتر
بگوئيم بی عملی
آن تا حدودی نتيجه
برآيند نيروها
بود، دولت احمدی
نژاد هم در همين
بستر سياسی و اجتماعی
بايد به مطالبات
مردم پاسخ گويد.
با اين تفاوت که
با توطئه ها و کارشکنی
های کمتری
روبرو خواهد بود.
برخی ها اين اشتباه
را می کنند و از
امروز ابراز اين
اميدواری را می
کنند که دولت احمدی
نژاد هم نخواهد
توانست از پس وظايف
سنگين خود برآيد.
شايد من هم از اين
دسته باشم. اما
بايد اين هشدارباش
را آويزه گوشمان
کنيم که اگر امروز
احتمال آن هست
که گروه های شبه
فاشيستی حامی احمدی
نژاد نتوانند افسار
گسيخته عمل کنند
درشرايط شکست و
در برابر اعتراضات
توده ای چهره عريان
خواهند کرد .
شنبه 25 ژوئن
2005 برابر با 4 تيرماه
1384
دور دوم
انتخابات رياست
جمهوری هم را هم
پشت سر گذاشتيم
و شد آنچه که نمی
بايست می شد. محمود
احمدی نژاد با
رای شگفت انگيز
بالای شصت درصد
بر هاشمی رفسنجانی
غلبه يافت و به
سمت ششمين رئيس
جمهور ايران اسلامی
انتخاب شد. با انتخاب
احمدی نژاد انتظار
می رود که جمهوری
اسلامی راه رفته
در شانزده سال
اخير را به عقب
بازگردد و راه
کارهای سياسی آزمون
شده در سال های
نخست انقلاب چرخه
آزمون و خطای نسل
نوين ايرانيان
را بکار اندازد
. اين انتخابات
نشان داد که عوام
فريبی و سوار شدن
بر موج ياس و نااميدی
فراگير درجامعه
سکه نقد سياست
ورزانی است که
ماشين جامعه را
به لجنزار رانده
اند.
فکر می
کردم شايد در فاشيست
مآب خواندن احمدی
نژاد اغراق شده
است و هرچه باشد
سر از يک انتخابات
برآورده است. انتخاباتی
که همه می دانيم
پيش شرط های آن
دمکراتيک نيست
و در شرايط انجام
ان نيز اگر بخواهيم
با معيارها و موازين
بين المللی بسنجيم
هزاران عيب و ايراد
هست. اما زود بياد
آوردم که فاشيسم
در آلمان در شرايط
ناتوانی قدرت سياسی
و تشتت آرا در نتيجه
يک انتخابات آزاد
بقدرت رسيد و هرگونه
انتخابی را ملغی
کرد. در آلمان هم
مردم در ابتدا
فقط فريب شعارهای
دهان پر کن نازی
ها را خورده بودند
که به مردم بهبود
وضعيت اجتماعی
و اقتصادی ی شان
را نويد می داد
و اين اميد را در
دل ها کاشته بود
که "عزت" نفس پايمال
شده آلمانيها برقرار
گردد و از زندگی
ای برخوردار گردند
که سزاوارشان هستند.
اگر به محافل حامی
احمدی نژاد و گروه
هايی که مبارزه
انتخاباتی او را
سازماندهی و پيروزی
او را تضمين کردند
بنگريم به ميزان
نگرانی می افزوده
می شود.
من در اينجا
قصدم بهيچ وجه
يک مقايسه تاريخی
ميان دو پديده
ناهمگون نيست.
نه فاشيسم کلاسيک
در ايران امکانپذير
است و نه نوع ايرانی
آن. اگر ذره ای هم
به اين تحليل معتقد
باشيم که "اصلاحات"
در ايران به مثابه
يک نياز اجتماعی
در همه گستره های
زندگی اجتماعی
ريشه دوانده است
نمی توان به اين
نتيجه رسيد که
پوپوليسم راست
افراطی که احمدی
نژاد را به رياست
جمهوری رسانده
است خواهد توانست
معادلات قدرت و
بازتاب آن در جامعه
را به پيش از اصلاحات
بازگرداند و دولت
او قادر خواهد
بود با يک "يا حسين"
به نيازهای جامعه
پيچيده ای که يک
پايش را در آستانه
گشودن دروازه های
عضويت در کلوب
قدرتمندان نهاده
است پاسخ گويد.
پای ديگر اين جامعه
هنوز در آنجايی
است که احمدی
نژادها از آن بر
می خيزند و هنوز
در بند حفظ و حراست
از ارزش ها و ساختار
های منسوخ شده
هستند و دفاع از
حقوق حقه خود را
تنها از دريچه
حفظ اين ارزش ها
و ساختارها برآورده
شدنی می پندارند.اين
انتظار و رويکرد
دوباره اهرم های
سنتی فشار نشانگر
فقر جامعه ای است
که فاقد مکانيسم
های مدرن نمايندگی
اجتماعی است. در
خلا وجود احزاب
و سازمان ها، اتحاديه
ها و سنديکاها
تهی دستان به اولين
آدرس که در دسترسشان
بود روی آورده
اند و تجديد حيات
ارتباطی را موجب
شده اند که هيچگاه
قطع نشده و در زير
پوسته عيان مشغول
بازسازی خود بود.
انتخاب احمدی
نژاد آخرين نفس
های پيکره تنومندی
است که تمام وزنه
خود را در سر راه
اصلاحات انداخته
و سد معبر کرده
است.
نتيجه
اين انتخابات دو
درس تاريخی را
هم در بر دارد: نخست
آنکه مبارزه برای
اصلاحات سياسی
و اجتماعی مستلزم
همياری و مشارکت
همه نيروهای خواهان
اين اصلاحات است.
بدون سازماندهی
پيگير اين امر
نمی توان به سر
منزل مقصود رسيد.
دوم آنکه در راه
مبارزه برای انجام
اين اصلاحات نبايد
و نمی توان از نيازهای
اجتماعی و اقتصادی
اقشار زحمتکش و
ستمديده جامعه
غفلت کرد. برای
همراه کردن اين
اقشار با روند
اجتناب ناپذير
اصلاحات بايد به
نيازهای آنان پاسخ
درخور را داد. در
اين نتيجه رای
گيری که بسيارهم
خردستيزانه جلوه
می کند عقلانيتی
نهفته است که شايد
خودويژگی روند
تحولات اجتماعی
و سياسی در ايران
را متبلور می سازد،
اما پديده ای نادر
و شگفت انگيزی
نيست. اين انتخابات
بخوبی نشان داد
که گفتمان اصلاحات
سياسی نتوانسته
است به گفتمان
غالب در ايران
تبديل شود و نازايی
آن از هم اکنون
هويدا شده است.
واقعيت ايسنت که
هيچ روند اصلاحاتی
نميتواند همه سلايق
و منافع متضاد
جامعه را ارضا
کند. اما اين روند
بايد بتواند دورنمايی
را ترسيم کند که
آحاد اين ملت بتوانند
اين منافع و علايق
خود را در آئينه
آن مشاهده کنند.
يکی از پديده های
منفی و زيانبار
و واقعيت دردناک
جامعه اينست که
فاصله اجتماعی
در حال افزايش
است و نسبت هواداری
و آزادی خواهی
نيز به همان ميزان
به خاستگاه اجتماعی
و سطح درآمد هم
وابسته شده است.
اگرچه در اين واقعيت
نمی توان شبهه
ای جستجو کرد اما
قابل تعميم به
همه جامعه نيست.
چه بسا ثروتمندان
تازه بدوران رسيده
ای که حفظ منافع
خود را در بقای
وضعيت موجود می
دانند و مستضعفينی
که به آگاهی اجتماعی
دست يافته اند
و جوانه های حرکت
و جنبش های اجتماعی
را به شکوفه می
نشانند. همانطور
که در مطلب پيشين
هم نوشتم تحليل
اين انتخابات مستلزم
پژوهش ميدانی گسترده
است . امان از دست
تحليل گرانی که
همه چيز را ازقبل
می دانستند و يک
روزه از ليبراليسم
به سوسيال دمکراسی
رسيدند. معلوم
نيست چرا اين تحليل
گران تحليل های
مشعشع خود را پيش
از اين انتخابات
منتشر نکردند و
اعلام نکردند که
حاشيه نشينان شهری
و تهي دستان جامعه
همه معادلات را
به هم خواهند زد.
گئورگ
بوشنر در "مرگ دانتون"
می نويسد:" در قابلمه
هر دهقان يک مرغ
بگذاريد، انقلاب
سکته خواهد کرد".
اصلاحات چون نتوانست
در قابلمه تهيدستان
مرغ بگذارد غش
کرد.
کتاب
مشروطه
ايرانی آقای
آجودانی را خواندم
.کتاب پر از اطلاعات
مفيد و خواندنی
است. از آن دسته
کتاب هايی است
که ايرانی ها برای
نوشتن آن ها کم
دست به قلم می برند.يادداشتی
را درباره آن نوشته
ام که می توانيد
در اينجا آن را
مطالعه کنيد.
اميدوارم
چند روز ديگر يادداشتی
را در نقد کتاب
"يگانه ی متفکر
تنها، مصطفی شعاعيان"
که آقای هوشنگ
ماهرويان آن را
منتشر کرده بنويسم.
محمد قوچانی
سردبير جوان و
خوش فکر روزنامه
شرق که منتسب به
"کارگزاران" است
در شماره 31 فروردين
اين روزنامه سرمقاله
ای نوشته است درباره
"روز جدائی،ضرورت
انشعاب در جناح
راست". محمد قوچانی
که دردوران نوجوانی
قلم به دست انگشت
تعجب به دهان روزنامه
خوانان ايرانی
فرو کرده بود خيلی
زود" دوران "کودکی" و راديکاليسم
خود را پشت سر گذاشت
و با قرار گرفتن
در پست سردبيری
روزنامه "شرق" چنان قلم
می زند که گويا
عمری را در سياست
پر فراز و نشيب
ايران سپری کرده
است. "مسخ" قوچانی
نتيجه تجربه زندگی
نبود، بلکه او
ناخواسته و به
"تعزير" بالغ شد
و ردای سخنگوی
مطبوعاتی"ميانه"
جامعه را به تن
کرد. سرمقاله روزنامه"شرق"
که تحولات جناح
راست را موضوع
خود دارد و دعوتی
است برای تجمع
در ميانه جامعه
و نمی خواهد اين
مکان فاقد سنت
گرايان محافظه
کار باشد. او بدنبال
ايجاد تعادل "شاهين"
ترازوست. بررسی
اين مقاله را در
اينجا
بخوانيد.
گم
شده ای که پيدا
شد
با به
پايان رسيدن دور
دوم رياست جمهوری
محمد خاتمی و نزديک
شدن موعد انتخابات
رياست جمهوری رفت
و آمدها و گفتگوها
برای يافتن نامزدهای
اصلح برای جناح
های سياسی موجود
شدت يافته است.
يک جناح از فرط
تراکم کانديدا
در مخمصه انتخاب
قرار گرفته، مخمصه
ای که بحران زا
ست و جناح ديگر
که ستاره هاي اقبالش
يکی پس از ديگری
افول کرده اند
درمانده از قحط
الرجال به چهره
های ته صفوف خود روی آورده
است. در اين ميان
است که باز از يک
نام غبارروبی شد.هاشمی رفسنجانی!
مثل
اينکه وقفه هايی
که بين نوشته های
من افتاده طولانی
تر می شود، و تقريبا
يک ماه است که اين
سايت را به حال
خود گذاشته ام
و مطلب تازه ای
ننوشته ام.اما
تعطيلات تابستانی
برای من همراه
با افزايش ساعات
فراغت از کار نيست
بلکه متاسفانه
با کمبود مزمن
وقت روبرو می شوم.
با
اين وجود خواندن
کتاب "همه مردان
شاه"اتفاقا مصادف
بود با سالگرد
کودتای 28 مرداد.مطلبی
را که در
اينجا می توانيد
بخوانيد به اين
مناسبت دوگانه
نوشته ام.
فيلم
"مارمولک"
به اکران در آمد
. فروش خوبی کرد،
با سر و صدای فراوان
و پس از انتقادهای
فراوان از پرده
های سينما بر چيده
شد. اين فيلم رويداد
جالب توجهی در
متن حوادث سياسی
ماه های اخير بشمار
می رفت و نشان می
داد که سکون خواسته
اقتدار گرايان
هنوز همه گير نيست.
"راه
آزادی" از اين پس
منتشر نخواهد شد.
مطبوعات ايرانی
به دردهای بی درمان
فراوانی مبتلا
هستند. کم پولی
و تيراژ اندک که
بر می گردد به بعد
مصافت جوامع ايرانی
در خارج از کشور.
البته نبايد فراموش
کرد که اينترنت
مزيدی بر علت شده
است.
يکشنبه 4 آوريل
انتخابات
در ايران برای
دور هفتم مجلس
شورای اسلامی برگزار
شد و کسی از نتايج
آن شگفت زده نشد!
مداخله
ضرور در بحث ديگران
سه شنبه 13 ژانويه
اتحاد
جمهوری خواهان
ايران زاده شد!
اتحاد جمهوری
خواهان ايران فرزند
ماه ها تلاش صدها
ايرانی آزادی خواهی
است که خانه ای
برای تلاش های
جمعی خود و محملی برای
مبارزه ايرانيان
در راه جمهوری
دمکراتيک و عرفی
بنا کردند.
دوشنبه 12 ژانويه
مجلسيان در
اعتراض به رد صلاحيت
بسياری از نامزدهای
انتخاباتی توسط
هيت های نظارت
به تحصن نشسته
اند مبارزه برای
آزادی انتخابات
وارد دور تازه
ای شده است.
بييندگان
گرامی صفحه!
اکنون پس
از دو هفته تعطيلات
سال نو ميلادی
کار صفحه را با
آرايش جديد صفحه
آغاز می کنم. بالای
صفحه تابلوی مشهور
و زيبای نقاش ايتاليايی،
جوزپه پلييزا دا
وولپدو را که ياد
آور دوران مهاجرت
روستايی از جنوب
به شمال ايتاليا
برای يافتن کار
در آستانه قرن
بيستم است جا داده
ام. از اين پس در
صفحه نخست تنها
عناوين مطالب ارائه
خواهد شد، با کليک
کردن روی اين عناوين
مطالب در صفحه
جداگانه ای پديدار
خواهد شد. مطالبی
که در سال گذشته
نوشته شده در صفحه
بايگانی قابل رويت
است.
در هفته های
اخير زلزله بم
روی داد که تصاوير
غمبار آن نيازی
به تفسير ندارد.
اين واقعه جانگداز
را به همه ايرانيان
و بازماندگان آن
فاجعه تسليت می
گويم.
در روزهای
آينده نخستين همايش
اتحاد جمهوریخواهان
ايران در شهر برلن
برگزار خواهد شد.
درباره برگزاری
اين همايش و نتيجه
آن بزودی مطالبی
را در اين صفحه
مشاهده خواهيد
کرد.
ديکتاتورهای
دست نشانده می
روند دمکرات های
دست نشانده می
آيند!
افکار
عمومی جهان از
خبر دستگيری صدام
شاد شدند و بويزه
ايرانی هايی که
بار رنج و مشقت
هشت سال جنگ تحميلی
و ويرانساز
با عراق را بر دوش
کشيده بودند و
خانواده های بسياری
در ماتم عزيزان
خود هنوز هم سياهپوشند.
در کنار شعف و خوشحالی
از اين واقعه اين
اميد در دل مردم
عراق و نيزايرانی
ها جوانه زد که
"سردار قادسيه"
به سزای اعمال
نکبت بار خود برسد
و التيامی باشد
بر دردهای مادران
داغداری که هنوز
نشانی از فرزندان
از دست رفته خود
نيافته اند. و بسيارند
اين مادرها!
اما
در کنار اين شادمانی
ابراز خشنودی ته
مزه ای از حسرت و افسوس
هم هست چرا که صدام
به دام مردم عراق
نيافتاد و هنوز
چند و چون دستگيری
او معلوم نيست
و جا برای حدسيات
و فرضيات فراوان
است. آمريکايی
ها که صدام را به
تور انداخته اند
اکنون می توانند
به فراخور نياز
های تبليغاتی و
به مثابه عنصری
در جنگ روانی خود
او را در صحنه های
متفاوت بچرخانند
و چون خرس های دوره
گرد با حلقه ای
در بينی معرکه
گردانی کنند. گزارش
مجله آلمانی "اشپيگل"
درباره شيوه های
آماده کردن زندانی
برای بازجويی های
دلخواه خواندنی
است. خوانندگان
می توانند به سايت
اينترنتی اين مجله
مراجعه کنند. اما
گذشته از اين مسئله
فراتر از يک دستگيری
است!
در
کنار خبر دستگيری
صدام خبری که مانند
بمب در محافل سياسی
منفجر شد، خبر
توافق ليبی به
توقف تلاش های
اين کشور در ساخت
سلاح های کشتار
جمعی، سلاح های
اتمی، شيميايی
و بيولوژيک بود.
اين خبر در اصل
خبری خشنود کننده
و مبارکی است. اما
حول و حوش آن زياد
هم قابل اتکا نيست.
بوش و بلر همزمان
اعلام کردند که
مقامات ليبيايی
ماهها در حال مذاکره
با اين دو کشور
بوده اند تا به
اين توافق نائل
شده اند. ليبی اميدوار
است از اين طريق
به جامعه جهانی
باز گردد و مناسبات
عادی با کشورهای
مذکور برقرار سازد
و از جمله روابط
عادی تجاری و اقتصادی.
ليبی از مدتها
پيش با چرخشی نامنتظره
مسئله مسئوليت
سقوط هواپيمای
لاکربی را متقبل
شد و بمب گذاری
در ديسکوی "لابل"
در برلن غربی را
هم بعهده گرفت
و از ان به بعد در
خفا درحال مذاکره
برای دستيابی به
توافق با طرفين
آمريکايی و انگليسی
بوده است. چنان
که گفته می شود
ليبی اطلاعات خود
را درباره القاعده
در اختيار آمريکايی
ها گذاشته است.
هنوز روشن نيست
که عمق توافقات
تا چه حدی است،
تا اينجا از اخبار
جسته و گريخته
ای که منتشر شده
است و از لحن سخنان
نمايندگان آمريکايی
ها و انگليسی ها
که حاوی تجليل
های دلگرم کننده
برای قذافی است
چنين بر می آيد
که آنها بسيار
راضی اند و رضايت
آنان نه در توافق
ليبی برای پايان
دادن به برنامه
های هسته ای بلکه
کشيده شدن اين
کشوربسوی آمريکا
و انگليس است که
اين بار نه با لشکرکشی
بلکه با مذاکرات
ديپلماتيک صورت
گرفته است. در کنار
چنگ و دندان نشان
دادن های مداوم
دلجويی و پشت گرمی
دادن هم کارساز
افتاده است و گويا
گردونه سياست به
جايی چرخ خورده
است که قرقی های
آمريکايی به جای
سگ های زنجيری
کبوترهای دست دست
آموز تربيت می
کنند!
پس
از فرو ريختن ديوار
برلن بسياری از
کشورها سمت گيری
نوينی را اتخاذ
کردند وبه نسبت
دوری و نزديکی
به اين اردوگاه
سياست های خود
را چه در بعد داخلی
و چه سمت گيری جهانی
آن مورد بازبينی
قرار دادند، چرا
که واقعيات سياسی
جهان و تقسيم قدرت
در آن به برخی ها
اجازه گردن کشی
های بی پشتوانه
ای را که بدان عادت
کرده بودند نمی
داد. تاکيد من بر
بی پشتوانه بودن
آنست. چرا که برخی
ها چنين تصور می
کردند که می توانند
سياست های نشئت
گرفته از منافع
ويژه ومحدود خود
را در لابلای شعارها
و منافع جمعی پنهان
کنند و از اين راه
حد آسيب پذيری
خود را کاهش دهند.
اما اکنون ديوار
و پرده ای نيست
که بتوان پشت آن
پنهان شد و ديگر
قيل و قال های کرکننده
خريداری ندارد.
پادشاه عريان در
برابر مردم ايستاده
است.
ليبی
هم دچار چنين سرنوشتی
شده است. قذافی
خود را رهبر بلامنازع
و راديکال اعراب
می دانست و دست
به اعمالی می زد
که بجز نشان از
راديکاليسم بهره
برای امر وحدت
اعراب در بر نداشت.
اکنون با در برابر
ديده داشتن سرنوشت
صدام جامه عوض
کرده و به صف توابان
پيوسته است. بايد
منتظر بود در تبليغات
خود ادبيات توابان
را هم به خدمت گيرد
و کتاب های سبز
آئين انقلاب را
به اقتضای سمت
گيری جديد بازنويسی
کنند. به قول دن
شيائو پن گربه
ای خوبست که موش
بگيرد چه گربه
سياه چه گربه سفيد.
قذافی
مرزهای قدرت خود
را در عراق به عيان
ديد. نکته مثبت
اينست که به واقع
گرايی روی آورد
و انتحار را چاره
ای برای مرگ خود
انتخاب نکرد. بايد
منتظر بود و ديد
که اين تغيير سمت
گيری دارای چه
ابعادی است. آن
را می توان بزودی
در سياست داخلی
و جهانی آن شاهد
بود.
اما
برای اينکه باز
به دستگيری صدام
بازگرديم يک موضوع
بلاجواب مانده
است و آن اين تيتر
بر بسياری از نوشته
ها بود که "دوران
ديکتاتورها بسرانجام
رسيده است". سوای
اينکه مگر در باور
ما چنين دورانی
وجود داشت، بايد
پرسيد آن دوستانی
که چنين به شوق
آمده اند نمی دانند
عامل چنين گشايشی
را از ياد برده
اند و تکرار آن
را طالبند؟ آيآ
جنگ صليبی بوش
با ديکتاتورها
را آرزو می کنيم؟
به جای ديکتاتورهای
دست نشانده بايد
دمکراسی های دست
نشانده را تجربه
کنيم؟ شايد چنين
بديلی دارای مضار
کمتری باشد اما
آيا بايد از اين
اصل پی روی کرد
که واقعيت هنجارساز
است و ما را در آن
دخلی نيست؟
دوشنبه
15 دسامبر امان از
"شرق" در همين شماره
روزنامه "شرق"
که مطلب گذشته
را درباره سرمقاله
آن نوشتم نوشته
ديگری يافتم که
بازهم بنظرم مسئله
دار بود. آقای شهروز
نظری مقاله ای
درباره يک کتاب
از نقاشی های نقاشی
ايرانی بنام فاسونکی
نوشته است و در
واقع نظری است
به طرح های اين
نقاش. متاسفانه
ما نه نقاشی های
آقای فاسونکی
را ديده ايم و نه
کتاب مجموعه نقاشی
هايش را در دست
گرفته ايم تا
" داوری های زيبائی
شناختی" نويسنده
نقد را بسنجيم.
اشکال کار در جای
ديگری است. نويسنده
روزنامه شرق با نقد اين
کتاب فرصتی يافته
است تا برخی داوری
های سياسی و ايدئولوژيک
را ، که ما فکر می
کرديم دوران آن
سپری شده است،
قاطی ارزيابی
های هنری کند تا
در آخرسر برای
خواننده پوشيده
بماند که هدف از
نقد کتاب، جنبه
هنری آن بود و يا
بار سياسی اش. آقای
شهروز مقاله اش
را چنين آغاز می
کند:" هيچ ايدئولوژی
ای با آدم های راديکالش
شناخته نمی شود.
راديکال ها هيج
وقت اکثريت يک
جمعيت فکری نيستند.
اصولا راديکاليسم
با اقليت يک رابطه
ناگسستنی دارد
و هر گاه چنين نگره
ای به وجود آمده
است که راديکاليسم
به عنوان جدی ترين
برخورد با يک ايدئولوژی
مورد ارزيابی
قرار گيرد تنها
نشانه اش کم اطلاعی
و سهل انگاری و
سرسری گيری به
آن جريان فکری
است." آقای شهروز
نظری پس از اين
احکام سرگيجه
آور بی ربط چنين
ادامه می دهد:"
پان ترکيسم از
آن رويکردهای
عجيب و غريب منطقه
ای ماست". که:"اينکه
جريانات آزادی
خواهانه و تلاش
های مشروطه خواهی
و ظلم ستيزی مردم
آذربايجان به
کلی با موضع فرقه
دمکرات و شخص چيشه
وری پيوند داده
شود هيجان ناسيوناليستی
غريبی است که به
تبع احساس پان
ايرانيستی بی
حد و حصر ما بوجود
امده است. ايران
نمی تواند سال
1325 و دخالت شوروی
کمونيستی را فراموش
کند سال قتل عام
و شورش های قاضی
محمد و کشتار کردها
و ترک ها همه بخش
های تاريک و تباه
دورانی است که
گاه و بی گاه وجدان
و پندار آدم غرب
ايران را می لرزاند."
آری چنين است ارزيابی
نويسنده روزنامه
ای که ادعای اصلاح
طلبی دارد، از
دل يک انقلاب عظيم
بدر آمده و حکومتی
را به زباله دان
تاريخ سپرده است
که سر منشا اين
مشقات و تباهی
ها بوده است. تازه
"وجدان و پندار"
او گاه و بی گاه
نمی لرزد. اين فقط
آدم غرب ايران
است که گه گاهی
لرز وجدان می گيرد.
او فقط"تعجب کردم
وقتی فضای دهشتناک
آن سالها را در
يک کتاب نقاشی
ديدم." زهی انصاف!
او چنين ادامه
می دهد" هنرمندش
نتوانسته بود
از شر سال های تهاجم
و دخالت خارجی
و رسوبات اين سال
های سياه بگريزد".
آقای عزيز اينها
رسوبات نيست کابوسی
است که خلقی را
از آن گريزی نيست.
آيا فضای قتل عام
ها که روشن نمی
کنيد چه کسی مرتکب
آن شد آن فضای دهشتناکی
نيست که هنوز نه
در نقاشی ها بلکه
انباشته های ذهنی
شان است که در چهره
ها نقش بسته است.
چنين بر می آيد
که نقاش توانسته
است واقعيت عينی
را در آثارش منعکس
کند و بيننده،
در اين مورد آقای
نقدنويس توانسته
است از اين آثار
روح زمانه را استنتاج
کند.نزاع او با
اثر و نقاش نيست
، او اين واقعيات
را بر نمی تابد،
برای همين هم به
نقاش خرده گرفته
است. اما
بيائيد صادقانه
قضاوت کنيد، آيا
اين انقلاب گامی
در راستای رفع
تبعيض هايی که
زمينه رشد و نمو
"پان ترکيسم" است
برداشت؟ آيا اين
فقط احساس پان
ايرانيستی بود
که به احساسات
پان ترکيستی دامن
زد يا 25 سالی که عبای
وحدت امت حزب الله
بر سر همه خلق ها
کشيده شد تا همه
منشا قومی خود
را بدست فراموشی
بسپارند نيز در
بروز اين چنين
تفکراتی بی تقصير
نبوده است؟ تا
زمانی که روند
همگرايی خلق ها
و قوميت ها در ايران،
مانند همه نقاط
جهان بدون اتکا
به ديناميسم درونی
آن، بدون برسميت
شناختن آن با اهرم
های نامتجانس
برای آن مختل شود
همين احساس زمينه
رشد خواهد يافت
و به تکرار مصائب
منجر خواهد شد.
آقای نظری کاملا
در اشتباه است
اگر فرض می کند"اينکه
قوميت را بعنوان
مبدا و آغاز پديده
زيبايی شناسی
قرار دهيم متد
نخ نمای مجهولی
است اما فاسونکی
به دليل گسست فرهنگی
که با نقاشی فارسی
زبان دارد به عنوان
يک عنصر ناهمگن
حائز ويژگی هايی
است که ماهريز
را واداشته تا
صرفا به دليل نگره
هنر برای هنرمند
و ارضای شهوت نقش
زدن فاسونکی مجموعه
کاملی شامل صد
صفحه تخيلاتش
را رو در روی بيننده
قرار دهد." تناقض
در گفتار و اظهار
فضل هايی که نشانه
بی مايگی نويسنده
است در اين سطور
لبريزند. آقای
روشنفکر نويسنده
روزنامه سرآمد
مطبوعات اصلاح
طلب فراموش کرده
که در چند سطر پيش
از اين نقاش را
به داشتن ديد سياسی
خاص متهم کرده
بعد هنر برای هنرمند
را پيش می کشد که
برای ارضای شهوت
نقاشی می کند. نقاشی
را با زبان نقاش
يکی می گيرد و آن
را ناهمگن تلقی
می کند .نا همگن
با که و چرا و چرا
نه؟ حدس من آنست
که نويسنده اين
متن در دايره المعارف
های هنری دنبال
سبک هايی که شايد
نزديک به اين نقاشی
ها فرض کرده گشته
و چنانکه از متن
بر می آيد اکسپرسيونيست
ها را يافته است
که گويا آنها هم
نقاشی برايشان
ارضای شهوت بوده
است. نسبت دادن
آقای فاسونکی
به "اکسپرسيوهای
آلمانی"(که معلوم
نيست اين ديگر
چه صيغه ای است)
شاهد اين مدعاست. |
يکشنبه
14 دسامبر جهانی
ترديد! چند روز پيش
از اين روزنامه
"شرق" سرمقاله
ای را به قلم آقای
امير حسين مهدوی
چاپ کرد که پرداختن
به آن ورای جار
و جنجال های روزانه
درباره انتخابات
دارای اهميت اساسی
است، چرا که به
موضوعی پرداخته
است که تاريخ مصرف
آن به اين زودی
ها به پايان نخواهد
رسيد. آقای
مهدوی در مقاله
خود معضلات اقتصادی
ايران و راه حل
های آن را مورد
بررسی قرار می
دهد. در اين مقاله
کوتاه مسئله سوبسيد
بنزين و ضرورت
انجام رفورم هايی
که ايران را آماده
پيوستن به سازمان
تجارت جهانی بررسی
و سياست ناروشن
دولت در اين خصوص
مورد انتقاد قرار
گرفته است. آقای
مهدوی می گويد
"خاتمی نگران
است. اعتماد نمی
کند. هنوز به قطعيت
نرسيده است." و
ادامه می دهد:"آموزه
های اقتصاد آزاد
هنوز اجازه ورود
به دستگاه فکری
"روشنفکر دينی"
را نيافته اند".
او کماکان مردد
در فضای بين عدالت
و رشد سير می کند.
به زعم آقای مهدوی
:"او اين مفاهيم
را چنان می فهمد
که دين و آزادی
را درک می کند،
هر يک را قيد ديگری
و در عين حال ضامن
آن می داند. نه با
آرامش خيال از
جهانی شدن دفاع
می کند و نه افزايش
قيمت بنزين را
بر می تابد. دوست
دارد که يارانه
ها هدفمند باشند
ولی "حذف" سوبسيد
را به سال بعدی
که هرگز نمی رسد،
احاله می دهد."
سرمقاله نويس
روزنامه شرق چنان
که پيداست خود
طرفدار سياست
هايی است که ناظر
بر جهانی شدن است
و ترديد خاتمی
را در درپيش گرفتن
چنين سياستی نه
فقط از ترديد ناشی
ناتوانی در اتخاذ
سياست روشن و گرفتار
گره فکری بلکه
ناشی از انتخاباتی
می داند که در راهست
و آن را بهانه ای
می داند برای
"وقت خريدن". يکی
از سياستمداران
قرن گذشته انگليس،
که نامش را فراموش
کرده ام، در جائی
گفته بود فرق سياستمدار
با دولتمرد آنست
که ما با نظر سياستمدار
مخالفت می کنيم
ولی دولتمرد نظری
را بيان می کند
که نمی توان با
آن مخالفت کرد.
حالا موضوع ترديد
خاتمی هم مانند نظر دولتمردی
است که نمی توان
با آن مخالفت کرد.
در واقع ترديد
خاتمی نه بيان
نظر و موضع او بلکه
بيان يک واقعيت
ملموس در جامعه
است که بصورت يک
گره و يک مانع بلند
در برابر همه سياستمداران
قرار گرفته است.
اگر کسی بتواند
چنين ادعا کند
که با خيال راحت
سياستی را تجويز
خواهد کرد که مقدمات
پيوستن ايران
به سازمان تجارت
جهانی را فراهم
کند و موج جهانی
شدن، موجی که خاتمی
از آن بيم دارد،
ايران را هم زير
و رو کند و در عين
حال بتواند براحتی
بر همه پيامدهای
آن غلبه کند يا
چيزی از سياست
نمی فهمد و يا اينکه
نبايد لحظه ای
به او به عنوان
سياستمدار اعتماد
کرد. اگر
ترديد خاتمی دارای
منشا خصلتی نيست،
که حتما نيست،
بيان واقعيتی
است و او حتما نمی
تواند مسئوليت
انجام آن را بعهده
بگيرد. نسخه های
شوک درمانی برای
اقتصاد ، نسخه
هايی که معمولا
بانک جهانی برای
کشورهای دارای
رشد کم تجويز می
کند دارای پيامدهايی
است که فروختن
آن به مردم به نام
"رشد" لابد از
عهده آقای خاتمی
خارج است. اينکه
بايد از تخصيص
سوبسيدهای غير
ضرور و صرفا مصرفی
، آنهم برای لايه
نازکی از جامعه
پرهيز کرد، مثلا
کاهش سوبسيد بنزين،
و يا جلوگيری از
افزايش تورم بجای
افزايش يارانه
ها، کاملا عاقلانه
و منطقی است، اما
اين موضوع ربطی
به جهانی شدن ندارد.
اگر جهانی شدن
سرنوشت محتوم
ماست، چرا نبايد
با چشم باز به استقبال
آن رفت و تمهيداتی
را در نظر گرفت
که اثرات جهانی
سازی در اقتصاد
ايران با کمترين
ناهنجاری ها همراه
باشد. مسئله تدوين
اين طرح و آن طرح
نيست که آقای خاتمی
آن را پذيرفته
و يا بدست فراموشی
سپرده است. موجی
بر سر مردم ايران
در حال فرو آمدن
است و آنها هنوز
از چند و چون آن
بی خبرند. همين
نويسنده هم مطالب
خود را در قالب
کدهای غير مفهوم
برای خواننده
ناوارد به گردش
چرخ سياست در پشت
پرده ها عرضه می
کند. ايران
کشور عقب مانده
و فقيری نيست و
گسترده ترين ارتباطات
را با بازار جهانی
دارد پس چنين وانمود
نکنيم که مجبور
به انتخاب لحظه
ای هستيم. اگر برخی
از دوستان اصلاح
طلب چنين می انگارند
که مسئله آزادی
ها در ايران در
گذر جهانی شدن
حل و فصل می شود
سخت در اشتباهند.
کشورهای مشابهی
که زودتر از ايران
بی گدار به آب زده
اند هم در گردنه
رشد گير کرده اند
و هم پشت مانع آزادی
ها درجا می زنند. ترديد خاتمی
ترديد تاريخی
مبتلا به جامعه
است. خاتمی می داند
جهانی شدن را گريزی
نيست ولی می داند
که اين جبر نيمچه
تاريخی حلال مشکلات
ما نيست که هيچ
مشکلات ديگری
بر آن خواهد افزود.
کاهش سريع ارزش
ريال، افزايش
سريع ورشکستگی
های اقتصادی و
بدنبال آن افزايش
بيکاری پيامدهای
بلاواسطه آن خواهد
بود. آيا کسی درباره
تلاطمات سياسی
ناشی از آن چاره
ای جسته است. |
پنجشنبه4
دسامبر ايران را
سراسر گرجستان
می کنيم!؟ يکی
از دوستان جمهوری
خواه، محمدرضا
اسکندری در سايت
اين جنبش مقاله
ای درباره انتخابات
آتی مجلس شورای
اسلامی در ايران
نوشته و ضمن برشمردن
دلايل لزوم تحريم
اين انتخابات،
چنين نتيجه گرفته
است :"تنها
يک راه برای اصلاح
طلبان باقی است.
آنان بايد از اپوزيسيون
گرجستان ياد بگيرند
و با حمايت ميليونی
مردم و کشاندن
آنان به خيابانها،
با اعتراضات مدنی
خويش و رد انتخابات
فرمايشی و برای
يک انتخابات آزاد
بدون دخالت نهاد
های سرکوب گر و
با نظارت سازمان
ملل به پيش بروند." چنانکه
می دانيم رويدادهای
گرجستان در پی
برگزاری انتخابات
پارلمانی اين
کشوربوقوع پيوست. احزاب اپوزيسيون
ضمن متهم ساختن
دولت به
تقلب در انتخابات
، با سازماندهی
تظاهرات پر دامنه
و اشغال پارلمان
و کاخ رياست جمهوری
، زمينهً سقوط
دولت حاکم را فراهم
آوردند. اما
کجای اين وقايع
حاوی درسی آموزنده
برای ما ايرانی
هاست. شايد مقاله
نويس محترم فقط
می خواسته با استفاده
کردن از يک واقعه
ای که در همين روزها
اتفاق افتاده
و در اذهان مردم
تر وتازه است گذری
به صحرای کربلا
و پلی به ايران
بزند و مردم را
به در دست گرفتن
سرنوشت خود فرابخواند. اما
حتما مقاله نويس
ما بخاطر
دارد که مردم ايران
با انقلاب 22بهمن
57 ، يکی از بزرگ ترين
انقلابهای تاريخ
معاصر را پشت سر
گذاشته اند و در
کوره آن آبديده
شده اند. انقلاب
شکوهمند بهمن
که جهانيان آن
را نمونه وار می
خواندند، انقلابی
بود عليه رژيمی
قدرتمند و تا دندان
مسلح که اساسا
با دستيازی به
اشکال مسالمت
آميز مبارزه و
بدون خونريزی
و در درجه اول با تظاهرات
مردمی به پيروز رسيد.
از اين جنبهً قضيه
بايد گفت که مردم کشور
ما چه بسا پر تجربه
تر از گرجی ها باشند،
که هستند. ايرانی
ها هم اکنون تجربه
ديگری را از سر
می گذرانند و آنهم
اينکه؛ آيا امکان
آن هست که بدون
"کشاندن آنها
به خيابان ها"
، کار سامان دهی
سياسی کشور با
مشارکت مستقيم
مردم عملی گردد
يا خير؟ آری اصل
مسئله درست در
همين نکتهً هزار
بار باريک تر مو
نهفته است. شايد
اين جنبهً مسئله
بايد برای گرجی
ها آموزنده تر
باشد. نبايد فقط
به سطح رويدادها
نگريست و سرسری به نتيجه گيری
های عام پرداخت
و نسخه صادر کرد،
بدون آنکه مضمون
و سرچشمه های اين
تحولات را شناخته
شود. ادوارد
شواردنادزه رئيس
جمهور مخلوع گرجستان،
در مصاحبه ای با
روزنامه آلمانی
" تاگس اشپيگل"(بتاريخ
3 دسامبر) افشاگری
های جالبی کرده
است که فقط از سر
دلخوری و بازندگی
نيست، بلکه در
عين حال حقايقی
را پيرامون اين
تحولات بازگفته
است که خودش يکی
از بازيگران جدی
آن بوده است. اهميت
حرف های شوارد
نادزه، نه در بازگشايی
رازی سر به مهری،
بلکه درتائيد
و تکرار دوباره واقعيت
تلخ سياسی
ای نهفته است که
بويژه در سالهای
اخير، در بسياری
از اين کشورها
روی می دهد. گفته
های او در اين مصاحبه
حاکی از کوشش های
آشکار و نهان آمريکا
و روسيه برای تاثيرگذاری
بر سرنوشت اين کشور
ها و جهت دادن اوضاع
سياسی آنهاست.
بر کسی پوشيده
نيست که دو کشور
آمريکا و روسيه برای رسيدن
به هدفهای خود
از به کارگيری
هيچ اهرمی از جمله فشارهای
سياسی مستقيم يا حمايت
از گروه های ساخته
و پرداخته برخی
از سرويس ها فرو
گذار نمی کنند.
اگر قراراست
درسی از رويدادهای
گرجستان آموخته
شود آن اينست که
بايد تا دير نشده
کاری کنيم کارستان
تا ايران گرجستان
نشود. همين انتخابات
پيش رو يعنی انتخابات
دورهً هفتم مجلس
شورای اسلامی
فرصت مناسبی است
برای جلوگيری
از تکرار حوادث
گرجستان در ايران.
نبايد گذاشت تصميم
گيری درباره آينده
ايران در خارج
صورت گيرد. نيروهای
سياسی ايران بايد
آنقدر پختگی از
خود نشان بدهند
که نگذارند
کار از کار بگذرد
و آينده کشور را
سفرای مختار رقم
بزنند. بايد
در نظر داشته باشيم،
اگرشدنی بود که با يک تظاهرات
و "به خيابان کشاندن
مردم" حکومتی
ساقط شود، نبايد
فراموش کرد که
همين حکومت جانشين
هم با يک
"تظاهرات" مشابه
می تواند به زير
کشيده شود و آنوقت
ما شاهد آن چنان
بی ثباتی و تزلزل
سياسی خواهيم
بود که مثلا در
ايران خودمان
بايد صد رحمت به
جمهوری اسلامی
بفرستيم. |
|
|
مانع انتخابات
در برابر اصلاحات
سه
ماهی بيش به برگزاری
انتخابات دور
هفتم مجلس شورای
اسلامی نمانده
است و از هم اکنون
بحث چگونگی واکنش
نسبت به آن در محافل
سياسی ايران داغ
است . سرنوشت ادامه
اصلاحات و يا توقف
آن در برابر مانع
بزرگی قرار گرفته
است. مانعی که می
بايست در اصل سازو
کار اصلی اصلاحات
می بود. مانعی به
نام انتخابات
مجلس شورای اسلامی. آيا
اين تناقض واقعا
وجود دارد و يا
فقط حاصل جو روانی
و التهاب ناشی
از نزديک شدن موعد
برگزاری اين انتخابات
است؟ مجلس
ششم ، مجلسی که
هواداران اصلاحات
در آن دارای اکثريت
شکننده و قاطعی
هستند، با بن بست
اجرايی روبروست
و مصوبات آن با
مانع شورای نگهبان
روبرو شده و به
جای اجرای نقش
به مثابه ارگان
قانونگزاری،
به کلوب بحث تبديل
شده است. کلوب بحثی
که دارای نقش ويژه
ای در آگاهی دادن
به افکار عمومی
دربارهً روندهای
آشکار و نهان در
گستره های گوناگون
اعمال قدرت در
کشور است. وجود
ارگان های متعدد
تصميم گيری و انسداد
سياسی، و نيز چيزی
که به قدرت دوگانه
در کشور نام گرفته
آشکارترين صحنه
تبلور خود را در
مجلس يافته است.
عجز مزمن مجلس
ششم در برابر شورای
نگهبان نمايانگر
تضادهای ساختاری
و قانونی قدرت
و بيشتر از آن نشانگر
توازن واقعی قوا
در قدرت است. در
نگاه به
واقعيت ناکارايی
مجلس است که می
توان به اين نتيجه
دست يافت که در
حکومت های از نوع
جمهوری اسلامی،
که مشروعيت خود
را از آرا مردم
نمی گيرد، ارگان
های انتخابی سهم ناچيزی
از قدرت را دارا
هستند. "دوم
خرداد" و تکرار
آن در انتخابات
برای تشکيل مجلس
ششم نشان داد که
با مشارکت گسترده
مردمی می توان
در ارکان قدرت
رخنه کرد. ابزار
انتخابات راهی
بود برای به مسالمت
برگزار کردن صف
بندی آشکاری که
ميان قدرت و ملت
ايجاد شده است.
حکومتی که با بحران
مشروعيت روبروست
و مردم از آن رويگردان
شده اند ، کارايی
خود را در کشورداری
از دست داده است
و جامعه را با بحران
های بيشمار اجتماعی
روبرو ساخته تنها
با ابزار اعمال
سلطه است که می
تواند بر پای خود
بايستد. انتخابات
سال های گذشته
تلاشی بود برای
امتناع از رويارويی
زود هنگام و نهادی
کردن تاريخی اين
درک از سياست که
می توان با ابزاری
جز قهر به مستلزمات
قدرت سامان داد.
يعنی قدرت را در
کاربرد زور خلع
سلاح کرد. انتخابات
دوره هفتم در شرايط
کاملا متفاوتی
برگزار نمی شود.
اگرچه اکنون مردم
با تجربه سال های
اخير و ارزيابی
از کارايی اين
شيوه تصميم به
شرکت در انتخابات
خواهند گرفت،
اما سمت گيری کلی
سياسی در اساس
تغيير نيافته
است. در شش سال اخير
اگرچه موجهای اصلاحات
به صخره سخت قدرت
کوبيده و پس نشسته
است اما سطح جنبش
را هم تا حدی اعتلا
داده و اکنون جامعه و نيروهای
دخيل در قدرت در
فضای کاملا ديگری
به تعامل دست می
زنند. چارچوب های
ممکن و ناممکن
بسط يافته و محدود
شده اند. جناح
راستگرای محافظه
کار بی خلل در راستای
برگزاری انتخابات
پيش می رود. اين
اميد را دارد که
مانند انتخابات
شوراهای شهر ،
مردم در خانه های
خود خواهند ماند
و به پای صندوق
های اخذ رای نخواهند
رفت. انتخابات
برگزار خواهد
شد و در هر صورت
حتی با شرکت اندک
مردم قانونيت
آن حفظ شده و مجلسی
انتخاب خواهد
شد با اکثريتی
راستگرا و محافظه
کار. اين جناح نتيجه اين
انتخابات را يک
دست شدن قدرت می
شمارد و آن را وسيله
ای می داند برای
پيش برد آن درک
از سياستی که کوچکترين
تحول را بر نمی
تابد. مگر اينکه
تحولی که کنترل
آن در دست حاکميت
باشد و کميت آن
موجب تغيير کيفيت
جامعه نگردد. به
زعم آنان اگر انجام
چنين تحولات کنترل
شده ای به حفظ نظام
کمک کند پس به پافشاری
بر منافع جناحی
ارجحيت دارد و
در عين حال اين
منافع در چنين
صورتی است که تامين
خواهد شد. اصلاح
طلبان مدت ها در
ترديد شرکت و يا
عدم شرکت در انتخابات
بودند. بقای نظارت
استصوابی شورای
نگهبان و قطعی
بودن ماندن بسياری
از چهره های شاخص
اين جناح پشت درهای
مجلس موجب آن شده
بود که در ميان
آنان بحث سود و
زيان شرکت در چنين
انتخاباتی در
گيرد. جبهه مشارکت
و گرو های موتلف
آن در واقع به راه
بدون بازگشتی
گام گذاشته اند.
اين
جناح کوشش می کرد
پلی باشد ميان
مردم و نظام. نظام
را به حرکت هايی
وادارد که موجب
جلب مردم به سامان
دهی سياسی جامعه
شود و مردم را به
برداشتن گام هايی
ترغيب کند که امکان
چنين تحولاتی
را امکانپذير
سازد. اين جناح
در نظر داشت مرزهای
نظام را چنان گسترش
دهد که بخش هايی
از اپوزيسيون
نيز در آن جای گيرد.
زمانی
که اين جناح دست
خود را در مجلس
و در دولت بسته
ديد ، با وجود خط
و نشان های فراوانی
که مبنی بر استعفای
همگانی کشيده
بودند، بر سر مواضع
خود ايستادند
و نشان دادند که
آماده نيستند
پا را محدوده نظام
خارج سازند. شايد
اين اقدام تا حدی
نيز خردمندانه
تلقی شود چراکه
رقيب آنان در قدرت
منتظر برداشتن
چنين گام هايی
از سوی اصلاح طلبان
بود. بيانيه راهبردی
پنجمين کنگره
جبهه مشارکت نشان
می دهد که اين دسته
چارچوب فعاليت
خود را در درون
نظام، در درون
چارچوب مشروعيت
قانون اساسی،
در مرزبندی آشکار
با گروه های اپوزيسيون
و در عين حال با
فرمولبندی اعتقاد
آنان به ضرورت
پيشبرد اصلاحات
بسوی ايجاد حکومتی
مبتنی بر مردم
سالاری دينی اعلام
کرده است. اگرچه
مشارکتی ها بخوبی
بر اين امر آگاه
هستند که "نگرش
خاص و رويه ويژه
حقوقی فعاليت
در چارچوب قانون
اساسی را حتی برای
تشکل های مستقل
و منتقد نيز دشوار
کرده است" و تن
در ندادن نظام
سياسی موجود به
اصلاحات مردم
سالارانه، موجب
متزلزل شدن بنيان
های حکومت می شود،
اما در عين حال
بر اين عقيده است
که " خارج شدن از
ساختارهای موجود
، حتی با روش های
مسالمت آميز،وضعيت
جامعه را در عمل
به شرايط راديکال
نزديک می کند".(در
گيومه از بيانيه
راهبردی کنگره
پنجم جبهه مشارکت)
جبهه مشارکت با
چنين برداشتی
است که در نظر دارد
برای هماهنگ کردن
آهنگ اقدامات
اصلاحی با مطالبات
مردم به جای پيشه
کردن سکوت و ترک
صحنه سياسی و واگذار
نمودن آن به رقيبی
که هنوز در پی مرعوب
ساختن مخالفان
و مهار کردن نيروهای
سياسی رقيب برای
بی بديل کردن قدرت
است، راه شرکت
فعال در انتخابات
و دست زدن به صور
گوناگون مقاومت
و ايستادگی مدنی
را در پيش گرفته
است. در بيانيه
راهبردی اين جبهه
چنين استدلال
شده است که شرکت
در انتخابات دور
هفتم مجلس شورای
اسلامی از آن نظر
ضروری است که راه
حل های راديکال
و راه حل هايی که
راه نجات ايران
را در خارج از آن
می جويند امکان
توفق نيابند و
اصلاحات به مثابه
تنها آلترناتيو
ممکن و مطلوب تثبيت
شود. اگرچه روی
سخن آنان در اينجا
با راستگرايان
محافظه کار است
که در پی کسب انحصاری
قدرت هستند اما
خودشان هم مخاطب
اين سخن هستند. افت
اصلاحات و گسترش
مطالبات مردم
نيروهای همواره
جديدتری را به
صحنه سياسی می
کشاند و نيروهايی
را که روزی در راس
اصلاحات قرار
داشتند ولی امروز
توان رهبری آن
را ندارند به پشت
صحنه پرتاب می
کند. اگر مردم مصلحت
انديشی های نيروهای
اصلاح طلب را برای
ماندن در چارچوب
نظام درک نکنند
و ان را دنبال نکنند تحقق انديشه
اصلاحات در خارج
اين چارچوب خواهند
جست و اينجاست
که مرکز و وزنه
اصلاحات و موتور
محرکه آن به جای
ديگری منتقل می
شود. اکنون اين
خطر هست که مردم
به اصلاح طلبان
حکومتی به مثابه
طيف ها و رنگ های
گوناگون يک نظام
بنگرند و روند
تمايزی را که در
حال تعميق بود
ادامه ندهند و
دوم خرداد را کوششی
برای تحول اگرچه
قابل تقدير اما
شکست خورده تلقی
کنند. راه برای تحريم
اين انتخابات
و بيرون آمدن از
چرخه های انتخابات
"بی حاصل" و" عقيم"
هنوز باز است. اکنون
صحنه برای کارزار
سياسی برای نيروهای
داخل و خارج از
نظام فراخ است.
انتخابات فرصت
طرح راهکارهای
متفاوت است. در
کنار اعلام شرکت
در انتخابات و
يا تحريم آن می
توان به تجمع نيرو
دست زد. بايد فکرکرد
که آيا فرصتی برای
معرفی آلترناتيوهای
انتخاباتی ، معرفی
نيرويی که در جامعه
به مثابه چهره
های اصلاح طلب،
ولی خارج از چارچوب
های شناخته شده
کنونی از محبوبيت
مردمی برخوردار
باشند باقی مانده
است؟ بايد متوجه
بود که اگر از همين
امروز بدنبال
تحريم کردن انتخابات
باشيم بايد اين
پاسخ اين پرسش را هم داشته
باشيم که روز بعد
از انتخابات چه
سياستی را در پيش
خواهيم گرفت؟
شعارسرنگونی؟
آيا تحريم با تغيير
در سمتگيری و مبانی
اعتقادات سياسی
همراه خواهد بود؟
آيا شعار انتخابات
آزاد و همگانی
را به بايگانی
تاريخ خواهيم
سپرد؟ انجام اين
انتخابات در شرايي
فعلی فرصت دوباره
ای برای فعاليت
سياسی و محک زدن
معيار جديت در
مبارزه سياسی
است و پايداری
بر مبانی آن است.جا
انداختن راهکار
انتخابات آزاد
و همگانی را در
همين فرصت ها بايد
جست.و نيز نبايد
فراموش کرد مطمئن
ترين ضمانت اجرائی
بهترين برنامه
ها نه وجود آزادترين
قوانين، که به
جای خود اهميت
دارند، بلکه توازن
نيروی سياسی است.
اين نيرو را بايد
اکنون گرد آورد.
و در چنين صورتی
است که برگزاری
چنين انتخاباتی
نه به مثابه گرهی
در اذهان و نه معضلی
عينی پيش پایاصلاحات
پديدار نخواهد
شد. |
پنجشنبه
27 نوامبر
بوش در بغداد
جرج
بوش روز "تنکس
گيوينگ" را با
سربازانش در بغداد
سپری کرد. جرج
بوش رئيس جمهور
آمريکا
و فرمانده کل
قوای قدرتمندترين
ارتش جهان ، ارتش
پيروزمند در جنگ
با سپاهيان صدام،
ارتش اشغالگر
عراق، ارتشی که
هفت ماه است بر
عراق فرمان می
راند، مخفيانه
وارد بغداد شد
تا اين روز را که
يکی از اعياد مهم
آمريکاست با سربازان
خود سپری کند. البته
برداشتن اين گام
از سوی جرج بوش
غير منتظره نبود.
پس از آنکه نيروهای
مقاومت عراقی
از روی گاری های
الاغ کش به جنگ
سلاح های ليزری
می روند، و صدام
حسين در خانه بستگانش
به افطار می نشيند،
بايد منتظر ديدن
او در ميدان مرکزی
شهر و صرف قهوه
در هتل الرشيد
و يا گردش در ساحل
رودخانه فرات
شد. فقط
جای سعيد الصحاف
وزير اطلاعات
صدام خالی است
که اين صحنه ها
را تفسير کند و
جای پيروزمندان
و شکست خوردگان
را در اين صحنه
گردانی ها به تماشاچيان
تلويزيونی نشان
دهد. |
|
|
سه شنبه
25 نوامبر چرا ذوق
زده نيستم روز گذشته
مطالبی را دربارهً
رويدادهای گرجستان
در همين صفحه نوشتم.
با خواندن مقالاتی
که در همين باره
در سايت های اينترنتی
درج شده بفکر افتادم
که چرا من قضايا
را طور ديگری می
بينم و در من از
آن شوقی که در برخی
از اين نويسندگان
مشاهده کرده ام
خبری نيست ؟ چرا
اين دوستان اين
رويدادها را چون
نمونه تازه ای
از پيروز شدن اراده
مردم بر خودکامگان
و نظام های خودکامه
ارزيابی کرده
اند اما من از زاويه
ديگری به اين رويدادها
نگريسته ام و ارزيابی
بدبينانه ای را
ارائه کرده ام.
شايد برخی حتی
جنين برداشت کرده
باشند که در دام
"تئوری توهم توطئه"
افتاده ام و رسوبات
تفکرات گذشته
در من مهر خود را
بر ارزيابی هايم
از اين واقعه بر
جای گذاشته اند.
شايد چنين باشد.
اما در همين جا
می خواهم بر يک
فاکت انگشت بگذارم
و توجه خوانندگان
را به آن جلب کنم. يکی
از تظاهرکنندگان
خيابانی در تفليس،
پايتخت جمهوری
گرجستان در برابر
ميکروفن خبرنگار
شبکه جهانی بی
بی سی گفت: اکنون
دوران پسا کمونيستی
در گرجستان بالاخره
به سر آمد و اين
روز روز زايش نوين
گرجستان است. چرا
پس از 13 سال حکومت
گروه هايی در اين
کشور که نه ارتباطی
با نيروهای چپ
داشتند و نه دارای
برنامه های چپ
روانه بودند،
نه دشمن آمريکا
بودند و نه عليه
آن توطئه می چيدند،
يک ميليارد دلار
کمک نقدی از آمريکا دريافت
داشته بودند و
نخستين پايگاه
سيا در منطقه در
اين کشور برپا
شده بود و همه عمليات
اين سازمان در
کل منطقه از اين
پايگاه هدايت
و رهبری می شد اکنون
دوران پسا کمونيستی
بسر آمده است؟
در
همان مقاله نوشته
بودم که بر افتادن
شواردنادزه از
رياست جمهوری
با اشاره حاميان
آن صورت گرفت و
گزارش هايی که
در مطبوعات بين
المللی منتشر
شده نيز مويد اين
برداشت است. اما
هنوز معلوم نيست
چرا و چرا اکنون؟ برخی
ها از جمله زينو
باران کارشناس
"مرکز نيکسون"
مطالعات امنيت
بين المللی بر
اين باورند که
آمريکايی ها می
خواهند در يک کشور
هم پيمان و مسيحی
روند دمکراتيزاسيون
را تعميق بخشند
تا جديت و صداقت
آنان در گفتار
ضرورت دمکراسی
در منطقه اثبات
شود. آمريکايی
ها برای گسترش
دمکراسی در منطقه
ابزارهای گوناگونی
را در دست دارند.
يکی از اين ابزار
سازمان ها و انستيتوهای
گوناگونی است
که با پشتوانه
دلارهای اعطا
شده از سوی "موسسات
خيريه" و دولت
آمريکا به آموزش
کادرهای "دمکرات"
می پردازند. يکی
از اين موسسات
"انستيتوی آزادی"
است که عمدتا در
شرق اروپا و جمهوری
های سابق شوروی
در حال فعاليت
است. در گذشته در
يوگسلاوی فعال
بود و چنانکه در
مطبوعات بين المللی
از جمله در وال
استريت جورنال
آمده نقش اساسی
در سرنگونی حکومت
ميلوسويچ در صربستان
را بعهده داشته
اند. به نوشته همين
روزنامه اين گروه
در ماه های گذشته
مرکز فعاليت های
خود را به گرجستان
منتقل کرده و وظيفه
مشاوره گروه های
اپوزيسيون را
تقبل کرده بودند. روزنامه
"تاگس اشپيگل"
نوشته است که کالين
پاول به شواردنادزه
توصيه کرده بود
که "صلاح گرجستان
را در نظر گيرد"
و يعنی کناره گيری
کند. اين
تا اينجا... همين
امروز همين شبکه
جهانی بی بی سی
مصاحبه ای را با
مترجم انگليس
صدام حسين پخش
کرد. اين شخص در
پاسخ به اين پرسش
که چرا ارتش عراق
در برابر متجاوزين
مقاومت نکرد پاسخ
داد که صدام حسين
در روز 9 آوريل که
در منطقه ای از
بغداد در جمع مردم
سخنرانی می کرد
گفت که به او خيانت
شده وفرماندهی
گاردهای رياست
جمهوری
با آمريکا ساخته
اند و طرح های مقاومت
را به اجرا نگذاشته
اند. يکی
از حاضرين گفت
چه کار خوبی کرده
اند. اما اگر تصور
کنيم که اين فرماندهان
اين کار خوب را
ماه ها پيش از اين
که امريکايی ها
به عراق تجاوز
کنند انجام می
دادند و با انجام
يک کودتا به عمر
اين حکومت فلاکتبار
خاتمه می دادند
چه می شد. آيا به
جای آنکه امروز
بصورت ناشناخته
در نقطه ای از جهان
زندگی کنند بهتر
نبود به عنوان
قهرمانان آزادی
کشورشان در تاريخ
ثبت می شدند و سرنوشت
ديگری را برای
کشورشان رقم می
زدند؟ شوق
وذوقی که برخی
از نويسندگان
ايرانی بيان داشته
اند شوق پس از اين
اشغال است که پيامدهای
آن را اکنون مردم
عراق بايد تحمل
کنند. مردم
گرجستان هم روزی
سرنوشت خود را
بدست خود خواهند
گرفت و نيازی به
اشاره از خارج
و کمک "انستيتوها"
نخواهند داشت.
يکشنبه
16نوامبر مافيای
قفقاز؟! لطفا
به بخش مقالات
و کتابخانه مراجعه
کنيد.
|
شنبه 1 نوامبر
بس کنيد! ديدار
آقای شريعتمداری
، وزير بازرگانی
کابينه خاتمی
از بندهای عمومی
زندان ا وين و مصاحبه
ای که با روزنامه
نگاران انجام
داد در برخی جهات
روشنگر بود. روشنگر
نه فقط از اين جهت
که در صورت صحت
داده های او همه
زندانيان در شرايط
بسيار متعارف"
رفاهی" بسر می
برند و برخی خبرها
درباره بدرفتاری
ها با زندانيان
"سياسی" شايعه
ای بيش نيست بلکه
از آن جهت که در
اين دورانی که
سنگی روی سنگ بند
نيست دوباره عده
ای به فکر برگزاری
مضحکه های تبليغاتی
می شوند و اين انتظار
را دارند که بر
اذهان نگران مردم
تاثيرگذار باشد. هفته
ها پيش که اعلام
شده بود آقای رئيس
جمهور هيآتی را
برای بازديد از
زندانها تعيين
کرده و آقای شريعتمداری
در راس اين هيات
قرار دارد ، دو
مسئله موجب شگفتی
افکار عمومی شده
بود، يکی اينکه
آقای شريعتمداری
عضويت در اين هيات
را تکذيب می کرد
و عنوان می کرد
که او وزير بازرگانی
است و کار تخصصی
می کند و موردی
ندارد به موضوعی
بپردازد که خارج
از حيطه مسئوليتش
است. دومين علت
شگفتی و حيرت اين
بود که چرا آقای
شريعتمداری؟ حالا
با گزارشی که در
مطبوعات منتشر
شده برخی از معماها
حل شده است ! دولت
آقای خاتمی دولت
ائتلافی است. هم
سياست دولت ائتلافی
و هم پرسنل دولت
ائتلافی. البته
برخی از گام ها
و ابتکارات هم
نمونه ابتکارات
دولت ائتلافی
است. به اين معنا
که حتما اگر آقای
خاتمی بنا را بر
اين گذاشته بود
که از وضعيت زندان
ها اطلاعات دقيقی
کسب کند و آن را
در اختيار مردم
بگذارد، چنان
که مردم هم توان
اعتماد به آن اطلاعات
را داشته باشند
و اقناع شوند،
حتما به اقدامات
ديگری دست می زد
و کميسيون ديگری
را برای بازديد
انتخاب می کرد.
کميسيونی که درد
زندانی ها را بفهمد
و بتواند بدور
از صحنه سازی های
نمايشی تصويری
واقعی از شرايط
درون زندان، محيط
زيستی و محيط روحی
و روانی که بر زندان
حاکم است ارايه
دهد. زندانی سابق
سياسی در ايران
فراوان است و خيلی
ها می توانستند
در اين کميسيون
شرکت داشته باشند. انتخاب
آقای شريعتمداری
از اين جهت نيز
جالب است که او
سابقه همکاری
با وزارت اطلاعات
در دوران آقای
ری شهری را دارد(محمد
قوچانی ،روزنامه
شرق، مراسم سالگرد
فوت علی رضا نوری)
يعنی تجربه ای
که او از زندان
دارد ، نه تجربه
آن طرف ميله آهنين
بلکه طرفی است
که آزادانه در
رفت و آمد است و
اجرای وظيفه می
کند بديگر سخن
بز را کرده اند
باغبان. بی علت
نيست که گزارش
او از وضعيت زندانی
ها نمونه ابراز
عقيده زندانبان
است. آقای شريعتمداری
وضعيت را طوری
ترسيم کرده است
که آدم بفکر می
افتد از فرط کمبود
وقت، سری به زندان
اوين بزند و وقت
خود را در محيط
آرام آن به مطالعه
و نوشتن بگذراند. البته
اين مواردی که
آقای شريعتمداری
از آنها نام برده
اند جزو مواردی
بوده است که دوران
محکوميت خود را،
که معلوم نيست
بر چه اساسی صادر
شده روی فرش های
ايرانی می گذرانند.
جلوی پای زهرا
کاظمی در زندان
اوين فرش پهن نکرده
بودند. او سنگفرش
های اوين را با
خونی که از جمجمه
اش فوران کرده
بود رنگين کرد.
آقای شريعتمداری
خوب بود به همراه
آقای سعيد مرتضوی
سری هم به اطاقی
که در آن جمجمه
زهرا کاظمی را
خورد کرده بودند
می زد. مسئله
وضعيت زندان ها
و شفاف سازی روند
بازداشت ها ، چه
دوران بازچويی
و چه دوران سپری
کردن محکوميت
ها موضوعی است
که سوای نوع برداشتی
که جامعه نسبت
به جرم و مجرم و جزا و راه
های مبارزه با
مفاسد اجتماعی
دارد، در جمهوری
اسلامی موضوعی
سياسی است. خودکامگی
سياسی از راس هرم
قدرت تا قاعده
آن مرسوم است. علاوه
بر آن ما دارای
انواع زندانی
هستيم. زندانی
هايی که تا کنون
هم محل حبس آنها
افشا نشده. حتی
پس از سربه نيست
شدنشان. و زندانی
هايی که بقول آقای
شريعتمداری در"رفاه"
کامل بسر می برند
. گزارش
هايی از اين دست
فقط از هياتی بر
می آيد که آقای
شريعتمداری از
افشای نام اعضای
آن در برابر افکار
عمومی خودداری
کرده است. آنهم
نه برای اين که
مسئولين زندان
در صدد تحت نفوذ
قرار دادن آنها
برآيند. مسئولين
که اين هيات را
ملاقات می کنند.
حتما برای اينکه
افکار عمومی به
فکر مراجعه به
آنان نيافتند.
چون شايد اين هيات
مجبور می شدند
از اطاق هايی که
در آنها برنامه
های "هويت" و ابراز
ندامت های تلويزيونی
تصويربرداری
می شوند نيز بازديد
کنند. اينجاست
که دولت ائتلافی
فراتر رفتن از
چارچوب سياست
ائتلافی را بر
نمی تابد. و هر هدف
و خواست روشنگرانه
ای هم به ضد خود
تبديل می شود و
به جای آرام بخشی
اذهان مشوش و نگران
به رسوايی مبتکران
آن می انجامد. قدم
اول برای شفاف
سازی امتناع از
برگزاری چنين
نمايشاتی است.
نمايشاتی که برازنده
دولت "دوم خرداد"
نيست. |
|
|
|
بازهم درباره
28 مرداد
در اين روزها
موضوع ديگری که
در محافل سياسی
بويژه در خارج
از کشور مورد بحث
قرار گرفت سالگرد
وقوع کودتای 28 مرداد
بود. گروه هايی
از سلطنت طلبان
می کوشند در بحث
درباره اين کودتا
و در بازبينی تاريخی
آن اين نظريه را
در جامعه جا اندازند
که وقوع کودتا
در ايران اجتناب
ناپذير بود و دليل
آنهم شکست سياست
دولت مصدق در قبال
ملی کردن نفت و
انزوای روزافزون
آن در جامعه بود.
لب گفته اين آقايان
اينست که گويا
بايد از آمريکا
و انگليس در سازمان
دادن چنين کودتايی(که
گويا اتفاق مهمی
هم نبوده است) متشکر
بود و حالا که اين
کشورها هنوز پس
از سالها که از
اين واقعه می گذرد
آماده نيستند از
عمل خود در برابر
مردم ايران ابراز
معذرت کنند، پس
کل قضيه را بايد
طوری وانمود کرد
که گويا با پيروزی
اين کودتا سرنوشت
مردم ايران به
شاهراهی افتاده
که می توانست قرين
موفقيت گردد. از
آنجايی که همين
محافل اين اميد
را در دل می پرورانند
که سوار بر تانک
های امريکايی بر
تاج و تخت از دست
داده خود بنشينند
می توان به اين
نتيجه رسيد که
ارائه چنين تحليل
هايی برای تدارک
مقدمات و زمينه
ذهنی برای بازگشت
سلطنت به ايران
صورت می گيرد. تحريف
تاريخ اينجا هم
با هدف و متاسفانه
با بکار گرفتن
افرادی صورت می
گيرد که تاکنون
به هواداری از
سلطنت شناخته شده
نبوده اند و خطرناک
بودن آنه هم در
همين جا نهفته
است. مجله تلاش
در آلمان و برخی
از فعالان سابق
کانون نويسندگان
ايران نمونه هايی
از اين محافلند.
اما...
يکی از شاه
بيت های استدلال
های کودتاچيان
ايرانی و حاميان
خارجی آن اين بود
که دکتر مصدق با
سياستی که در پيش
گرفته بود نه تنها
ايران را بسوی
کمونيسم سوق می
داد بلکه کل منطقه
را در کام سوداگری
های اتحاد شوروی
غرق می ساخت. برای
اثبات اين ادعا
چنين استدلال می
شد که مصدق با ملی
کردن صنعت نفت
و کوتاه کردن پای
انگليس از ايران
خود بخود به افزايش
وزنه اتحاد شوروی
کمک می کرد ، کما
اينکه مصدق می
کوشيد برای مقابله
با انگليس از شوروی
برای ايجاد تعادل
در سياست خارجی
استفاده کند. برای
رسيدن به اين منظور, برای
جلب رضايت شوروی
دست حزب توده را
در دامن زدن به
فعاليت های خود
و ايجاد آشوب های
سياسی بازمی گذاشت
تا آنجايی که يک
حزب منحله به نيروی
بزرگ سياسی در
جامعه تبديل شده
بود. علاوه بر آن
سياست های غلط
اقتصادی دولت مصدق
مردم را از بهبود
وضعيت خود در پی
ملی شدن صنعت نفت
نا اميد کرد و آنان
را بدامن کودتاچيان
سوق داد.
برای اثبات
ادعاها می توان
آسمان و ريسمان
را به هم بافت و
با تکرار اتهامات
واهی که اکنون
پس از گذشت ده ها
سال هنوز ادامه
دارد و در هر سالگردی
چاشنی های جديدی
به آن اضافه می
شود حقايق را پشت
پرده نگاه داشت،
اما مراجعه به
تاريخ ، آنهم به
معدود اسناد و
مدارکی که موجود
است خلاف آن ثابت
می شود. هنوز دولت
های آمريکا و انگليس
اسناد مربوط به
اين دوران را کاملا
از طبقه بندی خارج
نکرده اند و گزارشی
که در سال 1997 ابتدا
در"نيويورک تايمز"منتشر
شد و ترجمه آن در
ايران به چاپ رسيد
فقط حاوی گزارشی
از يکی از کارگزاران
"سيا" در اين ماجرا
است، اما همين
کافی ست تا نشان
داده شود که کودتا
28 مرداد نه يک رويداد
اتفاقی بلکه عملياتی
حساب شده و تدارک
ديده شده بوده
و بانيان و آمران
آن آشکار و هدف
ها و مقاصد آن نيز
روشن بوده است.
انتخاب شق کودتا
زمانی صورت گرفت
که انگليس و آمريکا
از کسب موفقيت
بطرق ديگر قطع
اميد کردند. دکتر
مصدق در"خاطرات
و تالمات "خود چنين
می گويد."چون دولت
انگليس نمی خواست
سياستش در ايران
دچار شکست بشود
و ملل ديگر بتقليد
از ايران خود را
برای مبارزه حاضر
کنند و دول استعمار
طلب را بزانو درآورند
برای کسب توفيق
از دو کار ميبايستی
يکی را انتخاب
کنند.يا مبارزه
حود را در ايران
بشدت ادامه دهند
و يا در مراجع بين
المللی دولت را
مستاصل نمايد که
خود دست از کار
بکشد و مبارزه
بنفع آن دولت خاتمه
يابد.(ص 241)
مسئله اينجاست
که قباحت و يا مشروعيت
و حقانيت کودتا
ديگر مطرح نيست
بلکه کل قضيه ملی
شدن صنعت نفت و
اعاده حق حاکميت
ايران بر منابع
خود مورد سئوال
قرار می گيرد و
چنين وانمود می
شود که گويا ادامه
قراردادهای نفتی
با انگليس بسود
ايران می بود،
نه تنها موجب بروز
ناارامی های سياسی
نمی شد بلکه از
لحاظ اقتصادی نيز
بنفع ايران تمام
می شد. اين ادعا نه جديد است
و نه بدعت دارد.
در مذاکرات متعدد
با شرکت های نفتی
و انگليس و آمريکا
بارها کوشش می
شد تا به ايران
چنين القا شود
که ملی کردن صنعت
نفت در دراز مدت
بزيان ايران تمام
خواهد شد و به جای
استفاده از مواهب
استخراج نفت ايران
با مشکلات فنی
و مالی فراوانی
دست و پنجه نرم
خواهد کرد. مشروح اين
مذاکرات در مطبوعات
آندوران چاپ و
در کتب تحليلی
اين وقايع انعکاس
يافته است.
در برخی از
بررسی ها درباره
بانيان کودتا و
توافق هايی که
ميان آمريکا و
انگليس برای انجام
آن صورت گرفت مطالبی
عنوان می شود که
اصل قضيه را مخدوش
می سازد و با انداختن
بار اصلی کودتا
بدوش انگليس آمريکا
را فقط صحنه گردان
آن معرفی می کنند
تا نقش مثبتی را
که برای آمريکا
در ايران در نظر
گرفته اند با خطر
مواجه نسازند.
در اين شکی
نيست که انگليس
منافع خود را بگونه
بلاواسطه تری در
خطر می ديد و اتخاذ
تصميم درباره تغيير
دولت در ايران
دارای اهميت لحظه
ای بود. اما آمريکا
منافع دراز مدتی
داشت که ايران
يکی از حلقه های
اساسی آن بشمار
می رفت.
در برخی از
تحليل ها چنين
برداشتی ترويج
می شود که گويا
دولت ترومن(از
حزب دمکرات) مخالف
انجام کودتا بود
و موافقت امريکا
با طرح های کودتايی
زمانی صورت گرفت
که با انجام انتخابات
در آمريکا در اواخر
سال 1952 و پيروزی نامزد
جمهوری خواهان،
دوايت آيزنهاور،
بسوی سياست کودتا
گرايانه انگليس
که راه حل های سياسی
را بی فرجام يافته
بود چرخش کرد و
به حمايت آشکار
از عمليات کودتايی
دست زد.
اين موضوع
فاکت تاريخی است
و در هفته های اخير
و بمناسبت سالگرد
کودتای 28 مرداد
هفته نامه آلمانی
دی تسايت هم در
مقاله ای به اين
موضوع اشاره کرده
و شباهت های ان
را با سياست دولت
کنونی آمريکا برجسته
کرده است. اما اين
فاکت همه تاريخ
نيست و نمی توان
با پيش کشيدن آن
پيش زمينه کودتا
را بدست فراموشی
سپرد، بويژه از
آنجهت که سياست
دولت ترومن در
اين رابطه از اساس
تفاوت زيادی با
سياست دولت متاخر
نداشته است.
سال ها پيش
از کودتا هنگامی
که آمريکا و انگليس
از دولت رزم آرا
حمايت می کردند
روزنامه نيو يورک
تايمز نوشت."اگر
جلو روسيه در کره
گرفته شود و شوروی
بخواهد از حزب
توده بدون روشن
شدن آتش جنگ بين
المللی برای ايجاد
قيام مسلح استفاده
کند ماموريت رزم
آرا مهمتر و حياتی
تر حواهد بود... در
اين نکته شکی نيست
که اگر اوضاع ايجاب
کند رزم آرا لايق
آنست که برای جلوگيری
از متلاشی شدن
و تجزيه حکومت
ايران حکومت ديکتاتوری
برقرار کند..." انتخاب
هنری گريدی ، جلاد
قيام يونان، به
سمت سفيری آمريکا
در ايران، نشان
داد که آمريکا
در پی اتخاذ سياست
ديگری در اين رابطه
است.(فرستاده ويژه
اطلاعاتی انگليس
به ايران کريستوفر
وودهاوس بود که
او نيز در عمليات
يونان شرکت داشت.)
خود گريدی آشکارا
پس از انتصاب خود
به اين سمت در مصاحبه
مطبوعاتی گفته
بود..."فقط ما در
صورتی به ايران
کمک نظامی خواهيم
کرد که دولتی که
مورد اطمينان باشد
در آنجا روی کار
بيايد. اين دولت
بعد از ورود من
به ايران زمامدار
خواهد شد و از پشتيبانی
آمريکل برخوردار
خواهد گرديد. از
ايران مانند پايگاهی
بر ضد مراکز حساس
شوروی استفاده
خواهد شد...پس از
حصول اطمينان از
رولت ايران آمريکا
اسلحه و پول برای
ايران خواهد فرستاد."
جرايد ايران در
آستانه ورود گريدی
به ايران نوشتند."
در تهران همه منتظر
ورود سفير کبير
آمريکا گريدی هستند.
زيرا محافل سياسی
معتقدند که سازش
دو سياست انگليس
و آمريکا پس از
ورود گريدی ديکتاتور
واقعی يونان جنبه
روشن و قطعی به
خود خواهد گرفت."
اين نقل قول هايی
از تابستان 1329 و سال ها
قبل از کودتاست
و متعلق به زمانی
است که مقاصد آشکارا
بر زبان رانده
می شد و کمتر سعی
می شد آن را در لفافه
های عامه پسند
و گمراه کننده
بپيچند.
در ايران منافع
انگلستان برای
ادامه غارت منابع
نفتی و منافع آمريکا
در تقويت جبهه
مقدم بر ضد اتحاد
شوروی که ترکيه
و يونان اجزای
ديگر آن بودند
بهم گره خورده
و کودتای 28 مرداد
انجاميد. بی جا
نيست در همين رابطه
نوشته ای را از
دکتر حسن ارسنجانی
از روزنامه "داريا"مورخ
29/3/29 نقل کنيم که از
زبان يکی از سياستمدارانی
که شکی در نزديکی
او به حزب توده
و شوروی وجود ندارد
پشت پرده سياست
اين کشورها در
قبال ايران را
بروشنی بازگو می
کند.
"...نقشه تحول
بر دو پايه اساسی
قرار گرفته است؛
يکی اصلاحات ظاهری
برای راضی نگاه
داشتن مردم، دوم
تجهيز ايران به
منظور پيوستن عملی
به جبهه انگلوساکسون
و امادگی برای
جنگ با شوروی و
آخرين راهی که
جهت پيش بردن مقاصد
خود پيدا کرده
اند روی کار آوردن
يک شخص مقتدر با
اختيارات ظاهرا
قانونی است که
در درجه اول آن
شخص، مورد اعتماد
خودشان باشد و
بتوانند به او
اطمينان کنند و
ثانيا قدرت اجرای
برنامه های ظاهرا
اصلاحی را داشته
باشد...مقصود از
توافق آنها و رفع
اختلاف نظر، بوجود
اوردن يک چنين
حکومتی در ايران
می باشد که مردم
به نان و شکم خود
سرگرم باشند، انگليسيها
آسوده نفت خود
را ببرند و آمريکائی
ها بازارهای ايران
را با بادکنک و
نايلون پر کنند
و توپ و تانک به
کشور ما بريزند
تا روز اعلام جنگ
(جنگ با شوروی.و)
ما حاضر برای قربانی
شدن باشيم."(بنقل
از گذشته چراغ
راه آينده)
بدينترتيب
روشن می شود که
سياست دمکرات ها
با جمهوری خواهان
تفاوت کيفی در
قبال ايران نداشته
، فقط زمان اتخاذ
تصميم ها بگونه
ای بوده است که
در زمان شکست مذاکرات
ايران وانگليس
دولت آمريکا نيز
از امکان رفع اختلاف
دو کشور از طرق
سياسی قطع اميد
کرده و موافقت
خود را با انجام
عمليات کودتايی
برای تغيير دولت
اعلام کرده است.
اينکه آيا
در اين دوران با
توجه به واقعيات
جهانی، تناسب نيروها
و توان اتحاد شوروی
خطری از اين جانب
ايران را تهديد
می کرد موضوعی
است که بگونه ای
موذيانه مورد سو
استفاده قرار می
گيرد و با مراجعه
به وقايع آذربايجان
چنين وانمود می
شود که در آن دوره
نيز چنين خطری
بحدت وجود داشته
و تحريکات حزب
توده صحت اين مدعا
را نشان داده و
بويژه پس ازآ نکه
شبکه نظامی اين
حزب در ارتش ايران
کشف شد گويا برهمگان
آشکار شد که چنين
خطری بفوريت ايران
را تهديد می کرده
است.
شوروی در سال
های پس از پايان
جنگ جهانی دوم،
زمانی که جنگ سرد
جهان را به دو اردوگاه
تقسيم کرده و دوره
ای تدارکات تسليحاتی
آغاز شده بود ،
جنگ کره بشدت جريان
داشت و در اروپا
ناتو شکل می گرفت،
آلمان غربی دوباره
مسلح شده و کمربند
امنيتی مسلح به
بمب های اتمی دور
شوروی کشيده می
شد، در موقعيتی
نبود که بتواند
راسا به عملياتی
دست زند که خارج
از مرزهای پذيرفته
شده مناطق تحت
نفوذ قرار داشتند.
دستیابی شوروی
به بمب های اتمی
نشانه اقتدار اين
کشور بشمار می
رفت اما هنوز از
توازنی که بعدها
بدان دست يافتند
خبری نبود. سياست
اتحاد شوروی در
اروپا سياستی کاملا
محتاطانه و همراه
با نرمش های فراوان
برای دوری جستن
از تنش های احتمالی
بود. ارائه يادداشت
مشهور استالين
به آلمان غربی
درباره پذيرش وحدت
اين کشور در صورت
نپيوستن به پيمان
آتلانتيک شمالی
مبين اين واقعيت
است. کشورهای
اروپای شرقی هنوز
از ثبات نسبی برخوردار
نبودند. وقايعی
که در سال 1953 (پيش
از کودتای 28 مرداد)
در آلمان دمکراتيک
و در سال 56 در مجارستان
و لهستان بوقوع
پيوست صحت اين
مدعا را ثابت می
کند. علاوه بر آن
سياست اتحاد شوروی
در برابر سياست
ملی کردن صنعت
نفت "از ابتدا يکنواخت
صريح و موافق" بود
و در تمام مدت
"از هر عملی که
موجب تضعيف آن
شود خودداری"می
کرد."(حجار16/4/30 نقل
از گذشته چراغ...)
امتناع دولت ايران
از پيوستن به بلوک
ضد شوروی که توسط
آمريکا در خاورميانه
سرهم بندی شده
بود و حمايت بلوک
سوسياليستی از
دولت مصدق در ارگان
های بين المللی،
از جمله در شورای
امنيت سازمان ملل
متحد آمريکا را
در برابر دولت
ايران کاملا بدبين
کرده و موجب نگرانی
اين دستگاه نسبت
به آينده آن کرده
بود. ادعای اينکه
شوروی در پی وارد
شدن به ايران بود،
آنهم به شايد به
ياری دولت مصدق
ادعايی پوچ و بی
معنا است.
درباره نقش
حزب توده در اين
ماجرا تاکنون مطالب
فراوانی بچاپ رسيده
که تکرار آن در اينجا
بيمورد است، اما
سندی که تاکنون
کمتر بصورت کامل
منتشر شده جزوه
معروف 28 مرداد نوشته
گالوست زاخاريان
از اعضا رهبری
حزب توده ايران
بود که پس از شکست
نهضت بعنوان اکثريت
هيئت اجرائيه منتشر
شد که بزودی در
اين صفحه قرار
خواهد گرفت تا
تصوير روشنی از
اين موضع، فارغ
از تعبيرات متفاوت
در معرض ديد بينندگان
قرار گيرد.(18سپتامبر)
اين مطلب ادامه
خواهد داشت...
روانشناسان
تا کنون در باره
تاثيرات بازی های
کامپيوتری مملو
از خشونت پژوهش
های فراوانی را
انجام داده اند
و متفق القول به
اين نتيجه رسيده
اند که اين نوع
بازی ها تاثيرات
سوئی بر کودکان
و نوجوانان بر
جای می گذارد و
کثرت ساعات اشتغال
به اين نوع بازی
ها موجب آن می شود
که خردسالانی که
شخصيت اجتماعی
شان هنوز شکل نگرفته
و قدرت داوری شان
تحت تاثير مولفه
های محيط است،
مرز ميان انتزاع
و واقعيت را مخدوش
کنند و در رفتارهای
روزمره نيز به
تبعيت از ساعات
بازی خود گشت کامپيوتر
عمل کنند. سوای
آنکه اين نوع بازی
ها بنوعی بيان
اميال و آرزوهای
هنوز ناممکن طراحان
آنست ، انتقال
اين توانايی ها
به دنيای واقعی
و بازتاب آن در
رفتار روزمره شخصی
بلايی است که دامنگيز
بسيار خانواده
هايی شده است که
فانتزی آنها در
تعليم و تربيت
کودک به خريد اين
نوع بازی ها محدود
می شود و با يک ضرب
تمام مسئوليت تربيتی
خود را از شانه
خالی می کنند.
اما اين دنيای
کودکان و خردسالان
است که هنوز با
دنيای واقعی روبرو
نشده اند و نمی
دانند دنيای بزرگ
تر ها نيز دست کمی
از بازی های آنان
ندارد. "جنگ های
تميز" ی که پشت
کامپيوترها هدايت
می شود ادامه بازی
های کودکان ولی
با مسالح انسانی
و جاندار است که
بر خلاف بازی ها
بقول شکسپير اگر
در بدنش دشنه فرو
کنی خون از او فوران
می کند.
اين روزها
در خبرها آمده
بود که آدميرال
بازنشسته جان پويندکستر،
يکی از مشاوران
برجسته وزارت دفاع
آمريکا، وزارت
خانه ای که مرز
ميان بازی و واقعيت
را رسما جدی نمی
گيرد، بعلت مسئوليت
در راه انداختن
يک صفحه اينترنتی
مجبور به استعفا
از سمت خود شده
است. صفحه ای که
اين آقای پويندکستر
که برای ما ايرانی
ها از روزهای بالا
آمدن گند ماجرای
ايران – کنترا در
دوران رياست جمهوری
ريگان نامی آشناست،
براه انداخته بود
اين امکان را به
مراجعه کننده می
داد تا درباره
احتمال تکرار واقعه
ای نظير آنچه که
در 11 سپتامبر 2001 رخ
داد شرط بندی کند
و پول کلانی بجيب
بزند. بگفته
ای اين برنامه
را برای مچ گيری
از حاميان پولدار
القاعده بره انداخته
بودند. اما اين
حرف عذر بدتر از
گناهی است که آقای
پويندکستر مجبور
به بگردن گرفتن
آن شده است. ارتباطات
القاعده برای
"سيا" در سفره پهن
است و نيازی به
اين گونه پناه
بردن به دنيای
مجازی بازی های
کامپيوتری نيست.
اينجا روانشناسان
حرفی برای گفتن
ندارند و" بيمار"
خود را به تمارض
زده است.نخبگان
دستگاه رهبری کننده
آمريکا برای نخستين
بار نيست که نشان
داده اند مرز ميان
واقعيت و تخيل
را نمی شناسند
و چون کودکانی
که "جوی استيک"
در دست دارند خود
را قادر مطلق می
دانند.(7 اوت 2003)
يکی از خبرهای
معمايی روزهای
اخير جريان قتل
حسن احمدزاده نامی
بود که در ابتدا
گويا بيان کنندگان
آن نيز از چند و
چون آن خبر دقيقی
در دست نداشتند
و فقط می دانستند
قتلی صورت گرفته
و عاملان آنهم
افرادی بوده اند
که به لباس شخصی
معروف شده اند.
در جريانی که به
"قتل مسجد ابوالفضل"
شهرت يافت گويا
بسيج محل دخالت
داشته و با دستگيری
و کشاندن حسن به
داخل مسجد او را
بقتل رسانده اند.
نماينده نهاوند
در مجلس شورای
اسلامی در مجلس
سخنرانی کرده و
عاملين قتل را
مامورين انتظامی
و لباس شخصی ها
خوانده بود و گويا
زمان وقوع آن را
نيز پس از نا آرامی
های اخير دانشجويی
دانسته بود. اکنون
اين نماينده تکذيبيه
ای برای يکی از
سايت های با "پشتوانه"
قدرتمند(بازتاب)
ارسال داشته و
نوشته است که آری
سخنرانی من مورد
سوتفاهم شده و
اين قتل را بسيجی
ها مرتکب شده اند
و امسال نبوده
پارسال بوده. به
همراه اين نامه
نامه ای هم از پدر
مقتول که کارمند
شعبه مرکزی يکی
از بانک هاست به
پيوست منتشر کرده
که شرح ماوقع را
چنين بيان می دارد.
منزل
اينجانب اينجاست
ولي ايشان توجه
به حرف ايشان نميكند
و با حسن طبق گفته
خودش زد و خورد
ميكند و قضيه
فيصله پيدا ميكند
و «م.ك» به ايشان ميگويد
يك روز حسن، خون
تو را ميريزم
و شب چهارشنبه
سوري سال 81 فرا ميرسد
كه حسن احمدزاده
از پادگان به منزل
آمده بود كه صبح
قرار بود به پادگان
برود و ايشان به
بيرون ميرود كه
ساعت يازده شب
از خيابان طوس
به منزل ميآمده
كه «م.ك»، «م.ش»، «ر.ر»
و شخصي به نام «ع.م»
و «ن.ت» كه به گفته
شاهدان عيني، حدودا
ده نفر به حسن احمدزاده
حملهور ميشوند
و به گفته شاهدان
عيني به ايشان
از پشت دستبند
ميزنند و كاپشن
ايشان را بر سرش
ميكشند و به ضرب
و كتك و مشت و لگد
ايشان را ميزنند
و چند تن از شهروندان
ميگويند، نزنيد
و آقايان ميگويند
به شما مربوط نيست.
در وسط كوچه كه
مسجد در آن كوچه
ميباشد ايشان
را در ماشين مياندازند
و به مسجد ميبرند
و در مسجد ابوالفضل
(واقع در خيابان
دكتر هوشيار ـ
سهراه اكبرآباد)
را ميبندند و
حسن را آنقدر
ميزنند كه وي
جان به جان آفرين
تسليم ميكند كه
در ساعت 35/11 جنازه
حسن احمدزاده را
به بيمارستان آزادي
ميبرند و رها
ميكننند و ميگويند،
ما ايشان را در
خيابان پيدا كرديم
و توجه به وظايف
قانوني مسؤولان
بيمارستان نميكنند
و ميروند كه مسؤولان
بيمارستان به مأموران
انتظامي منطقه
گزارش ميكنند
كه نيروي انتظامي
مهرآباد جنوبي
(119) به محلي كه مسجد
در آنجا واقع است،
مراجعه كرده است
و بعد از مدتي وقفه
و انتظار نيروهاي
انتظامي در پشت
درب مسجد، سرانجام
مأموران موفق ميشوند
كه سه تن از افرادي
كه متوفي را به
بيمارستان برده
بودند، دستگير
و به پاسگاه تحويل
نمايند كه به گفته
كلانتري با سند
آزاد ميشوند.
اينجانب
شكايتي تسليم مقامات
قضايي نيروهاي
مسلح كردم كه به
شماره پرونده
1915/0817 كه در شعبه سوم
بازپرسي چهارراه
قصر موجود ميباشد.
در ضمن در شب حادثه
خادم مسجد فوق،
تلفني به دامادش
اطلاع ميدهد كه
يك نفر را در داخل
مسجد ميزنند و
افراد مهاجم به
متوفي ميگويند
كه در برابر ما
بايد سجده كني.
آنها باز هم به
ضرب و جرح متوفي
ادامه ميدهند
كه در نهايت به
فوت وي منجر ميشود.
در نتيجه فردا
صبح از كلانتري
119 به منزل اينجانب
تماس گرفته ميشود
كه همسرم تلفن
اداره را به افسرنگهبان
وقت ميدهند كه
ايشان با اينجانب
(پدر متوفي) تماس
ميگيرد و جريان
را به بنده اطلاع
ميدهند. در ضمن
ميخواهم بدانم
كه فرزند اينجانب
به چه جرمي بايد
كشته شود؟ آيا
در نظام مقدس جمهوري
اسلامي دادرس و
يا دادخواهي نيست؟
آيا فرزند اينجانب
كه به مدت يازده
ماه در نظام مقدس
در حال سپري كردن
سربازي بوده بايد
اينچنين بيرحمانه
كشته شود؟ اينجانب
ميخواهم بدانم
كه اينهايي كه
بسيجنما بودهاند
و فرزند بنده را
به قتل رساندند،
چه كاره بودند؟
در
ضمن تعدادي از
همسايگان محل اطلاع
دادهاند كه در
مسجد فوق بسياري
از جوانان را بردهاند
و اذيت و آزار كردهاند،
ميتوانيد از اهالي
محل تحقيق به عمل
آوريد. در ضمن متوفي
فاقد هرگونه مواد
محترقه بوده و
اينها از روي خصومت
شخصي كه سال پيش
به عمل آمده و تهديدي
كه «م.ك» به عمل آورده
ـ كه گفته بود حسن
به زودي خون تو
رو ميريزم ـ به
اين عمل جنايتكارانه
دست زدهاند و
اينان براي رسيدن
به هدف شوم خود،
در لباس بسيج درآمده
تا به خيال خود
از اين موفقيت
در امان و مصون
باشند."
در کنار
اين يکی از وبلاگ
نويسان "مطلع"
هم مشاهدات خود
را در همين روزها
نوشته است که شرح
آن چنين است؛"حسن احمدزاده،
كه دوستانش به
او «حسن زاپاتا»
هم ميگفتند، برخلاف
چيزي كه در خبرها
آمده دانشجو نبوده
است. او يك جوان
21 ساله نسبتا پر
شر و شور از جوانان
محله طوس و دامپزشكي
بوده كه تا جايي
كه ميدانم نه
سابقه شرارت داشته
و نه مشكل خاص ديگري،
اگرچه مانند بسياري
از جوانان در فعاليتها
و روابط محلي و
شاديها و سنتهاي
اجتماعي ازجمله
مراسم چهارشنبه
سوري فعال بوده.
البته او يك سابقه
خصومت و درگيري
لفظي شديد با تعدادي
از نيروهاي بسيجي
مسجد ابوالفضل
داشته (در شب چهارشنبه
سوري دو سال قبل،
1380) كه همين موضوع
از عوامل شرب و
شتم منجر به قتلش
بوده است.
اگرچه
خبر فوت اين جوان
تازه منتشر شده،
اما مرگ او در شب
چهارشنبه سوري
در اسفندماه سال
گذشته (81) اتفاق افتاده
است. در آن شب او
به همراه يكي از
دوستانش در خيابان
طوس سر يك كوچه
ايستاده بودند
كه نيروهاي بسيجي
آنها را ميبينند
و ميشناسند. بسيج
در شب چهارشنبه
سوري ايست بازرسي
دارد و به صورت
آمادهباش عمل
ميكند. آنها حسن
و دوستش را ميگيرند
و ميخواهند بازرسي
بدني كنند، اما
نميتوانند نارنجك
دستسازي را كه
او در شكمش مخفي
كرده بود پيدا
كنند. به همين خاطر
و به دليل سابقه
درگيري قبلي و
اينكه حضور در
خيابان در آن شب
بهانه خوبي بوده،
او را همانطور
كه در خيابان ميزنند
به سمت مسجد ميبرند.
در اواسط مسير
بر اثر يكي از ضربههايي
كه با باتوم (ظاهرا
به سر حسن) وارد
ميشود، او روي
زمين ميافتد و
ترقههايي كه زير
لباسش مخفي بوده
بين شكم او و آسفالت
خيابان منفجر ميشود.
بعد از اين اتفاق
با آنكه حسن طبق
گفتهها بيحال
و كمجان بوده
و نميتوانسته
راه برود، همانطور
كه او را ميكشيدهاند
به زيرزمين مسجد
(محل بسيج) ميبرند
و در آنجا هم او
را ميزنند.
جزئيات
خيلي مشخص نيست،
اما يكي از بچههايي
كه جنازه او را
صبح فرداي آن شب
در بيمارستان آزادي
در خيابان ميمنت
ديده بود، مدعي
بود كه جاي طناب
را روي گردن او
ديده و بقيه نيز
همه متفقالقول
بودند كه بر پشت
و سينه او جاي ضربههاي
باتوم و شلاق يا
شايد كمربند بوده.
از جنازه او و برحي
مكانهاي ديگر كه
به ريشهيابي ماجرا
كمك ميكند عكسهايي
داريم، اگرچه تحليل
ماجرا چندان پيچيده
نيست. دستنوشتههاي
آن زمان را بايد
پيدا كنم، اما
تصور ميكنم از
زمان ورود او به
زيرزمين مسجد تا
تحويل جنازهاش
به بيمارستان آزادي
(دو چهارراه بالاتر)
چيزي در حدود 45 دقيقه
طول كشيده، و مرگ
حسن در همين فاصله
اتفاق افتاده است.
اين
مسجد ابوالفضل
در خيابان دكتر
هوشيار قرار دارد.
(من اصلا نميدانم
اين چهارراه اكبرآباد
كه آقاي علي حسيني
نماينده دماوند
در مجلس گفته كجاست.
ظاهرا منبع اكثر
خبرها هم صحبت
مبهم ايشان بوده
است.) بسيجيان اين
مسجد پيش از اين
هم سابقه خشونت
و برخوردهاي تند
و بيحساب داشتهاند،
اما نه ديگر قتل!
با وقوع اين حادثه،
فكر ميكنم برخوردهايي
صوري در ماههاي
ابتدايي صورت گرفت،
اما وضعيت به سرعت
به همان شكل قبلي
برگشت و در حال
حاضر همان كساني
در بسيج اين مسجد
فعاليت دارند كه
در ضرب و شتم و قتل
«حسن احمدزاده»
دست داشتند.
نيروهاي
بسيجي، همان نيمهشبي
كه جنازه را به
بيمارستان تحويل
دادند بازداشت
شدند، اما پس از
چند ساعت بدون
هيچگونه بازجويي
يا تعهدي، تنها
با قرار وثيقه
جمعي آزاد شدند.
(توجه كنيد كه به
رغم نص صريح قانون،
براي اين متهمان
به قتل قرار بازداشت
صادر نميكنند،
اما براي اينهمه
متهم سياسي و مطبوعاتي
و دانشجويان خلاف
صريح قانون عمل
ميشود.) آنها تلاش
كردند كه خود را
مبرا كنند و قتل
را به گردن نارنجك
زير لباس يا مريضي
او بياندازند،
اما شواهد و گزارش
پزشكي قانوني غير
از اين را نشان
ميدهد.
بدون
هيچگونه مجامله
و تعارفي، اين
افتضاح را نميتوان
و نبايد به نيروهاي
اطلاعاتي، نيروي
انتظامي يا سپاه،
عناصر خودسر و
مشكوك و يا هر مصداق
مبهم ديگري نسبت
داد. در اين حادثه،
بازداشت غيرقانوني،
ضرب و شتم و در نهايت
قتل حسن احمدزاده،
تنها و تنها فرمانده
و نيروهاي پايگاه
بسيج مسجد ابوالفضل
مسئول ميباشند.
مسئول بسيج اين
پايگاه كاملا در
محل شناخته شده
است و ديگر اعضاي
آن و تمامي افرادي
كه در اين اقدام
بيشرمانه شركت
داشتند نيز شناخته
شده و قابل پيگرد
هستند. شاهداني
وجود دارند كه
اين نيروهاي بسيجي
را در حالي كه در
كوچهء (اسمش يادم
نيست) منتهي به
مسجد، حسن را كشانكشان
به سمت مسجد ميبردهاند،
ديدهاند. حتي
شاهدي از دوستان
حسن وجود دارد
كه او هم در زيرزمين
مسجد به همراه
حسن داشته كتك
ميخورده و ميتواند
شرح ماوقع را بازگو
كند. بعد از آن هم
هيچيك از برادران
بسيجي اين اتفاق
را انكار نكردهاند
و تنها مدعياند
كه به خاطر انفجار
ترقه دست ساز (نارنجك)
در زير شكمش كشته
شده، اگرچه در
جاهايي كه جرأت
كردهاند (و يكبار
به پدر مقتول) بيشرمانه
گفتهاند كه حقش
بوده و ما پشيمان
هم نيستيم!
اين
داستان نارنجك
را هم از همان ابتدا
ساختهاند و تلاش
ميكنند واقعيت
را بدل كنند. من
همان شب نقطهاي
را كه نارنجكها
منفجر شده ديدم
و عكس آن هم موجود
است. نه شدت آن انفجار
و نه اساسا قدرت
يك نارنجك دستساز
به حدي است كه بتواند
كسي را بكشد، مگر
اينكه در نواحي
بسيار حساس بدن
باشد كه اينطور
نبوده. از همه مهمتر،
گزارش پزشكي قانوني
هم هيچ صدمه يا
جراحتي را در محل
شكم تأييد نميكند،
در حالي كه جراحات
متعددي در سر و
سينه و پشت و پاي
او گزارش شده است.
گويی اگر
ثابت کنند که اين
قتل مربوط به نا
آرامی های اخير
نبوده و عاملان
قتل هم لباس شخصی
ها نبوده اند از
قباحت آن کاسته
خواهد شد. فکر نمی
کنند در چنين موردی
بخوبی آشکار می
شود که مردم در
روزهای عادی زندگی
خودشان هم که بی
هيچ قصدی جلوی
در منزلشان خستگی
از تن بدر می کنند
از دست اندازی
عمله جور و ظلم
در امان نيستند
و بايد با امر و
نهی اين دسته های
فاشيستی به خانه
بروند يا جلوی
در خانه شان توقف
کنند. قتل در حين
نا آرامی ها انجام
نشده است بلکه
در شرايط آرام.
ارول و يا
کافکا کدام يک
را می پسنديد؟
( 7اوت2003)
سخنرانی
اخير خاتمی در
جمع نمايندگان
مجلس و اعضای دولت
درباره اوضاع نگران
کننده سياسی در
ايران عليرغم آنکه
مردم انتظار عمل
دارند و گوششان
از حرف های زيبای
رئيس جمهور پر
است دارای چند
فراز قابل توجه
و نو بود که نشانه
آنست خاتمی بمرور
زمان صراحت لحجه
خود را باز می يابد
و ما را اميدوار
می سازد که تهور
عمل را هم کسب کند.
خاتمی
در اين ديدار گفت:
بنده
پايبند شعارهای
خود هستم و همچنان
با استبداد و ديكتاتوری
مبارزه ميكنم.خاتمی
با تشريح دو جريان
تاثيرگذار ماركسيسم
در دهه 70 و 80 ميلادی
و ليبراليسم بعد
از فروپاشی شوروی
در كشورهای پيرامونی،
گفت: مردم ما به
چشماندازی كه
امام (ره) از اسلام
و انقلاب اسلامی
ارائه داد، رای
دادند و اين اسلام
كه پيش از انقلاب
در پاريس و در دو
سال آخر عمر ايشان
مطرح شد، فاصله
بسياری با آنچه
امروز در جامعه
مطرح است، دارد.رييس جمهور
گفت: متاسفانه
آنچه كه در دوران
جنگ تحميلی و به
اقتضای وضعيت آن
روز و برخی بحرانهای
داخلی و برای حفظ
اصل انقلاب و تماميت
كشور به عنوان
استثناء انجام
شد، امروز به شكل
“قاعده”و اصل” درآمده
است.
امام (ره) در
سالهای واپسين
عمر و خطاب به مجلس
شورای اسلامی به
ضرورت بازگشت به
قانون و عدم تكرار
استثنائات تاكيد
فرمودند.رييس جمهوری
از نگاه امنيتی
به جامعه و انفعال
نخبگان ابراز تاسف
كرد و گفت: آنچه
به نام اصلاحات
مطرح شد، امروز
در ميان دو لبه
قيچی تنگنظری
و بدبينی و تحميل
ديد امنيتی از
يك سو و وادادگی
در برابر جريانهای
فكری و ارزشی جامعه
از سوی ديگر قرار
گرفته است .بنده به
لحاظ تفكر فردی
و تحليل شرايط
تاريخی و اجتماعی
معتقدم، در جامعه
مردمسالار دينی،
دين، حد آزادی
را تعيين ميكند
و آزادی، دين را
با معيارهای زمان
سازگار ميكند.اتمی
ادامه داد: نتيجه
تلخ مايوس شدن
مردم از اصلاحات،
توجه آنها بويژه
جوانان به خارج
و اميد نجات از
سوی بيگانگان است،
كه اين نبايد هيچكس
را خوشحال كند.
رييس
جمهوری با تقبيح
نگاه سختگيرانه
و امنيتی به برخی
تصميمگيريها
و مسائل كشور،
گفت:حتی در برخی
تريبونهای مقدس
و رسانههای رسمی
به صراحت گفته
ميشود كه لوايح
رييس جمهوری توسط
آمريكا تهيه شده
و از سوی مزدورانش
در مملكت مطرح
شده است. بديهی است
كه صاحبان اين
ديدگاه هيچ اصلاحاتی
را برنميتابند
و هر حركتی را كه
مخالف منش و بينش
آنها باشد، عين
كفر و وابستگی
به اجانب ميدانند.رييس جمهورگفت:
امروز فاجعه اين
است كه براساس
مبانی فاشيسم از
دين و انقلاب برایبيرون كردن رقيب
متهم به ليبراليسم
استفاده شود.
رييس
جمهور ادامه داد:
هدف از انقلاب
اسلامی اين نبود
كه بينش فاشيستی
بنام اسلام و انقلاب
بر جامعه حاكم
شود و هركس كه غير
از اين بود به عنوان
ضداسلام و ضدانقلاب
مورد هجمه و فشار
قرار گيرد. امروز
واقعيات اقتصادی
در پس نگاه سياسی
به تمام امور پنهان
شده و مردم شانههايشان
زير بار مشكلات
اقتصادی و اجتماعی
خم شده است. رييس جمهور
گفت: مردم ما از
دروغگويی، ابزاری
كردن دين، انقلاب
و شهيدان متنفرند
و اين مسائل را
ميفهمند.خاتمی
گفت: قانون اساسی
مبنای نظام ماست،
اگر چه وحی منزل
نيست و به تناسب
شرايط و نيازها
قابل تغيير است.رييس جمهور
گفت: بايد باور
كرد كه زمان ما،
زمان نفی تفسيرهای
فاشيستی، ارتجاعی
و دور از واقعيات
زمان است."
اين بخش ها
از سخنان خاتمی
را در فاشيستی
خواندن تشبثات
مخالفان اصلاحات
را که دين و انقلاب
را براساس مبانی
فاشيسم مورد سواستفاده
قرار می دهند نو يافتم
و شجاعانه. با توجه
به آنکه مخاطبان
آن را نمی توان
به اصحاب کيهان
محدود کرد و شعاع
پوشش آن به دلخواه
قابل گسترش است
و تا نوک هرم قدرت
را نيز در بر می
گيرد.
اگرچه خاتمی
هنوز می گويد دين
حد آزادی را معين
می کند و آزادی
حد دين را، جامعه
را در چارچوب پذيرش
اين اصل زندانی
می کند، بدون آنکه
اين آزادی را برای
ديگرانی که آن
را در محدوده پذيرفته
شده برای دين جستجو
نمی کنند قائل
نيست که جامعه
را بر حسب اميال
و آرزوهای خود
سامان دهند و وفاق
اجتماعی بر مبنای
راه کارها شکل
گيرد و مبانی عقيدتی
رسيدن به اين راهکارها
تعيين کننده نباشد؛
اذعان دارد که
با تحليل شرايط
تاريخی و اجتماعی
به اين نتيجه رسيده
است و اين اميد
را دل ها فروزان
نگه می دارد که
با اين تحليل که
او را به اين واقعيت
رهنمون شده که
زمان ما، زمان
نفی تفسيرهای فاشيستی،
ارتجاعی و دور
از واقعيات زمان
است، به اين نتيجه
برسد که اگر پذيرش
دين به معنای مبنای
ارزشی سامانيابی
جامعه به زعم او
واقعيتی تاريخی
در ايران است،
روند تحولات اجتماعی
اين واقعيت را
سر به نگون خواهد
کرد و اعتباری
بودن آن را نشان
خواهد داد.(7اوت2003)
چند
روزی به آغاز کار
باقی نمانده، اميدوارم
در روزهای آينده
اشکالات فنی اين
صفحه بر طرف شود
و بتوانم چنانکه
در نظر داشتم يادداشت
های روزانه خود
را ارائه کنم.
همين
چند روز پيش که
در شبکه اينترنتی
پرسه می زدم چشمم
به يک صفحه تازه
تاسيس افتاد که
شباهت نام آن با
قصد اين صفحه برايم
شگفت انگيز بود.
نام اين سايت "پشت
پرده" است و به
نوشته گردانندگان
آن سه نفر از کارمندان
سابق يکی از ارگان
هايی که نامی از
آن نبرده اند حجت
را می خواهند بر
همکاران سابق خود
تمام کنند و گويا
اطلاعاتی از پشت
پرده ج.ا دارند
که با بالا زدن
اين پرده هيبت
کريه آن بر همگان
نمايان خواهد شد.
چنانکه
از خبرها و مطالب
آغازين اين سايت
بر می آيد هنوز
پرده به تمامی
بالا نرفته و به
جای افشاگری های
داغ مطالب ولرمی
که به نوعی در ميان
سايت های مختلف
در گردش است ارائه
شده است. در جمهوری
اسلامی همه برای
همديگر خط و نشان
می کشند و همديگر
را تهديد به افشاگری
می کنند بدون آنکه
ذره ای خبر واقعا
هيجان انگيژ افشا
شود. در واقع اين
پرده ها نيست که
بالا زده می شوند
بلکه هر از چند
گاهی عده ای از
پشت پرده به بيرون
پرتاب می شوند
بدون آنکه حيات
داخلی اين تاريکخانه
های هولناک بر
همگان آشکار شود.
در
همين جا می خواهم
آب پاکی بردستتان
بريزم و بگويم
که هدف من بالا
زدن اين پرده ها
نيست. چرا که نه
امکان آن را دارم
و نه بر اين عقيده
ام که اين کار تغيير
زيادی در موقعيت
سياسی بجای خواهد
گذاشت. به عقيده
من بايد توانست
پشت جلوه بيرونی
سياست رخنه کرد
و به جای درگير
شدن با مجادلات
ريشه آن را استخراج
کرد و بدنبال علت
و دليل گشت. برخی
مواقع نگاه اول
به رويدادها گمراه
کننده است. مکث
و درنگ ما را به
پشت و محتوای آن
رهنمون می شود.
اينجاست که پرده
گويی از جلوی چشم
ما می افتد و می
توانيم به اين
رويدادها آنگونه
که هست و نه آنگونه
که نموده می شود
نگريست.
به
اميد ديدار(3 اوت
2003)
آغاز..
صفحه
ای که در پيش روی
داريد در روزهای
آينده آغاز بکار
خواهد کرد. در اين
صفحه همراه مروری
بر رويدادهای سياسی
تفسِرهای کوتاهی
بر اين رويدادها
ارائه خواهد شد.
در کنار اين تفسيرها
که در حد امکان
روزانه صورت می
گيرد مقالات ديگری
نيز که از اين نويسنده
در نشريات ديگر
بچاپ می رسد ارائه
خواهد شد.
در
بخش ديدگاه ها
اين امکان برای
خوانندگان فراهم
آمده است تا ديدگاه
های خود را نسبت
به محتوای اين
تفسيرها و مقالات
برای اين صفحه
ارسال دارند.
در
بخش پيوندها آدرس
های اينترنتی صفحه
های سياسی معرفی
خواهد شد.اين آدرس
ها محدود به صفحات
ايرانی نخواهد
بود و تا آنجايی
که ممکن گردد صفحات
اينترنتی به زبان
های ديگر نيز(آلمانی،انگليسی)معرفی
خواهد شد.
بخش
مقالات و کتابخانه
برای معرفی مقالات
و کتاب هايی که
من می خوانم و توصيه
آن را لازم می دانم
شکل گرفته است.در
طی روز در روزنامه
ها و مجلات و صفحه
های اينترنتی انبوهی
مطالب چاپ می کنند
که خبردارشدن از
محتوای آن ها کار
شعبه های عظيم
پژوهشی است تا
چه برسد به خواندن
آنها.اين بخش امکانی
است بسيار محدود
برای معرفی چند
مقاله يا کتابی
که خوانده شده
و بازگويی آن برای
بينندگان اين صفحه
دستاويزی است برای
سنجش ميزان درک
آن برای خود نويسنده
و معرفی کننده.
اين
صفحه جای دفتر
يادداشتهای روزانه
مرا پر می کند. دفتری
که هيچ وقت نداشته
ام و عليرغم ميل
وافر به پرداختن
به چنين کاری به
علت نداشتن نظم
کاری از آن محروم
بوده ام. اينترنت
و پديده وببلاگ
نويسی جايگزين
خوبی برای آنست
و نه فقط نويسنده
را پای کامپيوتر
ميخکوب می کند
بلکه اين امکان
را نيز به او می
دهد تا با استفاده
از نظرات خوانندگان
به عيار ديدگاه
ها و نوشته های
خود پی برد.
به
اميد ديدار تا
چند روز ديگر
و.معصوم
زاده
نظم
نوينی که
زهدان آن مهد
تمدن جهانی
است
دويست سال پيش
از اين، گوته
شاعر آلمانی،
هنگامی که توپ
ها، قلعه
«والمی» را هدف
آتش خود قرار
داده بودند،
با مشاهده اين
صحنه نوشت: «اکنون
از اين مکان
دوران نوينی
از تاريخ جهان
آغاز می شود و
شما می توانيد
به يقين اذعان
کنيد که شاهد
اين واقعه
بوده ايد».
اکنون نيز از
آسمان بر سر
بغداد آتش می
بارد و
جهانيان شاهد
زنده تولد نظم
نوينی در جهان
هستند که نطفه
آن 12 سال پيش از
اين بسته شد.
چرا
سرنگونی صدام
مصادف است با
زايش دوران
نوين در جهان؟
و چرا اين
تولد، اکثريت
مردم جهان را
در بهت و حيرت
فرو برده و نسبت
به آينده آن
نگران ساخته
است؟
آمريکايی ها
می گفتند خطری
که از سوی
تروريسم
آمريکا را تهديد
می کند، بدان
جهت غير قابل
اغماض است که
تروريست ها می
توانند به کمک
کشورهای شرور
به سلاح های
کشتار جمعی
مجهز شوند و
با اين کار کيفيت
اين تهديد از
نوع ديگری
خواهد شد. پس
آمريکا وظيفه
دارد برای
حراست از
مرزها و مردم
کشور خود،
مبارزه بر ضد
تروريسم را با
مبارزه بر ضد
کشورهای شرور
تلفيق کند، تا
هم هسته های
تروريستی
نابود شوند و
هم پشت جبهه
آن، يعنی
کشورهای حامی
اين نوع
تروريسم خشک
شود. و از
آنجايی که در
اين کشورها
رژيم های
ديکتاتوری
حکومت می
کنند، مبارزه
با اين رژيم
ها و کوشش
برای سرنگونی
آنها سهمی است
که آمريکا و
جامعه بين
الملل در
راستای آزادی
مردم ادا می
کنند و مرزهای
دمکراسی را در
جهان گسترش می
بخشند.
اين استدلالی
است که در
مراجع بين
المللی و از
سوی رسانه های
گروهی در ميان
افکار عمومی
جهان تبليغ می
شود، تا پشتيبانی
کشورها و مردم
جهان نسبت به
اين استراتژی
جلب شود و
صدای آنانی که
با شک و ترديد
و حد معينی از
بدبينی ناشی
از تجربه و
شناخت به اين
استراتژی می
نگرند خاموش
گردد. در واقع
اينگونه
استدلال ها در
پوشش
انساندوستانه،
خيزی است که
برای سلطه
قطعی بر جهان
برداشته شده
است.
آمريکايی ها
که از فردای
واقعه 11
سپتامبر تلاش
داشتند رابطه
ای را ميان
تروريست های
احتمالی و
رژيم صدام دست
و پا کنند،
طيف گسترده ای
از طرح ها را
وارد بحث های
روز ساختند تا
به هدف هايی
که برای خود تنظيم
می کردند نايل
شوند. از
ضرورت خلع
سلاح های
کشتار جمعی
گرفته، تا
تغيير رژيم و
دمکراتيزاسيون
عراق، به
مثابه نخستين
مرحله دمکراتيزاسيون
کل منطقه و
غيره. در واقع
امر جنگ روانی
در کنار تلاش
های
ديپلماتيک
برای موجه جلوه
دادن جنگ از
همان آغاز در
جريان بود، و
متأسفانه
بايد اذعان
داشت که به
مثابه يک مؤلفه
ثابت جای خود
را در سياست
باز کرده و با
توجه به تعدد
و تکامل
امکانات در
حال تحکيم
است.
اقدام
يکجانبه
آمريکايی ها،
به کمک بريتانيا
و چند کشور
ديگر، بدون
اخذ تائيديه
از شورای
امنيت سازمان
ملل متحد، در
ميان کارشناسان
حقوق بين
الملل شکی
باقی نگذاشته
است که شروع
لشگرکشی به
عراق، جنگی
دارای خصلت تجاوزکارانه
است و با
هيچکدام از
معيارهای شناخته
شده حقوقی
سازگار نيست.
علاوه بر آن،
عادلانه نيز
نيست، چرا که
دستگاه رهبری
آمريکا نتوانسته
است افکار
عمومی بين
المللی را به
داشتن هدف
های
«خيرخواهانه»
متقاعد سازد و
آنان را از
انگشت گذاشتن
بر مقاصد اصلی
اين ماجراجويی
باز دارد. با
توجه به
واقعيات غير
قابل انکار،
باور اين
موضوع که خطری
بلافاصله آمريکا
را تهديد می
کند و منبع
اين خطر عراق
است، برای
مردم بسياری
از کشورهای
جهان دشوار
است و برای
همين هم
هوادار خلع
سلاح مسالمت
آميز
ديکتاتور
بغدادند. دود
ماجراجويی
های صدام ـ که
بدون کمک
آمريکا
ناممکن بود ـ
به چشم همسايگان
آن رفت و اين
مردم عراق
بودند که قربانی
اين رژيم در
طی ساليان
متمادی لاس
زدن های پنهان
و آشکار با
آمريکايی ها
شدند. در واقع
در بهترين
حالت می توان
گفت که سرنگونی
رژيم صدام
حسين، محصول
فرعی اين جنگ
است که صاحب
نظران برجسته
دولت بوش،
اهداف واقعی
آن را فراتر
از مرزهای
عراق جستجو می
کنند. ويليام
کريستول و
لورنس کاگان،
مغزهای متفکر
دولت بوش، در
کتاب «جنگ بر
سر عراق» می
نويسند: دراين
جنگ مسئله
فراتر از
آينده خاور
نزديک و
مبارزه عليه
تروريسم است.
مسئله بر سر
نقشی است که
آمريکا
خواهان ايفای
آن در قرن
بيست و يکم
است.
بسياری از
صاحبنظران بر
اين عقيده اند
که
دمکراتيزاسيون
عراق اصولا"
کار آمريکايی ها
نيست، چرا که
دولت بوش اکنون
با کارزار بی
سابقه ای که
در آمريکا
عليه مخالفان
جنگ به راه
انداخته است،
تيشه به ريشه
دمکراسی در
آمريکا می زند
و روند
ليبراليزه شدن
آمريکا را
بسوی جو
شديدا"
محافظه
کارانه و مذهبی،
آنهم از نوع
مسيحيت
طالبانی، باز
می گردانند.
دستگاه بوش نه
تنها منافعش
را در اين جنگ
جستجو می کند،
بلکه می خواهد
جهان را طوری
بچرخاند که
باب طبع اين
منافع باشد.
حربه «آمريکا
ستيزی» اينجا
ديگر کارساز
نيست، چرا که
اين دولت بوش
است که در حال
دگرگون سازی
آمريکاست. جرج
بوش آمريکای
ديگری را می
خواهد. حرف
شنو و مصمم در
پيروی از
رهبر. جرج بوش
که تحت تأثير
فرقه های
مذهبی قرار
دارد و در يکی
از سخنرانی
های اخير گفته
بود آزادی را
آمريکا به
جهان اعطا نمی
کند بلکه،
آزادی موهبتی
الهی است که
از طريق
آمريکا برای
بشريت به
ارمغان آورده
می شود، امروز
در نقش
انقلابی مصممی
ظاهر می شود
که خواهان
صدور انقلاب
سرمايه داری
به جهان است.
سازمان
دهندگان اين
کارزار، در
حال سوق دادن
نظام ارزشی در
کشورهای غرب
بسوی راست
هستند. بی جهت
نيست که بحث
های درباره
روا بودن «جنگ
های عادلانه»
و شکنجه
تروريست ها
برای دست
يافتن به
اطلاعات، به تدريج
در ميان مردم
جا انداخته می
شود. خطرناک
بودن اوضاع
کنونی و
پيچيدگی آن،
در ابعاد آن
است و اينکه
عراق صحنه
مجادله است. اما
موضوع اصلی
روندی نيست که
در حال شکل
گيری است، فقط
بهانه ای است
برای از بند
رها کردن ماشين
عظيم حامل اين
تحولات.
بوش پدر در
حول و حوش جنگ
اول آمريکا
عليه عراق برای
آزادسازی
کويت به جهان
نويد می داد
که نظم نوين
بين المللی در
حال شکل گرفتن
است. نظم نوينی
که بوش پدر
تولدش را
اعلام می کرد
برپايه همکاری
های بين
المللی برای
نيل به اهداف
معينی استوار
می شد که به
زعم آنان
تثبيت صلح جهانی
و منطقه ای
بود. اما
اکنون بوش پسر
تولد نظم
نوينی را وعده
می دهد که در
آن آمريکا نقش
رهبری کننده
ای را در جهان
ايفا می کند ودر
مرکز آن،
منافع
درازمدت اين
کشور قرار دارد؛
يعنی تحکيم و
تثبيت اين نقش
رهبری برای
هميشه. در
هفته های
اخير، عليرغم
اين ادعا که
لشگرکشی
آمريکا به
عراق واکنشی
است نسبت به
واقعه 11
سپتامبر و
برخاسته از جو
روانی ناشی از
درک ضربه
پذيری
آمريکا،
اسنادی منتشر
شده است که
خلاف آن را
اثبات می کند
و حاکی از تدارک
طولانی طرح
های مؤجز و
تدوين
استراتژی های بلند
مدت از سوی
انستيتوهای
مختلف نزديک
به محافل
راستگرای
آمريکاست. يکی
از اين اسناد
از سوی محفلی
بنام «پروژه
ای برای قرن نوين
آمريکايی» در
سال های 90 سده
گذشته تدوين شده
و در سال 98 به
دولت کلينتون
ارائه گرديده
که البته مورد
قبول قرار
نگرفته است.
در اين طرح
پيشنهاد شده
عراق مورد
تهاجم قرار
گيرد و سياست
آمريکا نسبت
به سازمان
ملل
متحد مورد
ارزيابی مجدد
قرار گيرد.
اين طرح با
روی کار آمدن
بوش، درماه
سپتامبر سال
2000 مجددا" به
کابينه اين
دولت ارائه
شده و چنانکه
آشکار است به
سطح سياست
رسمی اين دولت
ارتقا يافته
است. ليست
نويسندگان
اين طرح با
ليست مشاوران
رنگارنگ دولت
بوش يکسان است
و سفارش
دهندگان اين
طرح وزرای
کابينه بوش ازجمله
شخص معاون
رئيس جمهور،
آقای چينی و
رامسفلد و
ولفوويتس و
ريچارد پرل و
...هستند.
چنانکه از اين
سند برمی آيد،
هدف آمريکا
تغيير محور مناسبات
بين المللی
است و طراحان
آن اين نيرو را
در خود می
بينند که به
اين نقشه های
بلند
پروازانه
جامه عمل
بپوشانند و در
کاخ سفيد فردی
را يافته اند
که همه اهرم
ها را برای تحقق
اين نقشه ها
بکار انداخته
است.
در روز 4 ژوئيه 1821
جان کوئينسی
آدامز، وزير امور
خارجه وقت
آمريکا ، که
بعدها به سمت
رياست جمهوری
اين کشور
انتخاب شد، در
مراسم روز
استقلال اين
کشور سخنرانی
قابل تأملی را
ايراد کرده
بود. او در اين
سخنرانی گفته
بود که در هر
جای جهان که
پرچم آزادی و
استقلال به اهتزاز
درآيد، قلب
آمريکايی ها
در آنجاست،
ولی ما بدنبال
آن نيستيم که
در اقصی نقاط
جهان ديو
استبداد را
تعقيب کنيم و
به سزای اعمالش
برسانيم. ما
اگر در اين
کار وارد شويم
باعث آن
خواهيم شد که
ديگر آزادی
تعيين کننده
سياست آمريکا
نباشد بلکه
قهر و خشونت.
به اين ترتيب،
آمريکا به
ديکتاتور
جهان تبديل
خواهد شد و روح
آزادی
خواهانه خود
را از دست
خواهد داد. آمريکا
مدت زيادی به
اين اصل
وفادار نماند.
تاريخ
مداخلات
آمريکا در
آمريکای
لاتين که
منحصر به قرن 20
نيست، اوج خود
را در دکترين
مونرو يافت که
تئودور
روزولت ، در
سال 1904 در ماده متمم
اين دکترين
اعلام کرد،
استقلال
کشورهای نيم
کره غربی تا
زمانی مورد
احترام است که
با منافع
آمريکا
سازگار باشد.
آمريکا با
علاقه وافری
نقش ژاندارم
بين المللی را
ايفا کرده
است. بی علت
نبود که
بلافاصله پس
از شکست در
ويتنام و
تخليه سايگون
نيروهای واکنش
سريع را
سازمان داد.
آمريکايی ها
در نظر دارند
در هر نقطه
جهان که تشخيص
می دهند
منافعشان در
خطر است، بدون
رعايت موازين
بين المللی
مداخله کنند و
اين موازين را
بگونه ای تغيير
دهند که اين
مداخله شکل
قانونی بخود
بگيرد. فرمول
معروف در
موازين بين
المللی يعنی
حفظ استقلال و
حق حاکميت
ملتها و
تماميت ارضی
به گذشته تعلق
دارد.
اين شری که
پشت مرزهای ما
برپاشده، به
هر تقدير،
دامنگير ماهم
خواهد شد. فراموش
نکنيم که
آمريکا،
ايران را هم
با موشک اندازهای
خود هدف گرفته
است. پس درايت
لازم است که
بمب يا موشکی
بسوی ما شليک
نشود. چرا که
درآن صورت،
خارج شدن از
مخمصه ای که
ايجاد خواهد
شد، برای ما
آسان نخواهد
بود.
اصولا" آيا ما
گفته ايم چرا
تجاوز به
همسايه تجاوزگرمان
را محکوم می
کنيم و
اميدواريم
اين جنگ، پيش
از آنکه صدمات
جانی و مالی
بيشتری برای
مردم ستمديده
عراق در پی
داشته باشد،
خاتمه يابد؟
چه باصدام و
چه بدون رژيم
او؟
ايران تنها
کشوری بود که
گفته می شد
مردم آن هيچ
مخالفتی با
لشگرکشی بوش
به عراق ندارند
و اين اميد
خود را از دو
منبع تغذيه می
کنند: يکی از
تجربه تجاوز
عراق به ايران
که جنگ خانمانسوزی
را به ايران
تحميل کرد و
ديگری از
اينکه با
افزايش فشار
از خارج و در
صورت اقدامات
مشابه آمريکا
عليه ايران،
دمکراتيزاسيون
به ايران هم
خواهد رسيد.
گفته می شود
که در کوچه پس
کوچه های
تهران، بوش را
امام زمانی می
دانند که ظهور
کرده است!
در ميان
ايرانيان
خارج از کشور،
بويژه در ميان
طيف سلطنت
طلبان طرفدار
آمريکا، اين اميد
وحتی خواست،
پيروان زيادی
دارد و برخی
روشنفکران
اپوزيسيون
نيز به دلايل
مختلف هوادار
اين لشگرکشی
اند. آنان
درواقع
خواهان آنند
که آمريکايی ها
برای ايران
دمکراسی وارد
کنند. می
گويند منافع
ملی ما حکم می
کند که در
کنار پر
زورترين قدرت
جهانی
بايستيم و از
راه سرمايه
گذاری های آمريکايی
رشد کنيم، چرا
که دمکراسی
نيازمند رشد
است. برخی
ديگر می گويند
جنگ فی نفسه شر
است، اما بهتر
است شر صدام
از عراق و
منطقه کنده
شود. اين
دوستان می
خواهند دم
خروس دفاع از
جنگ را پشت
رديف کردن
جنايات صدام،
چه در داخل
عراق و چه در
خارج آن پنهان
کنند و برای
همين هم به
جای تحليل
سياسی، به
مصلحت گرايی
پناه می برند.
آنان اشک و
فريادهای کودکان
بی گناهی را
که در زير
آوار بمب های
چند تنی در هم
می سوزند،
فراموش می
کنند و از ياد
می برند که
اين کينه و
نفرتی که اينک
در بغض ها فرو خورده
می شود، روزی
در جايی سر
باز خواهد
کرد.
در اينجا بحث
های طولانی
محلی از اعراب
ندارد. وجود
چنين نظراتی
نه تازگی دارد
و نه شگفتی.
بروز اين جنگ،
چنين مواضعی
را از عمق به
سطح کشانده و
حساسيت ايجاد
کرده است. در
واقع می توان
گفت، شگفت
انگيز، وجود
چنين نظراتی
در ميان طيف
دمکرات های
غير سلطنت طلب
است. تحليل
مؤجز مواضع
مدافعان اين
تجاوز و
مبلغان
پيامدهای آن،
نشان خواهد داد
که پاشنه آشيل
کجا بوده است.
نداشتن تحليل
روشن از ماهيت
قدرت در
آمريکا ما را
به ارزيابی
هايی می کشاند
که آخر خط آن،
در غلتيدن به
همين مواضع
جنگ طلبانه
است.
اگر عراق
دارای سنت های
مبارزات
مردمی نيست و
کشوری است
کودتايی، در
عوض ايران در
قرن گذشته بارها
شاهد جنبش های
مردمی بوده و
همين جنبش
اخير، جنبش
دوم خرداد،
نمونه مسالمت
آميزتر آن بوده
است. فراموش
نبايد کرد که
يک وجه قيام
مردم بر ضد
حاکمان در
ايران، عليه
حمايت های
خارجی از
دستگاه ظلم
بوده است.
مردم عليه نيروهای
استعماری روس
و انگليس که
ايران را در ميان
دو سنگ آسياب
له می کردند
بر پا خاسته
اند. طلوع و
غروب حکومت
مصدق هم فصلی
از اين مبارزات
بود. آمريکايی
ها کارنامه
سياه خود را
در ايران با
کودتای 28
مرداد آغاز
کردند و 25 سال
حمايت های
بيدريغ به شاه
را پشت سر خود
دارند. آيا
طرفداران
سياست بوش
رؤيای ايرانی
دمکراتيک را
در سر دارند
يا تحت
الحمايگی آمريکا
را؟ نگاهی به
نقشه سياسی
منطقه کافی است
که ببينيم
آمريکا چگونه
حلقه محاصره
را بر ايران
تنگ می کند.
رامسفلد و
پاول به صراحت
لحجه مشهورند.
بزودی بغداد
سقوط خواهد
کرد و جنگ به
اتمام خواهد
رسيد. هر نوع
حکومتی که
آمريکا در
عراق مستقر
کند، نمی
تواند بر اين
واقعيت پرده
پوشی کند که
اين جنگ و
پيامدهای آن
باعث از بين
رفتن منابع
مادی و معنوی
عراق خواهد
شد. صدام می
خواست با
دنبال کردن
برنامه های
هسته ای روئين
تن شود. اکنون به
تاريخ خواهد
پيوست. در
آينده کمربند
کشورهای تحت
الحمايه
آمريکا در
منطقه بسته
خواهد شد.
آمريکا می
خواهد ايران
را هم پيش از
آنکه روئين تن
شود در کمربند
خود جای دهد.
آيا جنگ برای
بار دوم
سرنوشت ايران
را رقم خواهد
زد؟ يکبار
تجاوز عراق
انقلاب را به
بيراهه کشاند
و اينبار جنگ
تجاوزکارانه
آمريکا در
عراق، روند
اصلاحات را
متوقف خواهد
کرد؟ آيا تشديد
تهديد خارجی
منجر به
کشانده شدن آن
به داخل خواهد
شد و موج
سرکوب
اصلاحات به
مثابه پل عبور
دشمن راه حلی
خواهد بود که
دستگاه حاکمه
در پيش خواهد
گرفت؟
نمی توان در
برابر رويدادهای
جاری در منطقه
سکوت مصلحت
آميز کرد.
بايد با صراحت
موضعگيری کرد.
پيامدهای اين جنگ
برای ما چنان
سنگين خواهد
بود که نمی
توان از هم
اکنون به اميد
واهی
دمکراتيزه
شدن بدست
سربازان
آمريکايی
دلخوش بود!
هفته هاست که
از انجام
انتخابات
شوراهای شهر و
روستا گذشته، ولی
با توجه به
نتايج اين
انتخابات،
بحث ها پيرامون
آن همچنان داغ
است. در اين
انتخابات، بنا
به آماری که
مراجع رسمی
منتشر کردند 21
درصد از مردم
شرکت کردند،
که تقسيم
درصدی آن به
نسبت عوامل
گوناگون
سياسی و
اجتماعی و چغرافيايی
متفاوت بود.
مثلا" در
شهرهای بزرگ و
مرکزی، تعداد
رأی دهندگان
بسيار نازل
بود و در شهرها
و روستاهای
دور افتاده و
کوچک، تعداد
بيشتری از
مردم از اين
انتخابات
استقبال
کردند. نتيجه
اين انتخابات
برای اصلاح
طلبان بسيار ناگوار
بود و رأی
دهندگان به
تعداد بسيار
اندکی از
کانديداهای
مورد
پشتيبانی
آنان رأی
دادند. شگفتی
بزرگ تر عدم
شرکت مردم در
اين انتخابات
بود، چنانکه
برخی را بر آن
داشت تا اين
انتخابات را
چرخشی در جو
سياسی حاکم بر
جامعه تلقی
کنند.
چنانکه از
تدارک اين
انتخابات بر
می آمد،
انتخابات
شوراهای شهر و
روستا، با
امکان کانديد
شدن افرادی که
به ولايت فقيه
التزام
نداشتند، می
رفت که به آزادترين
در تاريخ اخير
جمهوری
اسلامی تبديل
شود. اما
نگاهی به
تعداد رأی های
انداخته شده
به صندوق های
رای به نام
نامزدهای ملی
مذهبی ها نشان
می دهد که حتی
اين امکان
نتوانسته است
به بسيج مردم
برای شرکت در
انتخابات
بيانجامد.
برخی از اصلاح
طلبان، بويژه
حاميان آنان
در خارج از
کشور، که به
اعتلای
تدريجی روند اصلاحات
دل بسته
بودند، نتيجه
انتخابات را شکستی
بزرگ برای
اصلاح طلبان
ارزيابی و عدم
شرکت مردم را
دراين
انتخابات
خطايی تاريخی
قلمداد کردند.
اما بايد در
نتيجه
انتخابات
دقيق شد و اين
ارزيابی ها را
مورد بازبينی
قرار داد.
می توان بدون
کوچک ترين
ترديدی گفت که
مردم در اين
انتخابات در
کنار
انتخابات 2
خرداد يکی از
سياسی ترين
واکنش ها را
از خود نشان
داده اند.
بدين معنا که
آشکارا با دور
ماندن از
صندوق های رأی
گيری ياس و
بدبينی خود را
نسبت به روند
تحول اصلاحات
نشان داده اند.
مردم بارها از
همين طريق
موافقت خود را
با اين روندی
که آغاز شده
اعلام کرده
اند. در اين شکی
نيست. اما
اينبار
پيامشان حاکی
از عدم رضايت
از سير کند آن
است و اينکه
اصلاح طلبان
حکومتی را
تشويق به
اتخاذ
راهکارهای موثرتری
برای پيشبرد
اصلاحات
سازند، بر
موفقيت های کم
فروغ لم ندهند
و چنان
نپندارند که عهد
مردم با اصلاح
طلبان دائمی
است.
از يک زاويه
ديگر بايد گفت
که انتخابات شوراهای
شهری برای
مردم دارای
چنان اهميت
تعيين کننده
ای نبوده است
که بود و نبود
اصلاحات را با
عدم شرکت خود
در خطر
ببينند.
فراموش نکنيم
کارنامه
شورای شهر
تهران،
شورايی که از
هم پاشيد بسيار
سياه بود وهيچ
گام معينی
برای بهبود
معضلات شهری
برداشته نشد
که هيچ مصوبه
های سئوال برانگيز
آن برای مردم
غير قابل هضم
بود(مسئله
تراکم شهری).
در دهات و
شهرهای کوچک،
عمدتا آشنايی
های شخصی
انگيزه ای است
برای رأی دادن
به فرد معين،
نه وابستگی
های سياسی و
شهرداری ها
نقش سياسی
والاتری را
ايفا می کنند
تا در تهران 10
ميليونی که
مردم شهرداری
ها را مترادف
فساد می
دانند.
اينکه مردم حتی
به ملی مذهبی
ها رأی ندادند
نيز به معنای آن
نيست که آنان
هواخواهانی
ميان مردم
ندارند، بلکه
با توجه به
نکات پيش گفته
می توان حدس زد
که نامزدهای
اين گروه ها
آلترناتيوی
برای شوراهای
شهر به حساب
نمی آمدند.
اما بايد به يک
نکته از اين
پيام نيز توجه
خاصی را مبذول
داشت و آن
اينکه شايد
مردم در
برداشت های خود
از دورنمای
سياسی ايران
فراتر از اين
گروه ها می
انديشند و
جامعه عمدتا"
جوان ايران خود
را در بند
تجربه های نسل
های گذشته
مقيد نمی داند.
آنانی که به
مردم خرده
گرفتند که چرا
در انتخابات
شرکت نکرديد،
اين اميد را
داشتند که
مردم پا بپای
اصلاح طلبان و
با آهنگ حرکت
آنان مراحل
مختلف را سير
کنند. اين اميد
اگرچه نشانه
واقع بينی
سياسی نبود،
اما ناظر
بربهترين
واريانت روند
اصلاحات بود.
چرا که نتيجه
اين انتخابات
نشان داد که
اصلاح طلبان
دارای کميت
ثابت هوادار
در جامعه نيستند
و در صورت
تشديد و تعميق
اين روند بايد
منتظر زلزله
های سياسی
ناخواسته در
جامعه بود. عدم
سازمان دهی در
جامعه، اصلاح
طلبان را در
حد فعالين آن
محدود ساخته
است.
خوشبختانه
روی ديگر سکه
نتايج
انتخابات
نشان داد که
راستگرايان
نيز هواداران
اندکی در
جامعه دارند و
در شهر بزرگی
مانند تهران
قدرت بسيج حتی
يک دهم جمعيت
آن را ندارند.
نوسان رای
مردم، نشانگر
روی برتافتن
از اصلاحات
نيست، بلکه
بيانگر اراده
آنان برای تعميق
آن است و
اينجاست که
بايد اذعان
داشت مردم نبض
اصلاحات را در
دست دارند ولی
اصلاح طلبان و
بخش هايی از
اپوزيسيون
نبض مردم را
در دست
ندارند.
مقايسه
فراخوان های
گروه های
اپوزيسيون در
2 خرداد و در 9
اسفند، گويای
اين واقعيت
است. هر دو بار
مردم خلاف
توصيه عمل
کردند.
چنان که
گفتيم، پيام 9
اسفند برای
اصلاح طلبان و
رئيس جمهور
گويا بود.
شرکت نکردن در
انتخابات نيز
رای دادن است
و رهبران سرشناس
جبهه مشارکت و
گروه های ديگر
اصلاح طلب در
تحليل های خود
از رأی مردم
در 9 اسفند،
دراين ارزيابی
متفق القول
بودند که کندی
روند اصلاحات
و غير قابل
محسوس بودن
ثمرات آن برای
زندگی روزمره
مردم باعث آن
شده است که
اقشار وسيعی
از مردم نسبت
به آينده
اصلاحات يأس و
بدبينی به خود
راه دهند. عدم
پيگيری و
مماشات، سازش
های غير ضرور
و عقب نشينی
های مکرر، بدون
تکيه دادن به
پشتوانه عظيم
حمايت های
مردمی و تا
حدی ناديده
گرفتن اين
فاکتور مهم در
تحولات
سياسی، حتی
مردم را به
صداقت اصلاح
طلبان بدبين
ساخته بود .
مردم چنين می
انديشند که
گويا ميان
اميال اصلاح
طلبان و خواست
های مردم
جدايی افتاده
و هر کدام هدف
های متفاوتی
را دنبال می
کنند. يکی
بدنبال کسب
قدرت است و رأی
مردم را ابزار
اين قصد می
شمارد و ديگری
در کلنجار
سامان دادن به
مشکلات عظيم
در زندگی
بدنبال آزادی
و عدالت و
رفاه مادی و معنوی
زندگی خود
است. مقاومت و
پاتک های
مستمر محافظه
کاران در
محدود ساختن
امکانات عملی
تحقق پروژه
های اصلاحی و
وخامت وضعيت
اقتصادی و
اجتماعی که
باز شدن فضای
تنفس در
جامعه، عليرغم
انقباض و
انبساط
دائمی، قادر
به دفع عينی
پيامدهای آن
برای مردم
نيست، بن بست
روانی ملموسی
را در جامعه
ايجاد کرده که
پيامد ضرور آن
در صورت ادامه
اين وضعيت از
بند رها شدن
نيروهای غير
قابل کنترل
انفجاری در
حال تراکم
است.
در چارچوب اين
شرايط و جو
روانی پسا
انتخاباتی
است که اتفاقی
که در جلسه
مجمع تشخيص
مصلحت نظام
روی داد، قابل
تأمل است.
خاتمی رئيس
جمهور، کروبی
رئيس مجلس،
انصاری راد
رئيس يکی از
کميسييون های
مجلس، اجلاس اين
مجمع را در
اعتراض به طرح
افزايش بودجه
شورای نگهبان
ترک کردند،
مجمعی که عهده
دار وظيفه
رسيدگی به
اختلاف های
ميان ارگان
های قانون
اساسی است.
منتقدان می
گويند اين طرح
شورای نگهبان
را قادر خواهد
ساخت به
موازات ارگان
های دولتی،
سازمان های
گوناگون
ايجاد کند و
ملوک
الطوايفی در
جامعه را
تعميق بخشد.
شورای نگهبان
بصورت
قدرتمندترين
ارگان، عليرغم
وظيفه محدود
آن، می تواند
عملا گردش کار
ارگان های
ديگر بويژه
دولت و مجلس
را عملا مختل
کند، چنانکه
تاکنون نيز
کرده است. اين
طرح که گويا
با توصيه رهبر
تدوين و به
مجمع ارائه
شده بود از
سوی اعضای
باقی مانده در
اجلاس فوق بتصويب
رسيد. اما
مهمتر از
نتيجه عملی
اين طرح، پيامد
روانی اين
واقعه برای ما
قابل بررسی
است. چرا رئيس
جمهوری که
ارکان سياست
خود را در کسب
وفاق سياسی در
جامعه گذاشته
بود، اکنون
علائمی را
نشان می دهد
که حاکی از
شکستن اين
وفاق است؟ آيا
اين حرکت
نشانه آن است
که رئيس جمهور
راه جديدی را
در پيش خواهد
گرفت؟ مخاطب
رئيس جمهور
کيست؟ اگر فقط
ابراز مخالفت
بود می توانست
چنانکه
تاکنون کرده
است در جلسه
باقی بماند،
مخالفت خود را
با اين طرح
اعلام و در
صورت تصويب،
به چانه زدن
در بالا اکتفا
کند و با
اندکی جرح و
تعديل در طرح،
نوع سبکتر آن
را به جامعه
عرضه نمايد،
آنهم با بي
علاقگی. اما
گرفتن تصميم
در ترک جلسه
که مطمئنا" در
همان لحظه
صورت نگرفته،
مستلزم فکر
قبلی است و با
شناختی که از
خاتمی داريم،
که برای وصل
کردن آمده
است، حتما بی
گدار به آب
نزده است.
پيام 9 اسفند
را درک کرده
است و می داند
که او در
مرکزی ترين
هدف خود يعنی
حفظ مردم برای
جمهوری
اسلامی از راه
اصلاحات،
شکست خورده و
اکنون ناچار
به ايستادن و
مقاومت در
برابر پيشروی
راست هاست که
سنگرهای از
دست رفته خود
را يکی پس از
ديگری تصرف می
کنند. 9 اسفند
می تواند
سرآغاز دور
جديدی در روند
اصلاحات
باشد، با روش
هايی ديگر و
پيگيرانه تر.
چه آلترناتيو
در مرزهای
ايران خيمه
زده و آتش بر
افروخته
است.
اين
مقاله در
شماره 94 مجله
"راه آزادی"
بچاپ رسيده
است.
نکته های باريک
و.معصوم زاده
تفاوت های
آشکار
تظاهرات
دانشجويی
در روزهايی
که اين مطالب نوشته
می شود، دانشجويان
دانشگاه های تهران،
شبهای تهران را
به روز تبديل کرده
اند و موجی از اعتراضات
دانشجويی به راه
افتاده که شعار
آن «آزادی» است. در
برابر حرکت مسالمت
آميز دانشجويان،
نيروهای انتظامی
صف کشيده اند و
سعی در حفظ آرامش
دارند، آرامشی
که حضور صدها بسيجی
در لباس شخصی و
مسلح به انواع
سلاح های سرد و
گرم آنرا بر هم
می زند و چنان که
بر می آيد هدفش
کشانيدن دانشجويان
به درگيری های
خشونت آميز است.
فعاليت اين گروه
های شناخته شده
در محل تظاهرات،
پديده نوينی نيست
و در سال های اخير،
اکيپ اين نيروهای
سازمان يافته در
همه سرکوب ها و
درگيری ها دست
داشته و نقش مخربی
را در به خون کشيدن
موج های اعتراضی
ايفا کرده است.
به زودی سالگرد
رويدادهای 18 تير
1378 است که طی آن مردم
ايران و نيز جهانيان
شاهد شرارت های
اين گروه ها بودند.
در تظاهرات روزهای
اخير هم از همان
ساعات اول آغاز
اين گردهمايی های
اعتراضی دانشجويان
در کوی دانشگاه،
لباس شخصی ها سوار
بر موتورسيکلت
های خود همچون
گروهان های ضربت
فاشيستی در محل
حاضر شدند. شب های
نخست چند خانه
دانشجويی مورد
تعرض اين اوباش
قرار گرفت و دانشجويان
پسر و دخترمورد
ضرب و شتم قرار
گرفتند. يکی از
نمايندگان مجلس،
حمله اين گروه
ها به دانشجويان
معترض را، به حمله
مغول ها تشبيه
کرد که در قساوت
از آنان پيشی گرفته
اند.
اينکه
اين تظاهرات بيان
و فرياد بغض های
فروخورده قشرهای
ميليونی جوان کشوری
است که در تب تحول
می سوزند و مفری
برای ابراز وجود
خود می جويند،
نيازی به گفتن
ندارد. يکی از فعالان
سياسی می گفت جامعه
ايران در هر 25 سال
آبستن حوادثی می
شود که تحولاتی
را پشت سر خود دارد
و اکنون هم گويا
اين سيکل به نقطه
ای رسيده است که
بايد دگرگونی هايی
را انتظار کشيد
و اين خارج از اراده
من و شماست. قطاری
است که به حرکت
در آمده و هر کس
که مبتکر اين حرکت
بوده خواسته يا
نا خواسته تکانه
ای را به جامعه
داده است که شايد
خودش نيز توان
هدايت آن را نداشته
باشد. مهم اين است
که ما بتوانيم
بر برآمدن اين
موج اثرگذار باشيم
و راه را برای پيش
روی آن به آن سويی
که درحرکت است
رفت و روب کنيم.
اين تحليل مبتنی
برخواست قلبی همه
ماست،که از دور
نقش زلزله نگار
را بعهده گرفته
ايم، ولی علاوه
بر ثبت تکان های
کلان، لرزش های
خفيف را هم بايد
لمس کنيم و از در
کنار هم گذاشتن
اين همه داده تصوير
کلی از آنچه در
حال وقوع است بدست
آوريم.
در رويدادهای
هفته های اخير
آنچه به چشم می
خورد و برای ما
تازگی داشت اين
بود که نيروهای
انتظامی بدور از
برخوردها و واکنش
های عصبی کوشش
می کردند با حفظ
آرامش خود ازگسترش
تنش ها جلوگيری
کنند و نگذارند
دامنه نا آرامی
ها از کوی دانشجويی
خارج شود و به کوچه
و خيابان سرريز
کند. لباس شخصی
ها اين بار هم با
اين برنامه به
ميدان آمده بودند
تا دانشجويان را
به صحنه ای از مبارزه
بکشانند که آمادگی
آن را ندارند و
در صلاحشان نيست.
می خواستند دانشجويان
را به لب تيغ نزديک
کنند. اين آرامش
نيروهای انتظامی
را برخی از دوستان
نشانه اقتدار حکومت
ارزيابی می کردند
که می داند و می
تواند بر اوضاع
فائق آيد و نگذارد
راديکال های دو
طرف به آتش افروزی
ها دامن زنند. اما
در کنار اين ديدگاه،
برخی ها ديد بد
بينانه ای داشتند
و چنين می گفتند
که نيروهای انتظامی
منشاء و مبتکر
اين اغتشاشات را
می شناسند و برای
همين هم می دانند
که اين تظاهرات
قرار است چه نقشی
را داشته باشد
و تا چه حد پيش خواهد
رفت. آنان بخوبی
به جريان واقفند
وبدين خاطر هم
از واکنش های شتابزده
پرهيز کرده اند.
اين دوستان هوادار
اين تحليل اند
که اين تظاهرات
برای مصرف خانگی
است و مخاطبين
آن در داخل و خارج
روشن اند.
رفسنجانی،
در نماز جمعه يکی
از هفته های پيش،
با انداختن باد
به غبغب، به آمريکايی
ها توصيه کرده
بود که با نيرويی
از سر مذاکره درآيند
که حرفش در ايران
دارای وزنه ای
باشد و بتواند
با اقتدار عمل
کند. اين حرف را
بياد داشته باشيد
تا دوباره به آن
برگرديم.
برگرديم
به لرزش های کوچکی
که برای تکميل
تصوير کلی ما از
اين واقعه لازم
و ضروری است و اين
بار برای ما تازگی
داشت. تازگی اين
وقايع در اين بود
که نشان می داد
در کمپ حکومتيان
نشانه هايی از
عدم توافق بر سر
اين وقايع وجود
دارد. مثلا" حضور
نيروهای لباس شخصی
را همه گروه های
عمده به غير از
رسالتی ها محکوم
کردند. سعيد عسگر
ضارب حجاريان و
سردسته اين گروه
دستگير شد. گروه
های انصار حزب
الله اعلام برائت
کردند و گروه های
مختلف بسيجی نيز
هم چنين اعمال
خشونت و تعرض به
ديگران را محکوم
کردند و اعلام
کردند که اين گروه
ها مشکوک و معلوم
الحال هستند.
خواندن سايت
های اينترنتی متعلق
به گروه های متعدد
فشار، ما را به
کنه مطلب نزديک
می کند. «دريچه» سايتی
که مي توان آن را
به نيروهای ارزشی
با ارتباطات مشکوک
نزديک دانست، نوشت:
«تنش های موجود
به پايان می رسد
ولی روشن نيست
که آيا در جمهوری
اسلامی اراده ای
برای پرسش از اين
اقدامات ضد ملی
وجود دارد يا خير؟
آيا افرادی برای
رسيدن به قدرت
حق دارند به آشوب
ها دامن زنند يا
خير؟ دريچه بسيار
کوشيده است اشتباهات
دوستان خود را
در سايت «بازتاب»
به آنها گوشزد
کند ولی ظاهرا"
قدرت چشم بعضی
از رياست طلبان
را نابينا کرده
است». به نوشته دريچه،
بازتاب
و خبرگزاری
ايرنا که آن را
فرزند علی ربيعی(امنيتی)
هدايت می کند،
متعلق به خط سوم
منتسب به رضايی
است که «می کند آنچه
استاد ازل گفت».
«بازتاب» هم
که سخنگوی «کنفرانس
آتن» است، در اين
روزها پرسشهايی
را مطرح کرده بود
که به فکر مردم
خطور می کرد و بارها
آن را بر لب آورده
بودند و پاسخ آن
را هم می دانستند.
ولی اينبار مطرح
شدن آن از سوی اين
محافل جالب توجه
بود. بازتاب پرسيده
بود: «حاميان عسگر
و عسگرها چه کسانی
بوده اند و چرا
نيروی انتظامی
تا کنون نتوانسته
است با وی برخورد
کند؟ وی دستورات
خود را از چه مراجعی
دريافت می کند؟».
«دريچه»
اين نوع نوشته
ها را در «بازتاب»
حمل بر دادن خبرهای
تحريک کننده برای
گسترش دامنه اغتشاشات
کرده بود، ولی
ننوشته بود رهبر
با تهديدش که گفته
بود کاری نکنيد
که نيروهای مردمی
23 تير را تکرار کنند،
پاسخ بازتاب را
ناضرور ساخته بود.
گذشته از آنکه
خامنه ای هم کلاهی
را که بر سرش گذاشته
بود متوجه شد و
تعرض به اعتراض
کنندگان را ناجايز
دانست. شايد او
درک کرد که خودی
ها او را به مبارزه
طلبيده اند و اينجاست
آن نقطه ای که ما
قصد بازگشت به
سخنان رفسنجانی
را داشتيم.
اينهمه برای
ابراز بدبينی نسبت
به تحرکات اخير
نبود. پرانتزی
بود برای تأمل
و ژرف تر شدن در
واقعيات. ذکر اين
نکته هم شايد خالی
از فايده نباشد
که هرم قدرت سرانجام
روزی و از جايی
شکاف بر می دارد
و فرومی پاشد.
محافلی که
در مقابل تهديدهای
آمريکا خط و نشان
های پررنگ تری
می کشند و جيغ و
دادشان کر کننده
تر از ديگران است،
هيچ معلوم نيست
در مقاومت در برابر
اين تهديدها ثابت
قدم تر از ديگران
باشند. در واقع
اين داد و فرياد،
پرده ای است برای
پوشاندن وقايعی
که در حال وقوع
است و بايد در تاريکی
و سکوت بماند.
تهديد به
مقابله با آمريکا
و بيان اين موضوع
که ايران با عراق
فرق دارد و ايرانيان
در برابر متجاوز
از خود مقاومت
نشان خواهند داد،
آنقدر ابلهانه
است که گويا سران
جمهوری اسلامی
افسوس می خوردند
که چرا رژيم صدام
به ناگهان از هم
پاشيد و مقاومتی
در برابر ارتش
متجاوز صورت نگرفت.
فرستنده تلويزيونی
العالم که به زبان
عربی در رقابت
با سرويس های بين
المللی عرب زبان
برنامه پخش می
کند، تازه هفته
ها بعد به اين نتيجه
رسيد که تعادلی
ميان تبليغات ضد
تجاوزآمريکايی
و دفاع از مردم
عراق در تبليغات
اين رسانه برقرار
نبوده است و از
فرط مخالفت با
تجاوز به جای حمايت
از مردم عراق در
کنار رژيم صدام
قرار گرفته است.
و اين در حالی است
که حکومت ايران
آسيب ديده از تجاوز
صدام، حامی نيروهای
اسلامی شيعی در
اين کشور است و
در چگونگی سامان
يافتن اوضاع سياسی
در اين کشور ذينفع.
سردمداران
جمهوری اسلامی
عليرغم دميدن در
شيپورهای کر کننده
ضد آمريکايی با
هوش تر از آن بوده
اند که در پشت اينهمه
هياهو مفری برای
خود جستجو نکنند،
چرا که می دانند
سياست آمريکا در
قبال ايران هنوز
شکل نهايی بخود
نگرفته و آمريکايی
ها نيز در حال سبک
سنگين کردن راه
های برخورد با
اين حکومتند. مذاکراتی
که در ژنو صورت
گرفت و تماس هايی
که در کنفرانس
آتن با بخش های
ديگری ازحکومت
برقرار شد، نمونه
های افشا شده آن
است. نوسان هايی
که در مواضع و در
لحن سخنگويان ديده
می شود، تأئيدی
است بر تحرک فراوان
در پشت صحنه سياست.
اما آنچيزی
که علنا" گفته و
نوشته می شود نيز
خالی از صراحت
نيست. مصباح يزدی
که گويا در سازمان
سيای آمريکا نيز
دستگاه استراق
سمع تعبيه کرده
است و خبر دارد
که چه کسی چند ميليون
از آمريکا پول
دريافت کرده، در
يکی از سخنرانی
های نماز جمعه،
در ضرورت بکار
بردن عقل در برخورد
با دشمن پرزور
و قدرتمند سخن
گفت. در کنار او
يکی از نمايندگان
شسته رفته تر راست
ها که در نوشته
هايش کوشش می کند
داشتن وسواس روشنفکرانه
را به مخاطب القا
کند و گز نکرده
نبرد، در روزنامه
رسالت نوشت که
نيروهای مجلس اعلا
و شخص حکيم بايد
شرايط عراق را
در سياست خود در
نظر بگيرند، شرايطی
که مشخصه آن حضور
نيروهای نظامی
آمريکا در اين
کشور است. او نوشت:
«هيچ کس عقلا" نمی
تواند و نبايد
از حکيم انتظار
داشته باشد که
وی فارغ از اقتضائات
جامعه عراق به
طرح الگوها و روگرفت
ها از جوامع ديگر
اقدام نمايد». وی
که نيروهای اسلامی
ـ شيعی عراق را
دعوت به واقع نگری
لازم برای فهم
واقعيات شرايط
فعلی و انعطاف
بسيار برای تطبيق
خود با اين شرايط
می کند، در ادامه
چنين نتيجه می
گيرد که: «جامعه
عراقی، متکثر و
فعلا" در حالت عدم
ثبات سياسی است
و در چنين شرايطی
هر گروهی که با
يک مدل از پيش تعيين
شده بخواهد خود
را به جامعه ای
چنين متحول تحميل
کند بيگمان محکوم
به شکست است»(رسالت
21 ارديبهشت82).
اينان همه
واقع نگری و انعطاف
برای تطبيق دادن
خود با شرايط را
در مذاکره با آمريکا
بکار خواهند گرفت،
ولی از درک شرايط
واقعی حاکم بر
کشور و خواست های
مردم که شکست الگوهای
امتحان داده شده
را اعلام می کند،
عاجزند.
در روزهای
پس از 11 سپتامبر،
برخی از مفسران
سياسی چنين تحليل
می کردند که عمليات
انتحاری در نيويورک،
نشانه نبرد قدرتی
است که ميان گروه
های پر نفوذ با
آمريکايی ها بر
سر سلطه بر عربستان
سعودی در جريان
است. عربستان سعودی
در دوران گذار
بسر می برد، تحولات
اجتماعی در اين
کشور اشکال سياسی
بخود می گيرد و
قدرت در اين کشور
زير علامت سئوال
رفته است. عمليات
انفجار بمبهای
انتحاری در هفته
های اخير در عربستان
سعودی نشانگر حدت
اوضاع و ميزان
نفوذ اين گروهها
در اين کشور بود.
عربستان
سعودی در واقع
بر سر دوراهی قرار
گرفته است. موقعيتی
که اين کشور اکنون
در آن قرار دارد
محصول يک سلسله
تغييرات بنيادی
در جامعه و نقش
سياسی آن در منطقه
در دهه های اخير
است. درآمدهای
سرشار از محل استخراج
و صدور نفت، موجب
انباشت ثروت های
افسانه ای در اين
کشور شده است. اگر
چه اين درآمدها
در تصاحب قشر خاصی
از شيوخ حاکم است،
اما در کنار آن
و از خرده ريزهای
آن، در روند مدرن
شدن مظاهر زندگی
اجتماعی، اقشار
نوينی در جامعه
سر بر آورده اند
که مقاربت چندانی
با اقشار سنتی
ندارند. از بطن
اين زندگی بيرون
آمده اند و دورنمای
خود را در مدرن
تر شدن جامعه در
همه ابعاد آن می
بينند. اين اقشار
که دارای تحصيلات
عاليه اند و با
همه گير شدن ثروت
با زندگی مدرن
آشنا شده اند،
در دو عرصه تداوم
ساختارهای موجود
را بر نمی تابند.
يکی بسته ماندن
درهای قدرت سياسی
بروی آنها و ديگری
بسته بودن فضای
فکری جامعه که
در انحصار نوع
وهابی اسلام است.
رشد و نمو افکار
دمکراتيک در اين
کشور، سابقه طولانی
ندارد. اگرچه سازمان
های هواخواه گسترش
دمکراسی و مشارکت
سياسی و نيز برخی
گروههای چپ در
اين کشور به چشم
می خورند، ولی
اين گروهها در
حاشيه تحولات قرار
دارند و فاقد پشتوانه
اجتماعی اند. پديده
ديگر و خطرناک
تری که در اين کشور
به چشم می خورد،
رشد و گسترش روزافزون
نفوذ گروه های
اسلام گرايی است
که با استفاده
از ابزار قهر،
رو در روی حاکميت
قرار گرفته اند
و با يک سلسله عمليات
چشمگير وارد صحنه
سياسی اين کشور
شده اند. اين گروه
ها از سوی محافلی
گردانده می شوند
که هدف اصلی شان
کسب قدرت در عربستان
است، تحت لوای
اسلام عمل و از
اقشار پائين جامعه
سربازگيری می کنند.
شيوخ عربستان
در تاريخ معاصر
اين کشور، همواره
در يک توافق آشکار
و نهان با دستگاه
مذهبی همزيستی
کرده اند. وهابی
های پر طرفدار
در اين کشور در
بيعت با شيوخ آنها
را به مثابه حکام
عربستان به رسميت
شناخته اند و توانسته
اند بی رقيب به
تبليغات مذهبی
ادامه دهند. پيوندهای
نزديک اين دو حياتی
و سرنوشت ساز بوده
و هر دو را از تلاطم
های سياسی برحذر
داشته است. اکنون
نيروهای تازه نفس
جامعه، هر دو گروه
را آماج حملات
خود قرار داده
اند و آتش بس تاريخی
دو طرف را با خطر
جدی مواجه ساخته
اند.
اگرچه نيروهای
مدرن تر جامعه
خواهان تحولات
اجتماعی و سياسی
اند، اما اين تحولات
و دگرگونی ها را
هم در عرصه سياسی
و هم اجتماعی در
شرايط کنونی برای
استمرار قدرت می
خواهند و شعار
عمده شان مشارکت
در قدرت است. بدين
خاطر هم با آن که
مخالفتی با پيوند
های نزديک عربستان
با آمريکا ندارند،
اما تداوم آن را
به شکل کنونی به
زيان بقای آن می
دانند. گروه های
اسلامی که عمدتا"
تولد خود را مديون
دلارهای نفتی و
ايدئولوژی عميقا
ضد کمونيستی هستند،
پس از انجام وظيفه
در نقاط مختلف
جهان و از ميان
رفتن دشمنی که
برای مقابله با
آن خلق شده بودند،
اکنون لوله تفنگ
هايشان را بسوی
نان آورشان چرخانده
اند. اشتباه است
اگر گمان شود که
اين نيروها فقط
مخلوق اهداف سياسی
محافل راستگرا
در جهان هستند.
اين محافل تنها
آبشخور اين نيروها
نيستند. نبايد
زمينه اجتماعی
توده ای شدن اين
جريان ها را از
ياد برد. اما در
مورد گروه های
تروريستی اسلامی
بايد حتما" به ياد
داشت که چگونه
از اين حرکت اجتماعی
بسود اهداف سياسی
سو استفاده شده
و با صرف هزينه
های کلان به آن
ها پر و بال داده
شده است. مقايسه
گذرای مندرجات
مطبوعات سال های
80 ميلادی با تحليل
هايی که امروزه
عليه تروريسم با
خاستگاه اسلامی
نوشته می شود کاملا
آشکار خواهد کرد
که اين جريان ها
ابزار دست کدام
نيروها و برای
رسيدن به کدامين
اهداف تجهيز شده
اند. عربستان سعودی
با داشتن سرمايه
های هنگفت به مثابه
ابزاری در دست
آمريکا برای مقابله
جهانی با اتحاد
شوروی نقش کليدی
خود را ايفا می
کرد. در کنار سهم
اين کشور در فعل
و انفعالات اقتصادی
جهانی برای مقابله
با تلاش های اتحاد
شوروی، نقش اين
کشور در مقاومت
افغانستان نمونه
وار است.
با اشغال
نظامی عراق طرح
ريزی دراز مدت
آمريکا برای حفظ
حضور خود در منطقه
وارد مرحله حساسی
شده است که علل
آن را بايد در درک
و پيش بينی تحولات
سياسی پر قدرتی
ديد که می تواند
ثبات يکايک کشورهای
منطقه را متزلزل
سازد. با خارج شدن
نيروهای آمريکايی
از پايگاه های
مستقر در عربستان
سعودی و انتقال
آن به عراق و برخی
کشورهای شيخ نشين
خليج، امکان واکنش
سريع اين نيروها
در برابر تحولات
سياسی منطقه در
آطنده نيزحفظ می
شود و يکی از حربه
های نيروهای اسلامی
در برابر حکومت
فيصل ها را از دست
آنان خارج می سازد.
افزايش فعاليت
ديپلماتيک حکومت
عربستان در راستای
ايفای نقش سازنده
در راه حل مناقشات
ميان اسرائيلی
ها و فلسطين و به
موازات آن کوشش
هايی در جهت گسترش
حيطه وظايف ارگان
های کشوری و دامنه
دار تر کردن مشارکت
های مردمی در اين
کشور، منجمله برقرار
کردن تماس هايی
با اقليت شيعی
اين کشور که در
مناطق نفت خيز
ساکنند، نشانه
های ضعيف به حرکت
افتادن ماشين قدرت
حکومتی خمار ثروت
های موجود و در
بند سنت های سياسی
و جمود فکری است.
بمب های تروريست
های انتحاری گويا
موجب آن شده است
که حاکميت در عربستان
سعودی به جهتی
تمايل يابد که
دگرگونی ها را
در خدمت تداوم
ساختار قدرت قرار
دهد.